-
در وصف کتاب جنایات و مکافات
دوشنبه 29 بهمن 1397 01:57
خواستم بگم که بلاخره تموم شد. علت شروع مطلبم با این جمله هست که من به شدت کتاب خون کندی هستم . اینقدر سرعتم کم هست که نپرسید. این کتاب به شدت منو تحت تاثیر قرار داد در این حد که می توانم بگم دومین کتاب بعد عقاید یک دلقلک نوشته هانریش بل بود که من باهاش همزاد پنداری کردم . داستان در مرد مردی به نام راسکلنیکف هست که به...
-
متن جالب
یکشنبه 28 بهمن 1397 12:10
روزی صلاح الدین ایوبی فرمانده مسلمانان در جنگهای صلیبی به خاطر کمبود بودجه نظامی نزد شخص ثروتمندی رفت تا شاید بتواند پولی برای ادامه جنگهایش بگیرد ان تاجر مبلغ مورد نیاز فرمانده مسلمانان را به او پرداخت کرد صلاح الدین موقعی که خواست از خانه بیرون برود رو به ان مرد نمود و پرسید به نظر شما بین سه دین یهود و مسیح و اسلام...
-
سخنی از بزرگی
شنبه 27 بهمن 1397 21:30
امشب و در این لحظه دلم به شدت گرفته توی اینستا داشتم وقتمو می کشتم که نوشه از جرج اورل دیدم که میگه شاید یک شخص، آنقدر که میل به درک شدن دارد، میل به دوست داشته شدن، نداشته باشد واقعا که درد من همینه . به صورت بخصوصی این موضوع آزارم میده و تابحال کمتر پیش اومده که این درک کردن از طرف مقابلم ببینم . تنها کسی که می تونم...
-
تئاتر برداشت آخر
جمعه 26 بهمن 1397 21:51
اره دیگه تنهایی رفتم و این تئاتر جذاب و متفاوت دیدم کاری جالب بود . این دفعه دوم یا سوم بود که اجرای تئاتر می ببینم . دو نفر بازیگر داشت . داستان در مورد شخصی به نام مسعود بود که عاشق خواهر دوستش رضا شده بود. مسعود پسر خیلی مودب، آروم و با حجب و حیا بود که نشون دهنده شخص بی آزار بود و در مقابل نقش مردی بازی می کرد که...
-
سوال
جمعه 26 بهمن 1397 11:09
سوال: ظهر جمعه خود را چگونه گذراندید ؟ جواب : با آهنگ های خالو قنبر راستگو رقصیدیم سوال : عصر جمعه خود را چگونه می گذرانید ؟ جواب : همراه با خودم می روم و تائتر برداشت آخر کاری از مهدی ضیا چمنی رو می بینم سوال : نهار چه میل می نمایید ؟ جواب : آبگوشت مسعود پز پی نوشت : خواستم خلاصه بگم این جمعه رو چطور می گذرونم . خلاص
-
به مناسبت وَلنتایز دی
پنجشنبه 25 بهمن 1397 18:20
والا من که تابحال همچین روزی رو تجربه نکردم اما این دلیل نمیشه این روز رو تبریک نگفت . و دنبال پیام متفاوتی بودم تا این روز رو اینجا ثبت کنم که کلیپ ویژه از استاد محمد معتمدی رو در اینستا دیدم . شما هم ببینید دانلود اهنگ من این روز رو به نوبه خودم به شما تبریک میگم . نظر شخصی من هم در مورد عشق رو می تونم اینطور بیان...
-
آهنگ Sympathy از – Rare Bird
سهشنبه 23 بهمن 1397 21:45
این اهنگ هر وقت گوش میکنم عجیب حالم تغییر میده گذاشتم روی وبلاگ . متن اصلی و ترجمه اش در ادامه مطلب هست دانلود آهنگ Sympathy And when you climb Into your bed tonight And when you lock And bold the door Just think of those Out in the cold and dark Cause there is not enough love to go round And sympathy Is what we need...
-
متنی ک دوست داشتم
سهشنبه 23 بهمن 1397 20:51
در حوالی این دنیا؛ نه صادق به زندگی هدایت شد، نه فروغ از ناامیدی به امید رسید، و نه سهراب قایقی ساخت تا به شهر رویاهایش رسد! قلم و کاغذ کارشان بازیست با ذهن، تا روزمان را به شب و ماهش دلخوش کنند! خوشبخت باشید... همان باشید که میخواهید. اگر دیگران آن را دوست ندارند. بگذارید دوست نداشته باشند. ولی تو همیشه همانی باش که...
-
خونه داری اجباری
شنبه 20 بهمن 1397 20:54
خسته شدم تا کی ظرف بشورم خونه جارو کنم آشپزی کنم لباس بشورم خونه مرتب کنم تا کی نه واقعا تا کی ؟؟؟؟ میدونم ک خونه مرتب همچن بهتر ست اما کلا داستان پیچیده ای هست چه خبرا؟ سه بانو محترم . بانو باران ، بانو نسیم ، بانو بهامین سه خانم محترم و شریفی ک لطف دارند و مطالب منو میخونند با اینکه یقیین دارم توی این مطالب نکته...
-
روستای کنگ
شنبه 20 بهمن 1397 00:14
جمعه ای دیگر با اسی عزیز این دفعه روستای کنگ رو انتخاب کردیم . روستایی شبیه ماسوله با خانه های پلکانی در سی کیلومتری مشهد جزو جاذبه های گردشگری مشهد محسوب میشه . در واقع میشه گفت مشهد بجز حرم امام رضا طبیعت زیبایی هم داره اگر بدونید کجا برید برای آشنایی بیشتر با این روستا سری به لینک زیر بزنید . معرفی روستای کنگ -...
-
درباره اسم وبلاگ
چهارشنبه 17 بهمن 1397 00:30
سلام طبق قولی که داده بودم به خانم بهامین امشب به مناسبت 7 سالگی این وبلاگ، داستان ساخت اینجا و تغییراتی که در این هفت سال داشته می نویسم. این متن بلند بالا داری چند بخش هست از خواندن شما پیشاپیش متشکرم بخش اول : نوجوانی و استارت دروان بیهودگی من تقریبا در سن 15 سالگی، زندگیم از مسیر کودکی و نوجونی دور شد . اون اوایل...
-
از اینها میخوام
دوشنبه 15 بهمن 1397 18:57
از این مدل دو نفرها میخوام بقیه مدلها نه می دونم که رخ دادنش اتفاق خیلی عجیبی هست یعنی توی ایران میشه به نسبت استان ها، درصد رخ دادن یک همچین دو نفره ای رو حدس زد مثلا استان خراسان کمتر از یک درصد احتمال داره من با یک همچین دختری آشنا بشم دختری که به قول یکی از دوستان فارق بشه از این اسارت و ترس، همراه بشه و بریم
-
غریبه نشسته روی نیمکت
پنجشنبه 11 بهمن 1397 23:30
اتفاقات این هفته بخش اول : دیدار یک دوست چند روز پیش بعد از مدتها یکی از دوستان دوران دانشگاه و بلاگر را بعد از حدود شش سال دیدم. در این مدت ایشون به من لطف داشتند و وبلاگ من را گرچه که در این مدت کم فعالیت و در واقع بی فعالیت بوده را دنبال می کردند. برای این پیگیری باید واقعا از ایشون تشکر کنم . در این دیدار دوستانه...
-
احوالات درونی
دوشنبه 8 بهمن 1397 22:28
این شبها عجیب دلم یک هم صحبت و همراه میخواد کسی که بیاید و بمونه با همه سختی ها رابطه ای میخوام با دوام رابطه ای که بشه روش حساب کرد خسته ام از نبودها خسته از اینکه وقتی شناخت بیشتر میشه نمیدونم چرا تموم میشه هیچ وقت آدمی نبودم که به رابطه به شکل زودگذر نگاه کنم و تمام سعیم هم همین بوده ولی نمیدونم واقعا نمیدونم خیلی...
-
چند انتخاب
یکشنبه 7 بهمن 1397 22:22
این دنیای کوچک و هفت میلیارد آدم؟ یعنی تو باور می کنی؟ شمرده ای؟ کی شمرده است؟ جز سیاستمدارها دیده ای کسی آدم بشمرد؟ باور نکن نارنجی ! باور نکن سبز آبی کبود من ! باور کن همه ی دنیا فقط تویی و برخی دوستان بقیه هم تکراری اند !” ― عباس معروفی --------------------------------------------------------------------- کمترین...
-
احوالات درونی
یکشنبه 7 بهمن 1397 00:45
از این فریاد تا آن فریاد سکوتی نشسته است. لب بسته در دره های سکوت سرگردانم. من میدانم من میدانم من میدانم دفتر یادداشت را برداشتم و چند خطی نوشتم در مورد هیجان های دهه دوم زندگیم که نرم نرمک دارم به روزهای آخرش نزدیک می شود اما نتونستم ادامه بدم . سررسید قدیمی را برداشتم و در صفحاتش به این شعر از شاملو رسیدم و به نظرم...
-
جهت ریا !!!!
جمعه 5 بهمن 1397 19:34
برای دیدن عامل ریا بنده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید زیبایی چشم این حقیر رو چشم نزنید بگید ماشالله صرفا جهت طنز
-
بخشی از شعر
پنجشنبه 4 بهمن 1397 22:59
انسان زاده شدن تجسد ِ وظیفه بود توان ِ دوست داشتن و دوست داشته شدن توان ِ شنفتن توان ِ دیدن و گفتن توان ِ انده گین و شادمان شدن توان ِ خندیدن به وسعت ِ دل ، توان ِ گریستن از سویدای ِ جان توان ِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع ِ شکوه ناک ِ فروتنی توان ِ جلیل ِ به دوش بردن ِ بار ِ امانت و توان ِ غم ناک ِ تحمل ِ تنهایی...
-
فرهنگ سازی آیا
سهشنبه 2 بهمن 1397 20:28
سلام چند روزیی هست که در شهر مشهد چند اقای جوان در چهار راه های شهر پلاکارد به دست، ایستاده هستند و یک سری از تذکرهای رانندگی از قبیل کنترل سرعت و استفاده از حمل و نقل عمومی و از این دست پییشنهاد ها را به مردم نشون می دهند . نکته قابل توجه برای من اینکه این چهار یا پنج نفر ماسک روی صورت دارند . علت این کار برای من...
-
چند عکس
شنبه 29 دی 1397 18:56
برای دیدن چند عکس زیبا به ادامه مطلب مراجعه کنید پکیج تقدیمی من به شما دوستان همراه با اهنگی زیبا این عکس ها در چند برنامه اخیر و در روزهای سرد و برفی زمستان گرفته شده لبخند من و سارا در دو عکس اخر تقدیم به شما دختر بردار زاده 13 ساله من هست که تجربه کوهنوردی در برف را دیروز کسب کرد. امید به اینکه ادامه بده نظر و حس...
-
چه باید کرد
شنبه 29 دی 1397 18:44
یکی از جاهایی که من پیشتبانی می کنم یک هتل مثلا سه ستاره هست کلا کسی اونجا راضی نیست از مهمانها بگیر تا تمام کسانی که اونجا کار میکنند به هر نحوی امروز خیلی خودمو کنترل کردم که فحش ندم مدیرش بیشعور کارمندهاش بیشعورتر دختره پُر رو منو مسخره میکنه من هیچ جوابی بهش ندادم . چند بار گفتم رفتارت رو کنترل کن اما کو گوش شنوا...
-
فروشنده های کتاب
چهارشنبه 26 دی 1397 19:08
سلام به همه . طی این یک هفته، ده روز اخیر سه کتاب جدید خریدم . این کتابها دختر کشیش از جرج اورل ، قمارباز از داستایوفسکی و مردی به نام اوه از فردریک بکمن هستند. چند وقتی هست که در شهر مشهد تعدادی خانم جوان کیف به دست در سطح شهر در حال فروش کتاب های متنوع هستند. فعالیت این دوستان تحت نظارت یک موسسه است که این موسسه با...
-
پیاده روی
سهشنبه 25 دی 1397 01:10
در این هفته دیشب و امشب پیاده روی کردم . دیشب تا ساعت 7:30 شب سر کار بودم میخواستم برم خونه و هنوز اون ساعت نهار نخورده بودم . رفتم سیرابی خوردم با مبلغ ناچیز کاسه ای 14 هزار تومان ناقابل. توی مسیر به مهدی زنگ زدم و گفت توی خیابون هستم و دارم به پلاتو میرم . مهدی اهل تائتر هست . یک گروه کوچیکی از بچه های دانشگاه بودند...
-
ورای نور و ظلمت ، از زمین و آسمان فارق
شنبه 22 دی 1397 11:13
این عکس من نگرفتم . یکی از بچه ها گرفته و قصدش نشون دادن فضا و مکان بوده که خیلی به نفع من شده واقعا فارق از زمین و زمان بودم . اون درخت توی عکس واقعا زیبا بود خانم باران ببخشید اگر از عنوان پست های شما استفاده شد.
-
عنوان را شما انتخاب کنید
جمعه 21 دی 1397 00:28
بخش اول بر روی صندلی چرخان نشسته ام و با سرعت کمی در حال چرخش هستم موضوعات مختلفی از ذهن من می گذرد. به اتفاق های روزمره فکر میکنم . به شب گذشته ، به هیجانی که به خاطر برنامه فردا (کوهنوردی) در ذهن و وجودم سرازیر هست. از کدام برایتان بنویسم . در حال حاضر در آرایشگاه نشسته و منتظر آنم که نوبتم برسد. دو جوان حدود بیست...
-
تراوشات لحظه ای ذهن
پنجشنبه 20 دی 1397 17:18
می توان اسم دیگری برای این تردید گذاشت آمده بودم به شما بگویم که خانم محترم می شود مرحمتی کرده و دست سرد من را گرم کنید ؟ اما در شرایط حاضر درخواستی واقعا نابجا است . این روزها تردید نام دیگری پیدا کرده است به نظر شما اسم این واقعه را می توان تردید گذاشت ؟
-
روزنوشت
پنجشنبه 20 دی 1397 00:47
مطالبی که میشه نوشت پی بردن به لغزش یک نگاه این اولین موضوع ای هست که باید بگم . امشب مطمئن شدم که یک مورد لغزش از از طرف یک خانم نسبت به من رخ داده اما من تمام سعی میکنم که از سمت من پالس مثبتی دریافت نکنه به چند دلیل . یکک اینکه مطمئن هستم دنیای متفاوتی داریم . دوم اینکه در شرایط حاضر نمیشه خیلی به دوام روابط اتکا...
-
من همه در حکم توام تو همه در خون منی
سهشنبه 18 دی 1397 23:37
مطالبی که میشه نوشت یک اینکه من الان مدت دو سه سال که توی فرودگاه مشهد واسه چندتا پروژه کاری در رفت امد هستم از پروژه وای فای عمومی ( Public WiFi) آسیاتک بگیرید تا پشتیبانی دوربین های پارکینک تا نصب دوربین روی بیلبورد های تبلیغاتی بلوار در این هفته اخیر ، کلا کار کردن در محل مذکور جز دردسر هیچی نداره و اینکه هر جا که...
-
زندگی مثل ....
یکشنبه 16 دی 1397 23:57
در مورد رابطه توپ و بازیکن ها می توان به این موضوع اشاره کرد که با توجه به اینکه بازیکن ها هر کدام سعی و تلاش خود را برای اثرگذاری و چرخش توپ دارند اما در این بین مسئله ای که در نتیجه اثرگذار خواهد بود همراهی و یا عدم همراهی توپ با بازیکن است . با در نظر گرفتن این فرض می توان خیلی نتایج مختلف و متفاوت گرفت . بازیکن ها...
-
تصمیم در باران
جمعه 14 دی 1397 17:48
دیشب سنت شکنی کردم و با امیر به بهانه شام خوردن حدود 90 دقیقه پیاده روی کردیم . قبل تر ها بیرون می رفتیم اما مدت ها بود که این اتفاق نیافتاده بود. علت این موضوع کوتاهی من بود چرا که من بعد از برگشت از سر کار به خونه دیگه از خونه عموما بیرون نمیرم و امیر چندین چند بار می گفت دایی بریم بیرون اما من می گفتم حوصله اش نیست...