-
دوستانی بهتر از آب روان
چهارشنبه 6 تیر 1397 01:12
پیرو پست های قبلی که در خصوص کوهنوردی بود می تونم به این اشاره کنم ک با افرادی آشنا شدم با ی جمع کوچیک از نزدیک تعداد 500 نفر عضو این گروه که خیلی خوبند . گروهی شامل افراد متاهل و مجرد وقت میگذرونیم و شادیم با هم ، شوخی میکنیم ، سربه سر میذاریم ، می خندیم ، دور هم جمع میشیم ، شام میریم تو پارک میخوریم ( اتفاقی که...
-
یادداشت های قدیمی
سهشنبه 22 خرداد 1397 00:42
امشب داشتم خونه رومرتب میکردم که یکی از سررسیدهامو دیدیم ، این سررسید کلا شامل اطلاعات کاری هست و دیگه بدردم نمیخورد میخواستم بندازم دور که یکهو صفحه ای باز شد که چندتا یادداشت قدیمی رو دیدم که اینجا مینویسم ، سعی میکنم این یادداشت ها پیدا بشن و اینجا ثبت کنم یادداشت اول ؛ این روزها با تمام خستگیها اما انرژی هست،...
-
یک هفته لمس زندگی
شنبه 19 خرداد 1397 11:38
هفته من از جمعه شروع و به جمعه ختم شد . از طبیعت گردی شروع و به طبیعت گردی ختم شد. من از تعطیلاتی که اصلا در ذهنم نبود ( مناسبت ها رو فراموش کرده بودم ) نهایت استفاده رو کردم . سه روز طبیعت گردی در طی یک هفته طی کردن مسیری بالغ بر حدود 20 کیلومتر که شامل پیادره روی، کوهنوردی، شنا و شیرجه و خیس شدن ها میشد. واقعا حال...
-
کوهنوردی
شنبه 12 خرداد 1397 01:57
کوهنوردی یکی از بهترین کارهای دنیاست . من علاقه خاصی به طبیعت و طبیعت گردی دارم اما تا به الان شرایطش فراهم نبود برام . امروز یعنی دقیقا دیروز( نسبت به ساعت الان ) برای دفعه دومی هست که با یک گروه کوهنوردی همراه میشم. حالا داستان از کجا شروع شد . چند هفته پیش ویدا( زندگی من ، برادر زاده ) بهم زنگ زد و گفت عمو میای...
-
مزرعه حیوانات اثر جرج اورل
جمعه 11 خرداد 1397 01:04
ملّتی که تاریخ خود را نداند، محکوم به تکرار آن خواهد بود. کتاب بسیار مفید هست داستان در مورد مرزعه ای از حیوانات هست که از شرایط ایجاد شده توسط انسان ها خسته شده و به خواسته یکی از خوک های پیر تصمیم به شورش یا انقلاب می کنند علت اصلی این شورش رسیدن به عدالت اجتماعی و برابری هست . این اتفاق می افته و مزرعه به دست...
-
مقابله یا مواجهه
یکشنبه 6 خرداد 1397 18:37
در زندگی لحظه هایی هست که بین این دو واژه می مونی بطور مثال در ارتباط های دوستانه که بعضا به ارتباط های کاری ختم میشه من ی همکاری دارم که قبل از اینکه همکار باشه دوست منه ، البته که از تمامی جهات کاملا با هم متفاوتیم . شاید به نوعی میشه گفت که هیچ وجه اشتراکی نداریم بماند که واسه خودم سواله چطور این دوستی شکل گرفته...
-
کوری و بینایی اثر ژوزه ساراماگو
جمعه 4 خرداد 1397 13:19
"وقتی به دنیا می آییم ، گویی قراردادی را برای تمام زندگی امضا می کنیم . اما یک روز می آید که از خودمان می پرسیم کی آنرا بجای ما امضا کرده است ؟ " جمله کلیدی کتاب بینایی و به نظر من این سوال برای همه ماها در طول زندگی در ذهنمون شکل میگیره و باید بهش جواب بدیم شدیدا پیشنهاد میشود این دو کتاب رو مطالعه کنید ....
-
از بیهودگی تا بشر دوستی
سهشنبه 1 خرداد 1397 04:52
نکته : مطالب قدیمی این وبلاگ نخونید چون خیلی منفی هست ، حال خود منو خرا ب کرد ، البته بماند که مربوط به همون دروان بیهودگی میشه این عنوان دقیقا از زمانی انتخاب شد که زمزمه های تغییر توی وجودم حس کردم قبلا در توصیف این عنوان نوشته بودم که "سیری که با آمدن او آغاز شد و در نبودش ادامه دارد" ، حالا بمونه که...
-
من و فلسفه
دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 15:44
چند شب پیش با یکی از دوستان قدیمی تلفنی صحبت می کردم که در بین صحبت ها به این نتیجه رسید که من باید در دانشگاه فلسفه میخوندم ، از نظر ایشون من و کامپیوتر هیچ وجه اشتراکی نداریم ( منم موافق ام ). من به شخصه خیلی علاقمند به فلسفه نیستم ترجیح من در مرحله اول هنر در هر شاخه ای و بعد رشته ای مثل جامعه شناسی !!!! البته که...
-
دقیقه نودی
سهشنبه 25 اردیبهشت 1397 20:07
امروز بعد اتمام کار و به نتیجه نرسیدن، باز هم حس آشنای دقیقه 90 ای بودن بهم دست داد نمیدونم چرا من دقیقه نودی هستم توی همه کارها تقریبا بخصوص در امور کاری مسلما عیب هاش بیشتر از مزایاش هست . خیلی دوست دارم که اینطور نباشه ، زیاد سعی هم کردم اما تابحال که موفق نشدم یکی از بزرگترین معایب دقیقه نود اینکه به تمام وجودت...
-
بازگشت
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 17:20
سلام امکان نوشتن دوباره هست گرچه فاصله افتاد اون هم فاصله ای زیاد اما برگشت نزدیکه هر چی به ذهن بیاد ثبت میشه چه خوب و چه بد
-
فرار سگ !!!!!! و واکنش بعد از آن
چهارشنبه 4 شهریور 1394 23:45
شب جمعه ای که سوار اتوبوس بودم و داشتم می رفتم سر کار اتوبوس توی شهر بین میسر توقف کرد تا مسافر پیدا بشه که یهو دیدم همه مسافرا بیرون نگاه می کنن نگو طرف ی دونه از این سک کوچیکا داشت و ناگهان سگه در رفت از دستش ، حالا اون طرف خیابون یه اقایی داشت رد می شد که سگ دید و با یک واکنش سریع نه سگ که طناب دور گردن سگ گرفت...
-
نقاشی که دوست دارم که حال منو اساسی ترکوند
پنجشنبه 29 مرداد 1394 23:31
امشب یک اتفاق خیلی خوب افتاد داستان از این قرار که بنده حقیر از اونجایی شدیدا علاقه خاصی به مجموعه هنر دارم و بخصوص نقاشی چند وقتی میشه حدودا شش ماه که دنبال یک نفر نقاش خوش ذوق می گشتم که این تصویر بکشه و این جستجو از شهر خودمون تا تهران حتی کشیده شد. البته به قول گفتنی آب در کوزه و ماه گرد جهان می گشتیم من یک دختر...
-
تغییرات درونی و برونی
پنجشنبه 29 مرداد 1394 14:41
جالب ترین موضوعی که برای من پیش اومده عوض شدن هست عوض شدم ها عوض ---- کلا زیر و رو شدم . و چه خوبه حالم . دیگه ذهنم درگیر چراهای بی دلیل نمیشه . در واقع مسله اینه که سرم به سنگ خورده امان از دست خدمت مقدس سربازی ُ به قول یکی از دوستا مردتر شدم . وقتی مکان زندگی ات عوض میشه (مثلا میری یک شهر دیگه ُ یا میری خدمت و یا...
-
برگشت به عرصه نوشتار مجازی (پست ثابت )
پنجشنبه 29 مرداد 1394 14:13
با سلام به دوستای قدیمی (اگه بهم سر بزنید) و دوستای جدید از آخرین پستی که به اشتراک گذاشتم نزدیک ۱۸ ماه می گذره این روزا با چندتا دوست قدیمی حرف زدم که منو مایل به نوشتن دوباره کرده امید آن است که شروع دوباره قدرتمند باشه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اسفند 1392 15:39
مدتی میشه که من سربازم چون اونجا امکان دسترسی به بیرون کم هست من شروع به ثبت یک سری یادداشت ها به هنگام خواب البته لحظاتی قبل از گرم شدن چشم ها و ورود به دنیای خواب کردم که اونا اینجا ثبت میشه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اسفند 1392 09:23
دیگه مثل قبلنا میلی به حرف زدن ندارم اصل موضوع اینه حرفی برای گفتن ندارم نداشتن به معنی واقعی کلمه بیشتر دوست دارم یکی بیاد برام حرف بزنه تا من بخوام چیزی بگم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اسفند 1392 22:17
سلام نوشتن دوباره شروع شد. ادم وقتی اطرافش خالی از دوستاش میشه دنبال پر کردن وقت میشه که من این روزها دوباره می نویسم نمیشه فشار روحی زندگی تنهایی تحمل کرد.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 اردیبهشت 1392 23:28
وقتی در هر روز زندگیات، سکوت مرگبارِ اجباری احساس را ببینی، احساساتی خواهی شد چاره ای نداری، در فراسوی ذهن ات برای داشتن احساسی پاک قصرهایی بر پایه های عشق، صداقت، محبت، علاقه و تمامی آنچه که دوست داشتی از همان ابتدای "فهمیدنات" به معنای واقعی کلمه "درک" کنی و نکردی چرا که شکل درستشان را ندیدی،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آذر 1391 15:01
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد . آن قدر که اشک ها خشک شوند ، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد . به چیز دیگری فکر کرد . باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد. من او را دوست داشتم - آنا گاوالدا
-
maybe
سهشنبه 14 آذر 1391 00:32
" شاید" در ذهن واژه بزرگی است هر کجا که به این "شاید" میرسم ذهنم لحظهای به حرمت حضوراش درنگ میکند. اما میدانی شاید همین "شاید" است که مرا در تصمیم گرفتن ضعیف میکند لحظه تغییر نزدیک است همه "شایدها" جایتان را به "بایدها " دهید.
-
شبها
دوشنبه 13 آذر 1391 03:56
شبها را دوست میدارم شب سرشار از تنهاییست سرشار از سکوت از آرامش انگار این سه همره در حضور ستاره روز پنهان میشوند. آن دم که سکوت ِشب روحام را تسکین میدهد غرق در یافتن میشوم در جستجوی مسیر آینده
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 آذر 1391 19:32
دیگر هیچ چیز این دنیای بی انتها ارامم نمیکند حتی خیال تو با خدایم آشتی کردهام اما این تنها یکی از درهای بسته به روی من بود و به اعتقاد جمعی از اطرافیان بزرگترین مشکل من اما در عجبم که چه ساده حل شد میماند سنگینی حضور تو در قلب من چگونه میتوان پاکش کرد نیمی از ذهن مرا و بل تمامی انرا در اوقات کلنجار رفتم با خویش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذر 1391 19:40
"گاهی با تمام امید از دیوار های بی کسی بالا میروم ... سرک میکشم........ دنیای دست دادن انسان ها با همدیگر ... دنیای دو قطبی ... پایین می آیم ... و از دیوار عذر خواهی میکنم.......... " هومن شریفی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آذر 1391 17:10
شاعر که شوی تمامی منطق در دریای احساس ات غرق می شود. تلسیم احساس می شوی بل، "چارلی" خواهی شد تا در پس خنده تلخ ات منطق را به فراموشی بسپاری
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آذر 1391 17:08
نمی بینند هیچ یک از مردم این شهر آیت دل مرا
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آذر 1391 10:35
من تو را کسی را می طلبیدم امان از مهر زندگانی . . . به چه کار آید دگر فغان من و فریاد تو
-
برای یک دوست
یکشنبه 5 آذر 1391 21:54
دوستی می گفت " به نظر من آدم با انسان فرق دارد. باید انسان باشیم. انسان موجودی ست که حلقه ای به نام انسانیت دارد." آن که انسان است مهربانی، حس انسان دوستی و .. . دارد. می داند دوست و کمک به او یعنی چه، او از رنج زندگی در میان این آدمیان گفت او از خدا گفت. حال حس شریعتی را هنگام نوشتن "خداوندا تو میدانی...
-
درد
چهارشنبه 1 آذر 1391 17:47
"ﭘﺴﺮﺍﻥ ﮐﺮﺍﮎ ﻭﺗﺮﯾﺎﮎ، ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺷﯿﺸﻪ ﻭ ﻫﺮﺯﮔﯽ!!... ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﺩﻕ ﻣﺮﮔﯽ !!... ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺳﮓ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﻥ ...ﺑﻨﻮﯾﺲ!!... ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺎﯼ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺑﺎﺑﺎ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ!!... ﺑﻨﻮﯾﺲ: ﺑﺎﺑﺎ ﺳﻬﻤﯿﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﻧﺪﺍﺭﺩ!!... ﺑﻨﻮﯾﺲ ﺗﻼﺵ ﺑﯽ ﺛﻤﺮ!!... ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺍﻟﮕﺎﻧﺲ ﺁﻣﺪ، ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺗﻮﻡ ﺩﺍﺭﺩ!!... ﺑﺎﺗﻮﻡ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ!!... ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبان 1391 08:33
از آدم ها دل گرفته