زنده گی من

این روزها


حضور گرم نگاهی


در پس خودِ متلاشی من


خبر از ساختن 


سنگر فروریخته ام می دهد

.


دیگر اکنون 


من به جنگ زنده گی می روم

.


زنده گی دو هجا بیش نیست


اولش  زنــــــــــده


بعد از آن  گــــــــی


زنده گی تلاشی ست بی هوده 


جنگی در کار نیست


/p

انکار

باید روی صندلی انکاری نشست


که دیگر جای هیچ فغانی برایت نمانده باشد


انکاری در افکار با تو بودن.




من لال گشته ام


دیگر نیازی به 

فریــــــــــــــــــــــــاد نداری


خودت که میدانی


من نباید


صدایت را بشنوم


شکوه

گذشتم از او به خیره سری 


گرفته ره مه  دگری


محسن نامجو  شکوه



پ ن: سرعت پایین است نمی تونم آپلود کنم لینک واسه ی سرور دیگه است

شکست یا ترس

این روزها ذهن ام


با مفهومی به نام ش ک س ــ ـ ــت درآمیخته

#

شکست من.


ناشی از مفهومی دیگر

به نام ترس.


آری این روزها


ترس از بعدهایم


ترس از رسوایی ام


ترس از تغییر


و ترس از پذیرش اشتباه


مرا به 


حــــــــــس شکســـــــــــت نزدیک می کند.

/font

نقاش

اگر نقاش بودم


بی درنگ 

طرح ذهنم را تصویر می کردم



پ ن: تصویر یک طرح ذهنی است


پ ن: در زندگی من جای یک نقاش خالی ست 

یک دوست قدیمی هست  باید پیدایش کنم


تولد دوباره خود

باید


در پرسپکتیو یک قله


کنتراست افکار خویش را


همچون شکستن منقار  


خرد کرد 


چشمام

چشم هایم ترکید 



از خستگی


قاصدک

خطاب من به قاصدک!:


 تو تبلور

 

' نیــــــــستی'

 

در وجود ناخواسته! ِمن بودی

 

"مرا انتظار هیچ خبری"

حتی  قبل از آمدنت ، نبود

چه برسد به طنین گام های بی هوده ات

در هیچ و پوچ  زنده گی من

آیا مرا نیازی به تو بود؟

.

.

.

قبول

من نیز چون تو دوست داشتن های زیادی داشتم

که در سینوس زنده گی

به هیچ اش نرسیدم