قصه صعود به علم کوه

و اما قصه صعود به علم کوه

در روزهای قبل از صعود در من شوق و اشتیاق وصف نشدنی جریان داشت و از طرفی یک ترس بزرگی هم همراهم بود . ترس اینکه نتونم صعود انجام بدم . به هر حال 4850 متر واقعا ارتفاع چشم گیری بود. ترس اینکه ارتفاع زده بشم و یا اکسیژن کم بیارم و یا حالت تهوعی بهم دست بده. خیلی به سختی تونستم مرخصی بگیرم و چقدر خوشحال بودم که این اتفاق افتاد. این موضوع رو به قطعیت میگم هزینه هایی که برای کوهنوردی پرداخت میکنم واقعا به چشمم نمیاد و واقعا لذت شو می برم .

روز حرکت پنجشنبه ساعت 1 ظهر بود و شب قبلش جمع خودمون توی خونه یکی از بچه ها جمع شدیم با دنیایی از وسایل و کوله پشتی های مختلف و رنگارنگ و قرار به این بود که کوله ها رو اون شب ببنیدیم . اولویت با وسایل شخصی بود و بعد وسایل مشترک ما 8 نفر، کلی خوش گذشت و کلی خندیدم و کلنجار رفتیم که چه کاری رو انجام بدیم بهتر باشه . قرار به این شد که یک کوله مخصوص قاطر اماده کنیم و اکثر وسایل مشترک داخلش بذاریم و این اتفاق افتاد . واقعا کوله سنگینی شده بود شاید حدود 20 25 کیلو یا  بیشتر بود . استاندارد کوله کشی به این صورت که وزن کوله حداکثر یک چهارم وزن شخص باشه   یعنی فردی مثل من با وزن 92 کیلو حداکثر توان کوله با وزن 23 کیلوگرم رو داره و این به شرط اینکه اون شخص واقعا در شرایط مساعد این کوله کشی باشه ، مسلما از شخصی که به تازگی کوهنوردی رو شروع کرده چنین انتظاری نمیشه داشت . این کوله حتی برای من هم سنگین بود چه برسه به بقیه دوستان من ،  سایر وسایل باقی مونده هم بین بچه ها تقسیم شد.

پنجشنبه ظهر را افتادیم و روز بعد حدود ساعت 11 مطابق برنامه قبلی به روستای زیبا رودبارک از توابع کلاردشت در منطقه خوش آب و هوای مرزن آباد رسیدیم . من قبلا تجربه شمال رو داشتم، وسط مرداد یعنی اون شرجی بودن هوا، ولی انگار نه انگار اینقدرهواش سرد و خنک و دلچشب بود که نگو، به بچه ها گفتم من واقعا دوباره عاشق شمال شدم اینقدر که تحت تاثیر هوای مطبوع اش قرار گرفتم .  اونجا یک خانه کوهنورد داشت که لباسها رو عوض کردیم و هر شش نفر سوار بر ماشین های آفرود ( پاترول و لندور) شدیم . حدود 40 دقیقه مسیر کنار رودخانه که مسیر سنگلاخی و البته همراه با طبیعت زیبا رو طی کردیم . از همین نقطه بود که من نوع دیگه ای از کوهنوردی رو تجربه می کردم . قرار به این شد که کوله های سنگین رو احسان با قاطر بالا بیاره اما چون قاطری پایین کوه نبود باید منتظر می موند .  ما با بقیه گروه صعود رو شروع کردیم .

 چند نکته برای گفتن هست .

اول اینکه برای اولین بار در مسیر پیمایش یک کوه مطرح در سطح ایران و خارج از ایران قدم می ذاشتم . دومین مورد ارتفاع بود  من تابحال تجربه چنین ارتفاعی رو نداشتم . سومین موضوع خوابیدن در ارتفاع 3800 متری از سطح دریا بود. میزان اکسیژن به نحوی نیست که دچار مشکل آنچنانی شد اما خب برای بودن در این ارتفاع حتما نیاز به تمرین هست. تمرین اصلی که ما برای این برنامه داشتیم بر می گرده به صعود یک روزه قله شاهوار که براتون توضیحاتش رو نوشته بودم. از زمان اون صعود کمتر از دو ماه می گذره و این یعنی اینکه گلبول هایی قرمز که در اون روز در بدن ما چند نفر ساخته شده بود همچنان زنده هستند و این امر بدن ما رو برای بودن در این ارتفاع آماده نگه می دارد.  نکته سوم و از نظر خود من از همه جذاب تر برای اولین بار من کوهنوردهای حرفه ای از سرتاسر کشور را اونجا دیدم و نمیدونید این موضوع چقدر برای من لذت بخش بود . در کل مسیر در حال حرکت بودند و وقتی از کنارت رد می شدند بهت خسته نباشید و تبریک می گفتند . این مکالمه های هر چند کوتاه باعث می شد که انرژی مضاعفی رو دریافت کنم.

ما حدود 4 عصر رسیدم به محل کمپ و همگی شروع به برپایی چادر کردند . جز ما 8 نفر چرا که چادرهای ما دست احسان و پایین کوه بود. بساط چای اتیشی را رو به راه انداختن و دور هم یک چایی با بیسکویت خوردیم . حدود 1:30 از توقف ما می گذشت ما همچنان منتظر اومدن احسان بودیم . اما این انتظار به این زودی ها به سرانجام نمی رسید حدود ساعت 6:30 بود که با مسعود دو نفری رفتیم به سمت دیگه دره تا ببینیم احسان با قاطرها رو می ببینیم یا نه . نا گفته نماند که با رسیدن ما به کمپ یک گروه 11 راسی از قاطرها رو به سمت پایین می بردند و با با خودمون گفتیم که احسان نهایت تا 6 عصر پیش ما می آید اما ساعت 7 شد و از احسان خبری نشد. دیده بانی من و مسعود هم بی نتیجه موند چون خبری از احسان نبود که نبود. کم کم نگرانی بر ما غلبه کرد و ما برگشتیم سمت کمپچ و به آقای افشار و آقای نجفی گفتیم با ما دو نفر اجازه بده تا بریم پایین کوه و من کوله خودم رو خالی کنم تا اونجا بار سنگین تقسیم کنیم و سه نفری بیایم بالا اما گفت باید آقای علیزاده اجازه بده که ایشون هم خواب بود. خلاصه اینکه ایشون هم اجازه نداد و گفت قبل از تاریکی حتما میان. باز ما تاب نیاوردیم و با دایی، مهدی آقا و من و مسعود دوباره رفتیم اون طرف دره تا باز دیده بانی کنیم  که خوشبخانه از دور دیدیم سه قاطر با یک نفر ساربون و یک شخص لباس نارنجی به تن در حال اومدن به بالا هستند . من و مسعود به استقبال احسان رفتیم و بغلش کردیم و اون می گفت کثافت ها چرا منو بی هیچ خوراکی تنها گذاشتید و چرا نی اومدید و این حرفها که گفتیم با من اجازه ندادن . احسان به شدت اذیت شده بود چرا که هم گام با قاطرها به بالا اومده بود. این حیوانها مسیری که ما 1:30 طول کشید که صعود کنیم به راحتی بین 30 دقیقه تا 45 دقیقه بالا می روند. و این برای احسان واقعا سنگین و سخت بود. وقتی احسان به کمپ رسید من و مسعود بلندش کردیم و همه براش جمع شدند و دست زدند و فیلم گرفتیم و خندیدیم . دقایق جالبی شده بود.

ما هشت نفر شامل 5 مرد و سه خانم بودیم و سه چادر داشتیم . دو چادر 4 نفر و یک چادر دو نفره ، سریع چادرها رو با همکاری اقای افشار و آقای علیزاده برپا کردیم . خوشبختانه مسعود به این چادر ها آشنایی کامل داشت . من و مسعود چادر دو نفره را برداشیم، خانم ها به یک چادر و دایی ، احسان و مهدی هم به چادر سوم رفتیم . شب دایی داشت کشک زرد رو آماده می کرد که مجتبی برامون غروتی  آورد و  جاتون خالی غروتی خوشمزه رو میل کردیم . خیلی چسبید. صبح ساعت 6 بیدا باش بود. بیدار شدیم و یکم خوراکی خوردیم و وسایل جمع و جور کردیم و وسایل اضافه رو داخل چادرها گذاشتیم و حرکت کردیم . حدود ساعت8 بود که مسیر صعود شروع شد. مسیر جالبی بود . و از همون اول باید از شیب بالا می رفتیم . اما خوبی قصه این بود که همه بچه ها آمادگی کامل داشتند و این امر در مسیر صعود و در زمان عبور از دامنه کوه مرجیکش با شیب چشم نوازش مشخص شد. آقای علیزاده به ما گفت من تابحال نشده گروهی رو اینجا بیارم و بدون توقف و استراحت شیب مرجیکش به راحتی بالا بیان و شما خیلی خوب هستید . حدود 6 ساعت طول کشید تا به قله برسیم . در کل مسیر رفت به قله آقای علیزاده اجازه خوردن ساندویچ صبحانه رو حتی بهمون نداد و همش می گفت یا میوه بخوردید و یا خوراکی های مقوی، در واقع ما با شکم خالی صعود انجام دادیم . ظاهرا این موضوع در چنین ارتفاع هایی رعایت بشه تا برای کسی مشکل گوارشی پیش نیاد. همراه با من 4 نفر از گروه ایران زمین تهران ( دو خانم و دو آقا) مسیر  صعود را همراهی کردندو اونها هم از گروه یک دست ما تعجب کرده بودند. اونجا بالای قله اتفاق زیباتری هم رخ داد. یک تولد که قرار بود در خلوت بالای کوه رخ بده اما با بودن ما تولد شلوغی شده بود. تولد یکی از اون دو خانم تهرانی بود. اون لحظات هم واقعا خوش گذشت . بعد حدود 40 دقیقه توقف پیمایش مسیر برگشت رو شروع کردیم . و بعد حدود یک ساعت پایین اومدن و در پایین دست قله مرجیکش آقای علیزاده اجازه خوردن ساندویچ ها رو داد . واقعا صوعد دلچسبی بود. اتفاق قشنگ تری هم افتاد و آقای طاهری که عکاس هم هست زودتر به محل کمپ برگشته بود و یک فیلم از برگشت بچه ها گرفته بود.

من و مسعود هر دو کمی سرد درد داشتیم و تصور ارتفاع زدگی بود و با صحبتی که با آقای علیزاده داشتیم پی بردیم که به دلیل کمبود آب و غذا بود این مشکل سردرد و نه ارتفاع زدگی .

برای شب دوم هم دایی کشک زرد درست کرد و خوردیم .شبش دور هم نشسته بودیم کلی خندیدیم . خیلی خوب بود خیلی ، به طوری که دلم نمیخواست از اونجا بیام .

مهم ترین مزیت بودن در چنین شرایطی اینکه ذهن پیچیده و شلوغ ما به خلوتی و سکوت می رسه و تنها به نیاز های اولیه زندگی مون فکر می کنیم و نه به مشکلات و زورمرگی ها مسخره و بیهوده  و باور کنید این بهترین اتفاقی که می تونه برای آدم امروزی رخ دهد.


پی نوشت : ببخشید اگر طولانی شد . سعی کردم خلاصه تعریف کنم . 

قصه های صعود

با سلام

عذرخوام که مدتی شده کم کار هستم . شلوغی زندگی واقعا مانع نوشتن من میشد . اما از جهتی هم خدوم خیلی متمایل به نوشتن نبودم. 

توی این مدت اتفاق های زیادی رخ داده که نمیخوام به همه شون اشاره کنم . تمرکز نوشتن میخوام بذارم روی بحث کوهنوردی

چند وقت پیش بود که آقای علیزاده (مربی کوهنوردی ما ) شب قبل از صعود قله شاهور شاهرود برامون صحبت می کرد و از این می گفت که خیلی چشم به دوماند نبندید . خیلی قله خاصی نیست و از این دست حرفها. اما یک مدت کوتاهی که گذشت دیدم برنامه علم کوه و دماوند رو توی برنامه گذاشته، در مرحله اول تعجب کردم اما بعدش با خودم که فکر کردم دیدم به احتمال زیاد بچه ها ازش خواستن که این برنامه ها رو بذاره . چه بهتر من که بدم نمیومد که این دو قله رو امتحان کنم .

همیشه قبل از چنین صعودهایی لازم که بدنسازی و آمادگی و تمرین اتفاق بی افته، در نتیجه بعد از قله 4000 متری شاهوار و برای این دو صعود پیش رو برنامه قله شیرباد و قله بینالود رو گذاشت . 

من شخصا بعدا از صعود شاهوار نمیدونم توی بدنم چه اتفاقی افتاده بود که خیلی پر انرژی شده بودم و این مسله بیشتر در صعود شیرباد متوجه شدم . برای صعود به این قله شما از چند مسیر می تونید اقدام کنید. مسیر اول و راحتر مسیر گلمکان مشهد هشت . این صعود پارسال انجام دادیم و  رفت و برگشت حدود 7 ساعت طول کشید . مسیر راحتی بود الان که بهش نگاه میکنم. مسیر دوم از روستا و باغ های زشک مشهد اماکن پذیر هست . این مسیر داری شیب های تند و طاقت فرسا هست. و باید واقعا به امر گام برداری صحیح در این صعود دقت کرد. امسال ما این مسیر رو طی کردیم . من در اوج ناباوری داشتم صعود میکردم. جاهایی از مسیر دو کوله همراهم بود و بدون باتوم این کار انجام دادم . در طول این مسیر واقعا دچار ضربان قلب نشدم و این برای من یک پیروزی محسوب میشه . مثل یک قوچ این قله رو صعود کردم و چه انرژی گرفتم . مسیر سوم این قله هم از طریق خط الراس بینالود به شیرباد هست . این مسیر رو باید روزه و شاید سه روزه طی کرد.  صعود شیرباد منو اذیت نکرد. روستای زشک از توابع منطقه شاندیز مشهد  هست و جزو مناطق گردشگری و تفریحی محسوب میشه . همین امر باعث شد متاسفانه ما در ترافیک برگشت گیر کنیم و حدود 4 ساعت طول کشید تا به دو راهی طرقبه شاندیز بزسیم . من مشهد پیاده می شدم و ساعت یک شب رسیدم خونه . بقیه دوستان 4 صبح رسیده بودند. این واقعا بچه ها رو خسته کرده بود و من در ای چند سال بودن در مشهد همچین ترافیکی رو تجربه نکرده بودم . مسیر اونقدرها که فکر کنید طولانی نبود که ما اینقدر در ترافیک بمونیم .

در هفته بعد برنامه بینالود داشتیم . یک برنامه دو روزه که قرار بود به خاطر آمادگی دماوند یک روزه صعود بشه . یک برنامه به شدت سنگین . واری باور شما. ما صعود این قله رو از روستای عیش آباد در نیشابور شروع کردیم . به محض رسیدن سوار بر نیسان شدیم و حدود 10 کیلومتری در حاشیه رودخانه نیسان سواری کردیم . بعد پیاده شدن از نیسان تا به خودمون اومدیم دیدیم که داریم می دویم . در واقع راه می رفتیم ولی کمی از دویدن نداشت. چشمتون روز بعد نبینه 8 صبح شروع به دویدن کردیم و 9 شب این جریان متوقف شد. داستان اینکه اگر قرار به صعود یک روزه بینالود باشه چاره ای جز دویدن نداری . مسیرش سخت بود اما نه اونطور که باید. مشکل طولانی بودن مسیر بود. هر چی می رفتیم نمی رسیدیم . به قول معروف  آقای علیزاده گربه رو همون دم حجله گشت . اول مسیر یک شیب تند و طولانی بود که باید طی میشد. در حالت عادی شاید یک ساعت یا بیشتر صعود این شیب طول میکشید اما اون روز علی آقا ما رو به بیست دقیقه به بالای اون شیب رسوند . خودتون تا ته قصه رو بخونید. یک خانم رضایی هست که به نظرم  شانسی میاد کوه،  منظورم اینکه صعودهای معمولی رو نمیاد و صعود بینالود میاد. توی همون صعود معمولی هم دچار ضعف و مشکل هست چه برسه به صعود بینالود. من کوله جدید رو از قصد سنگین کرده بودم که فشار بیشتری روم باشه و برای علم کوه ( چون اونجا کوله ها ناخواسته هم سنگین میشد ) آماده بشم . وزن اون کوله به کنار و عادت نداشتن من هم برای اون کوله بکنار ، این خانم محترم هم در یک شیب طولانی دیگه که حدود 40 دقیقه صعودش  طول کشید خودشو آویزون من کرده بود. من میخواستم کمکش کنم اما نه به این شکل که کل وزنشو روی من سوار کنه . خلاصه کاری ندارم دیدم این شکلی فایده نداره و مسیر هم طولانی، اون خانم سپردم به یکی دیگه از بچه ها و خودم رفتم جلو . این مسیر بینالود اینقدر طولانی بود که واقعا باید به هم روحیه می دادیم  به خصوص به خانم های گروه . در چند جای مسیر من اینکار کردم. به طور مثال همون شیب طولانی که منتهی میشد به جانپناه رو برگشتم تا به زهره ( ما یک جمع خانوادگی تو گروه داریم که زهره هم شاملش میشه ) که تنها مونده بود کمک کنم و روحیه بدم که بیاد بالا ، میدونید توان بالا اومدن رو داشت اما چون تنها مونده بود روحیه شو داشت از دست می داد.

این حس روحیه از دادن در چنین شرایطی مثل این می مونه که شما از تشنگی جونت به لبت رسیده باشه اونوقت وسط یک بیابون خشک تک و تنها بمونی .در این حد این حس قوی هست 

خلاصه اینکه این صعود برای من هم خسته کننده بود اما باید روحیه رو حفظ می کردیم . در بعضی از برنامه ها عموما مسیر برگشت با مسیر رفت متفاوت است و این خودش به خودی خود از نظر من جزو جذابیت های کوهنوردی هست . مسیر برگشت هم طولانی بود . بچه ها یک جایی در مسیر برای استراحت توقف کرده بودند و وقتی من رسیدم با صدای بلند گفتم هیچوقت فکر نمی کردم روزی برسه که رسیدن به یک نیسان آبی بزرگ ترین آروزم باشه که واقعا بود. خلاصه اینکه من قدم های آخر رو در تاریکی مطلق طی کردیم و با بدن هایی خسته به نیسان رسیدیم . من سابقه نداشته بعد برنامه و در مسیر برگشت توی مینی بوس خوابم ببره اما اون شب این اتفاق افتاد و از خستگی زیاد خوابم برد. البته که روز بعدش انرژی برگشت و سرحال و شاد بودم . واقعا صعود سنگینی بود.  البته یک نکته باید عنوان کنم که آقای علیزاده با یکی از کوهنوردهای نیشابور در خصوص زمانبندی این صعود ویژه از قبل  هماهنگی کرده بود و در مسیر برگشت با اون آقا تماس گرفت و بهش خبر صعودم را داد.

 پی نوشت : منتظر قصه صعود به علم کوه باشید تا فردا 

نهایت لذت

خب من در مجموع پست های مربوط به طبیعت و کوهستان به این نتیجه رسیدم که شما هم علاقه دارید به این کار ولی خب فعلا شرایطش براتون مهیا نیست . به همین علت من سعی میکنم این نوع پست ها رو ادامه بدم . ممنون از نظراتون در پست های اخیر که با توجه به جنس تصاویر انتظارشو داشتم که کامنتهای خوبی بگیرم .البته باید این نکته رو عنوان کنم که عکاس این عکس ها من نبودم اما از عکاس های عزیز اجازه انتشار شو گرفته بودم .  و الان تصمیم دارم در ادامه این دو پست اخیر بهترین پست خردادماه 98 خودمو منتشر کنم . کلیپی که در زیر این متن می بینید از نظر من نهایت لذت و حال خوشی که ما می تونیم از طبیعت بدست بیاریم . از دو سه پیش تا الان شاید بالغ بر 50 بار این کلیپ  دیدم . حس خیلی خوبی داخل تک تک لحضات این فیلم هست . از اون آهنگ اول کلیپ تا تار زدن مهدی و  خوندن مجتبی، همه و همش به آدم حس خوبی رو منتقل میکند. از مهدی واسه انتشارش اجازه گرفتم و اینم بگم که شاید تا الان 6 یا 7 بار دانلودش کردم تا کلیپ کامل و بدون نقص دانلود بشه و بتونیم بطور کامل ازش لذت ببریم . عکاس اون عکس های پروانه ها و حلقه های آب مهدی هست . کلا در بین عکس هایی که منتشر کردم اونهایی که با کیفیت بالاتری هست را مهدی زحمت کشیده و در خصوص مجتبی هم می تونم اینو بگم بیشتر آدم خوش مشربی هست . خنده هاش از من ضایع تر هست  و اینکه دونده هم هست و صد البته که آشپزی ماهر . در خصوص خوانندگی اش هم می تونم بگم که تا بحال چندتا آهنگ منتشر کرده و صدای خوب و گرمی داره . کلیپ ببینید تا پی به صحبت های من ببرید 




پی نوشت : خب از اونجایی که نوشتم بهترین پست خرداد شاید این عنوان در چند روز آتی به پست دیگه ای منتقل بشه چون قرار بر اینکه من 4 روز تعطیلی هفته آینده رو  در جنگل های کردکوی و آبشار کبودوال و روستای دارزنو به سر ببرم و احتمالا اونجا اتفاق های شیرینی رخ بده و شاید این عنوان از این پست گرفته بشه 

یک دنیا عکس و یک دنیا حرف -2

دوستان عزیزتر از جان ابتدا پست قبلی رو بخونید و ببنید . با تشکر 
ادامه مطلب ...

یک دنیا عکس و یک دنیا حرف

خب دوستان عزیز واسه تون چند عکس روح نواز اماده کردم تا شما هم لذت ببرید . خواهشی که دارم بین این چند عکس اون عکسهایی که بیشتر از همه براتون جذاب میاد و انتخاب کنید و برام حس تون شرح بدهید . چون تعداد عکسها زیاد هست توی دو پست منتشر میکنم .  در بعضی از تصاویر بنده توضیحاتی نوشتم خوشحالم کنید با خوندشون . با تشکر    
ادامه مطلب ...

یک سالگی کوهنوردی

جمعه ای که گذشت از لحاظ برنامه و زمان قمری  یک سال از کوهنوردی من گذشت . 

پارسال همین روزهای اول ماه رمضون بود که با تلفن ویدا و البته جریانات قبلش  که اینجا نوشته شده  از خواب بیدار شدم و اولین برنامه کوهنوردی رو  شرکت کردم . باز هم شروع برنامه های ماه رمضون با پیمایش مسیر روستای بکاول بود. یک روستای کوچیک که از نظر ظاهری مثل روستای کنگ  مشهد هست . خونه های پلکانی تا حدودی و طبیبعت و هوای دلنشینش توی این فصل میتونه برای هر شخص آماتور در زمینه طبیعت و کوه لذت بخش باشه 

در مسیر منتهی به این روستا یک قسمت کوتاه کوهنوردی داشت که زیباترین بخش مسیر بود و بعدش منتهی به دره میشد . دره ای که در پست سال قبل هم به تک درختش اشاره کردم . اما متاسفانه اون قسمت کوه به لطف دولت و خط گازرسانی به کجا ؟! ( کسی نمیدونه)   نابود شده بود . نمیشه گفت خراب و واقعا تنها کلمه ای که این شرایط  توصیف میکنه همین نابود هست .  و من واقعا افسوس خوردم .

من طبیعت دوست بودم اما غصه طبیعت نمی خوردم اما حالا با گذشت یک سال  و دیدن مناظر و مناطق بکر به این نتیجه رسیدم که واقعا حیفه که از بین ببریم شون . هر کوه و  صخره ای شاید در نگاه اول یک تکه سنگ بزرگ باشه اما اون صلابت و اون عظمت رو  زمانی درک میکنی که قدم در مسیرش بذاری  

خوشحالم از اینکه این در به روی من باز شد و من دوره جدیدی از زندگی رو با کوه و این ورزش شروع کردم . به صورت ویژه ای روی روحیه من اثر گذاشته و هر جمعه ای که بر می گردم و قرار هفته جدید رو شروع کنم با انرژی مضاعفی همراه ست و این اتفاق برای آدمی مثل من مسلما اتفاق بزرگی محسوب میشه.  به قول یکی از دوستان همنورد هر کسی از بچه ها به یک دلیلی وارد این داستان شده که بیشتر این دلایل به نظر من سحطی و سخیف هست و خوش بحال اون شخصی که واسه طبیعت و لذت بردن ازش پا توی این حرفه گذاشته و به گفتن این نکته بسنده می کنم که تا زمانی که تجربه شو نداشته باشی و براش تایم نذاری نمیدونی فرد مناسب این ورزش هستی یا نه اما به عنوان فردی که یکسال از عمر کوهنوردیش میگذره اینو میگم که حتما تجربش کنید و از ناملایمتی هاش دل سرد نشید . 



برکه های فصلی

به لطف بارشهای زیاد سال 98 در ارتفاعات ظاهرا برکه های فصای به وجود میاد که زیبایی خاصی به طبیعت میده 

اسم این برکه گل خاتون هست و در اتفاع 2500  متری تشکیل میشه 

توی همین منطقه و در فاصله حدود 8 کیلومتری یک برکه فصلی دیگه هم هست  که دو هفته قبل رفته بودم 

عکسها رو میذارم ببنید و نظر بدین و لطفا به این سوال جواب بدید که یک همچین جایی رو بهتر با تعداد کم رفت تا از سکوتش استفاده کرد یا نه مثل ما گروهی ؟

یک هنرنمایی هم کنار این برکه انجام دادیم عکس ها رو ببینید 

سایز عکس های برکه  رو دلم نیومد کوچیک کنم پس لینک شو میذارم 


عکس اول                     عکس دوم                     عکس سوم                        عکس چهارم     


و اما عکس های هنر نمایی من و احسان  که ما سعی کردیم اما اونی ک باید نشد 

  ادامه مطلب ...

ورای نوروظلمت؛از زمین وآسمان فارغ!

در روزی که بیشتر سعی کردم از طبیعت لذت ببرم و حضور دوستان، اتفاقی ثبت شده که امشب کلی خوشحال شدم باز هم ؛  ادامه مطلب لطفا   ادامه مطلب ...