نقاشی که دوست دارم که حال منو اساسی ترکوند

امشب یک اتفاق خیلی خوب افتاد  

داستان از این قرار که  بنده حقیر از اونجایی شدیدا علاقه خاصی به مجموعه هنر دارم و بخصوص نقاشی

چند وقتی میشه حدودا شش ماه که دنبال  یک نفر نقاش خوش ذوق می گشتم که این تصویر بکشه و این جستجو از شهر خودمون تا تهران حتی کشیده شد. البته به قول گفتنی آب در کوزه و ماه گرد جهان می گشتیم

من یک دختر دایی پریشون حال دارم که در حال تحصیل در رشته گرافیک و البته منظور دوره متوسطه هست . با افت و خیری که پیش ما اتفاق افتاد  و دیدن نمونه کارهاش بهش توصیه کردم  که کارشو جدی بگیره چرا که واقعا استعداد شو داره

امشب اون تصویر کشیده شد و توی دستام بود و من خیلی خوشحالم

سپردمش واسه قاب گرفتن و در اولین فرصت عکس قاب گرفته شده شو اینجا میذارم 


مرسی دختر دایی واقعا مرررررررررررررررررررسی


تغییرات درونی و برونی

جالب ترین موضوعی که برای من پیش اومده عوض شدن هست
عوض شدم ها عوض ---- کلا زیر و رو شدم . و چه خوبه حالم .
دیگه ذهنم درگیر چراهای بی دلیل نمیشه . در واقع مسله اینه که سرم به سنگ خورده
امان از دست خدمت مقدس سربازی ُ به قول یکی از دوستا مردتر شدم .
وقتی مکان زندگی ات عوض میشه (مثلا میری یک شهر دیگه ُ  یا میری خدمت و یا ... ) ُ این تغییر مکان اثرات جالبی میتونه به روی ادم داشته باشه
فضای خدمت طوری بود که مهم ترین دارایی منو ( شخصیت )  ازم گرفت . و جالبش این بود که من وقتی خودمو یک خورده جمع کردم تصمیم گرفتم با از دست دادن شخصیتم مبارزه کنم و البته نشد و من عوض شدم .
همیشه باخودم میگفتم من شخص واقع گرایی هستم و یادمه یکی از دوستام کتاب "صید قزل آلا در امریکا " بهم هدیه داد که روش نوشت "تقدیم به دوستی که میخواد واقع گرا باشه ولی نمیتونه"ُ  الان که می سنجم میبینم راست می گفت من واقع گرا نیستم ولی آلان با واقعیت زندگی روبرو شدم .
این روزا شادترم ُ خیلی راحت می خندم ُ رفتارم باحال شده و کلی تغییر دیگه

برگشت به عرصه نوشتار مجازی (پست ثابت )

با سلام به دوستای قدیمی (اگه بهم سر بزنید) و دوستای جدید

از آخرین پستی که به اشتراک گذاشتم نزدیک ۱۸ ماه می گذره 

این روزا با چندتا دوست قدیمی حرف زدم که منو مایل به نوشتن دوباره کرده

امید آن است که شروع دوباره  قدرتمند باشه