کیفر

به یاد سالیان دور گهگداری شاملو می خونم و می شنوم و امشب به طور اتفاقی در اینستا کلیپی دیدم که این شعر شاملو بود 

این شعر بخونید با دقت کافی 


در این‌جا چار زندان است
به هر زندان دوچندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر…

 

از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تبِ تاریکِ بهتانی به ضربِ دشنه‌یی کشته است.
از این مردان، یکی، در ظهرِ تابستانِ سوزان، نانِ فرزندانِ خود را، بر سرِ برزن، به خونِ نان‌فروشِ سختِ دندان‌گرد آغشته‌ست.

 

از اینان، چند کس در خلوتِ یک روزِ باران‌ریز بر راهِ رباخواری نشسته‌اند
کسانی در سکوتِ کوچه از دیوارِ کوتاهی به روی بام جَسته‌اند
کسانی نیم‌شب، در گورهای تازه، دندانِ طلای مردگان را می‌شکسته‌اند.

 

من اما هیچ‌کس را در شبی تاریک و توفانی
                                                    نکشته‌ام
من اما راه بر مردِ رباخواری
                               نبسته‌ام
من اما نیمه‌های شب
                          ز بامی بر سرِ بامی نجسته‌ام.

 

 

در این‌جا چار زندان است
به هر زندان دوچندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر…

 

در این زنجیریان هستند مردانی که مُردارِ زنان را دوست می‌دارند.
در این زنجیریان هستند مردانی که در رؤیایِشان هر شب زنی در وحشتِ مرگ از جگر برمی‌کشد فریاد.

 

من اما، در زنان چیزی نمی‌یابم ــ گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش ــ
من اما، در دلِ کهسارِ رؤیاهای خود، جز انعکاسِ سردِ آهنگِ صبورِ این علف‌های بیابانی که می‌رویند و می‌پوسند و می‌خشکند و می‌ریزند، با چیزی ندارم گوش.
مرا گر خود نبود این بند، شاید بامدادی، هم‌چو یادی دور و لغزان، می‌گذشتم از ترازِ خاکِ سردِ پست…

 

جُرم این است!
جُرم این است!

 

۱۳۳۶
زندانِ موقت

احوالات درونی

از این فریاد
تا آن فریاد
سکوتی نشسته است.
لب بسته
در دره های سکوت
سرگردانم.
من میدانم
من میدانم
من میدانم


دفتر یادداشت را برداشتم و چند خطی نوشتم  در مورد هیجان های دهه دوم زندگیم که نرم نرمک دارم به روزهای آخرش نزدیک می شود اما نتونستم ادامه بدم . سررسید قدیمی را برداشتم و در صفحاتش به این شعر از شاملو رسیدم و به نظرم اومد که اینجا ثبتش کنم 

روز جمعه را با اسی گذروندم و به یکی از از روستاهای نزدیک مشهد رفتیم این چند عکس برای شما بخصوص دوتای اول 





نکته ای که لازم به بیان هست اینکه من چون فیدبک مناسبی ازتون در مورد عکسهای طبیعت گردی و کوهنوردیم  گرفتم این عکسها رو آپلود میکنم و هیچ قصد دیگری ندارم . از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون من این عکسها رو جای دیگه ای منتشر نمیکنم بخصوص در اینستاگرام . لینک پیج من در اینستاگرام در بالای همین صفحه هست خواستید برید چک کنید 

بخشی از شعر

انسان زاده شدن تجسد ِ وظیفه بود

توان ِ دوست داشتن و دوست داشته شدن

توان ِ شنفتن

توان ِ دیدن و گفتن

توان ِ انده گین و شادمان شدن

توان ِ خندیدن به وسعت ِ دل ، توان ِ گریستن از سویدای ِ جان

توان ِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع ِ شکوه ناک ِ فروتنی

توان ِ جلیل ِ به دوش بردن ِ بار ِ امانت

و توان ِ غم ناک ِ تحمل ِ تنهایی

تنهایی

تنهایی

تنهایی  عریان

انسان

دشواری ِ وظیفه است

دستان ِ بسته ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان در بر کشم

هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده

هر بدر ِ کامل و هر پگاه ِ دیگر

هر قله و هر درخت و هر انسان ِ دیگر را

رخصت ِ زیستن را دست بسته و دهان بسته گذشتم

                                  دست و دهان بسته گذشتیم