قصه صعود به علم کوه

و اما قصه صعود به علم کوه

در روزهای قبل از صعود در من شوق و اشتیاق وصف نشدنی جریان داشت و از طرفی یک ترس بزرگی هم همراهم بود . ترس اینکه نتونم صعود انجام بدم . به هر حال 4850 متر واقعا ارتفاع چشم گیری بود. ترس اینکه ارتفاع زده بشم و یا اکسیژن کم بیارم و یا حالت تهوعی بهم دست بده. خیلی به سختی تونستم مرخصی بگیرم و چقدر خوشحال بودم که این اتفاق افتاد. این موضوع رو به قطعیت میگم هزینه هایی که برای کوهنوردی پرداخت میکنم واقعا به چشمم نمیاد و واقعا لذت شو می برم .

روز حرکت پنجشنبه ساعت 1 ظهر بود و شب قبلش جمع خودمون توی خونه یکی از بچه ها جمع شدیم با دنیایی از وسایل و کوله پشتی های مختلف و رنگارنگ و قرار به این بود که کوله ها رو اون شب ببنیدیم . اولویت با وسایل شخصی بود و بعد وسایل مشترک ما 8 نفر، کلی خوش گذشت و کلی خندیدم و کلنجار رفتیم که چه کاری رو انجام بدیم بهتر باشه . قرار به این شد که یک کوله مخصوص قاطر اماده کنیم و اکثر وسایل مشترک داخلش بذاریم و این اتفاق افتاد . واقعا کوله سنگینی شده بود شاید حدود 20 25 کیلو یا  بیشتر بود . استاندارد کوله کشی به این صورت که وزن کوله حداکثر یک چهارم وزن شخص باشه   یعنی فردی مثل من با وزن 92 کیلو حداکثر توان کوله با وزن 23 کیلوگرم رو داره و این به شرط اینکه اون شخص واقعا در شرایط مساعد این کوله کشی باشه ، مسلما از شخصی که به تازگی کوهنوردی رو شروع کرده چنین انتظاری نمیشه داشت . این کوله حتی برای من هم سنگین بود چه برسه به بقیه دوستان من ،  سایر وسایل باقی مونده هم بین بچه ها تقسیم شد.

پنجشنبه ظهر را افتادیم و روز بعد حدود ساعت 11 مطابق برنامه قبلی به روستای زیبا رودبارک از توابع کلاردشت در منطقه خوش آب و هوای مرزن آباد رسیدیم . من قبلا تجربه شمال رو داشتم، وسط مرداد یعنی اون شرجی بودن هوا، ولی انگار نه انگار اینقدرهواش سرد و خنک و دلچشب بود که نگو، به بچه ها گفتم من واقعا دوباره عاشق شمال شدم اینقدر که تحت تاثیر هوای مطبوع اش قرار گرفتم .  اونجا یک خانه کوهنورد داشت که لباسها رو عوض کردیم و هر شش نفر سوار بر ماشین های آفرود ( پاترول و لندور) شدیم . حدود 40 دقیقه مسیر کنار رودخانه که مسیر سنگلاخی و البته همراه با طبیعت زیبا رو طی کردیم . از همین نقطه بود که من نوع دیگه ای از کوهنوردی رو تجربه می کردم . قرار به این شد که کوله های سنگین رو احسان با قاطر بالا بیاره اما چون قاطری پایین کوه نبود باید منتظر می موند .  ما با بقیه گروه صعود رو شروع کردیم .

 چند نکته برای گفتن هست .

اول اینکه برای اولین بار در مسیر پیمایش یک کوه مطرح در سطح ایران و خارج از ایران قدم می ذاشتم . دومین مورد ارتفاع بود  من تابحال تجربه چنین ارتفاعی رو نداشتم . سومین موضوع خوابیدن در ارتفاع 3800 متری از سطح دریا بود. میزان اکسیژن به نحوی نیست که دچار مشکل آنچنانی شد اما خب برای بودن در این ارتفاع حتما نیاز به تمرین هست. تمرین اصلی که ما برای این برنامه داشتیم بر می گرده به صعود یک روزه قله شاهوار که براتون توضیحاتش رو نوشته بودم. از زمان اون صعود کمتر از دو ماه می گذره و این یعنی اینکه گلبول هایی قرمز که در اون روز در بدن ما چند نفر ساخته شده بود همچنان زنده هستند و این امر بدن ما رو برای بودن در این ارتفاع آماده نگه می دارد.  نکته سوم و از نظر خود من از همه جذاب تر برای اولین بار من کوهنوردهای حرفه ای از سرتاسر کشور را اونجا دیدم و نمیدونید این موضوع چقدر برای من لذت بخش بود . در کل مسیر در حال حرکت بودند و وقتی از کنارت رد می شدند بهت خسته نباشید و تبریک می گفتند . این مکالمه های هر چند کوتاه باعث می شد که انرژی مضاعفی رو دریافت کنم.

ما حدود 4 عصر رسیدم به محل کمپ و همگی شروع به برپایی چادر کردند . جز ما 8 نفر چرا که چادرهای ما دست احسان و پایین کوه بود. بساط چای اتیشی را رو به راه انداختن و دور هم یک چایی با بیسکویت خوردیم . حدود 1:30 از توقف ما می گذشت ما همچنان منتظر اومدن احسان بودیم . اما این انتظار به این زودی ها به سرانجام نمی رسید حدود ساعت 6:30 بود که با مسعود دو نفری رفتیم به سمت دیگه دره تا ببینیم احسان با قاطرها رو می ببینیم یا نه . نا گفته نماند که با رسیدن ما به کمپ یک گروه 11 راسی از قاطرها رو به سمت پایین می بردند و با با خودمون گفتیم که احسان نهایت تا 6 عصر پیش ما می آید اما ساعت 7 شد و از احسان خبری نشد. دیده بانی من و مسعود هم بی نتیجه موند چون خبری از احسان نبود که نبود. کم کم نگرانی بر ما غلبه کرد و ما برگشتیم سمت کمپچ و به آقای افشار و آقای نجفی گفتیم با ما دو نفر اجازه بده تا بریم پایین کوه و من کوله خودم رو خالی کنم تا اونجا بار سنگین تقسیم کنیم و سه نفری بیایم بالا اما گفت باید آقای علیزاده اجازه بده که ایشون هم خواب بود. خلاصه اینکه ایشون هم اجازه نداد و گفت قبل از تاریکی حتما میان. باز ما تاب نیاوردیم و با دایی، مهدی آقا و من و مسعود دوباره رفتیم اون طرف دره تا باز دیده بانی کنیم  که خوشبخانه از دور دیدیم سه قاطر با یک نفر ساربون و یک شخص لباس نارنجی به تن در حال اومدن به بالا هستند . من و مسعود به استقبال احسان رفتیم و بغلش کردیم و اون می گفت کثافت ها چرا منو بی هیچ خوراکی تنها گذاشتید و چرا نی اومدید و این حرفها که گفتیم با من اجازه ندادن . احسان به شدت اذیت شده بود چرا که هم گام با قاطرها به بالا اومده بود. این حیوانها مسیری که ما 1:30 طول کشید که صعود کنیم به راحتی بین 30 دقیقه تا 45 دقیقه بالا می روند. و این برای احسان واقعا سنگین و سخت بود. وقتی احسان به کمپ رسید من و مسعود بلندش کردیم و همه براش جمع شدند و دست زدند و فیلم گرفتیم و خندیدیم . دقایق جالبی شده بود.

ما هشت نفر شامل 5 مرد و سه خانم بودیم و سه چادر داشتیم . دو چادر 4 نفر و یک چادر دو نفره ، سریع چادرها رو با همکاری اقای افشار و آقای علیزاده برپا کردیم . خوشبختانه مسعود به این چادر ها آشنایی کامل داشت . من و مسعود چادر دو نفره را برداشیم، خانم ها به یک چادر و دایی ، احسان و مهدی هم به چادر سوم رفتیم . شب دایی داشت کشک زرد رو آماده می کرد که مجتبی برامون غروتی  آورد و  جاتون خالی غروتی خوشمزه رو میل کردیم . خیلی چسبید. صبح ساعت 6 بیدا باش بود. بیدار شدیم و یکم خوراکی خوردیم و وسایل جمع و جور کردیم و وسایل اضافه رو داخل چادرها گذاشتیم و حرکت کردیم . حدود ساعت8 بود که مسیر صعود شروع شد. مسیر جالبی بود . و از همون اول باید از شیب بالا می رفتیم . اما خوبی قصه این بود که همه بچه ها آمادگی کامل داشتند و این امر در مسیر صعود و در زمان عبور از دامنه کوه مرجیکش با شیب چشم نوازش مشخص شد. آقای علیزاده به ما گفت من تابحال نشده گروهی رو اینجا بیارم و بدون توقف و استراحت شیب مرجیکش به راحتی بالا بیان و شما خیلی خوب هستید . حدود 6 ساعت طول کشید تا به قله برسیم . در کل مسیر رفت به قله آقای علیزاده اجازه خوردن ساندویچ صبحانه رو حتی بهمون نداد و همش می گفت یا میوه بخوردید و یا خوراکی های مقوی، در واقع ما با شکم خالی صعود انجام دادیم . ظاهرا این موضوع در چنین ارتفاع هایی رعایت بشه تا برای کسی مشکل گوارشی پیش نیاد. همراه با من 4 نفر از گروه ایران زمین تهران ( دو خانم و دو آقا) مسیر  صعود را همراهی کردندو اونها هم از گروه یک دست ما تعجب کرده بودند. اونجا بالای قله اتفاق زیباتری هم رخ داد. یک تولد که قرار بود در خلوت بالای کوه رخ بده اما با بودن ما تولد شلوغی شده بود. تولد یکی از اون دو خانم تهرانی بود. اون لحظات هم واقعا خوش گذشت . بعد حدود 40 دقیقه توقف پیمایش مسیر برگشت رو شروع کردیم . و بعد حدود یک ساعت پایین اومدن و در پایین دست قله مرجیکش آقای علیزاده اجازه خوردن ساندویچ ها رو داد . واقعا صوعد دلچسبی بود. اتفاق قشنگ تری هم افتاد و آقای طاهری که عکاس هم هست زودتر به محل کمپ برگشته بود و یک فیلم از برگشت بچه ها گرفته بود.

من و مسعود هر دو کمی سرد درد داشتیم و تصور ارتفاع زدگی بود و با صحبتی که با آقای علیزاده داشتیم پی بردیم که به دلیل کمبود آب و غذا بود این مشکل سردرد و نه ارتفاع زدگی .

برای شب دوم هم دایی کشک زرد درست کرد و خوردیم .شبش دور هم نشسته بودیم کلی خندیدیم . خیلی خوب بود خیلی ، به طوری که دلم نمیخواست از اونجا بیام .

مهم ترین مزیت بودن در چنین شرایطی اینکه ذهن پیچیده و شلوغ ما به خلوتی و سکوت می رسه و تنها به نیاز های اولیه زندگی مون فکر می کنیم و نه به مشکلات و زورمرگی ها مسخره و بیهوده  و باور کنید این بهترین اتفاقی که می تونه برای آدم امروزی رخ دهد.


پی نوشت : ببخشید اگر طولانی شد . سعی کردم خلاصه تعریف کنم . 

نظرات 1 + ارسال نظر
بهامین یکشنبه 3 شهریور 1398 ساعت 05:56 ب.ظ http://notbookman.blogsky.com

به خوبی نوشتین و میتونستم تصویر سازی کنم واسه خودم
اطلاعات کوله و وزنش اصلا نمی دونستم.
خداراشکر که خاطره و تجربه خوبی بوده واستون.
از صمیم قلبم آرزو میکنم تمام صعود های بعدیتون هم بی خطر و لحظه لحظه اش خاطره های بیادموندنی باشه

ممنون از شما لطف دارید
خوشحالم ک تصویر سازی میکنید و اطلاعات براتون مفید واقع میشه
مرسی بابت دعای زیباتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد