-
مهاجرت به بیان
پنجشنبه 7 شهریور 1398 02:47
دوستان عزیز بلاخره سرور پیامک بیان راه افتاد من موفق شدم مراحل ثبت نام تکمیل کنم این آدرس جدید هست http://worldsofwords.blog.ir/ دلیل انتقالم هم تغییرات جدید بلاگ اسکای هست دوم اینکه دوست دارم نوشته هام بیشتر خواننده داشته باشه فکر میکنم در بیان این موضوع بهتر اتفاق می افته امکانات بالاتر بیان مناسب برای نشر مطالبی از...
-
دارم می رم به قهقرا
چهارشنبه 6 شهریور 1398 14:16
توی این یک ماهی که موبایل جدید گرفتم تا به الان ۱۶۰ هزار تومن بابت شارژ تفلنم پرداخت کردم چیزی حدود ۳۵ گیگ اینترنت هم مصرف کردم واسه شارژ اون طرح رایگان ۵۵ ساعت مکالمه درون شبکه ای به قیمت ۵۰ هزارتومن پیشنهاد داده واسه اینترنت هم قبلا ده گیگ اینترنت به مبلغ ۲۴ هزارتومن پیشنهاد میداد اما الان دیگه این بسته توی لیست...
-
بیان راضی نمی شود.
جمعه 1 شهریور 1398 20:24
داستان اینکه الان من حدود یک هفته است که با وبلاگ بیان درگیر هستم . ظاهرا این وبلاگ تمایل نداره نوشته های من اونجا ثبت بشه . ثبت نام انجام میشه اما برای بخش بعدی که ارسال کد فعال سازی به شماره موبایل من هست خطا رخ می دهد. اول از همه اینکه من واقعا علت ثبت شماره موبایل و ارسال کد فعال سازی اون هم برای وبلاگ رو درک...
-
قصه صعود به علم کوه
جمعه 1 شهریور 1398 20:16
و اما قصه صعود به علم کوه در روزهای قبل از صعود در من شوق و اشتیاق وصف نشدنی جریان داشت و از طرفی یک ترس بزرگی هم همراهم بود . ترس اینکه نتونم صعود انجام بدم . به هر حال 4850 متر واقعا ارتفاع چشم گیری بود. ترس اینکه ارتفاع زده بشم و یا اکسیژن کم بیارم و یا حالت تهوعی بهم دست بده. خیلی به سختی تونستم مرخصی بگیرم و چقدر...
-
قصه های صعود
یکشنبه 27 مرداد 1398 21:52
با سلام عذرخوام که مدتی شده کم کار هستم . شلوغی زندگی واقعا مانع نوشتن من میشد . اما از جهتی هم خدوم خیلی متمایل به نوشتن نبودم. توی این مدت اتفاق های زیادی رخ داده که نمیخوام به همه شون اشاره کنم . تمرکز نوشتن میخوام بذارم روی بحث کوهنوردی چند وقت پیش بود که آقای علیزاده (مربی کوهنوردی ما ) شب قبل از صعود قله شاهور...
-
احوالات من
سهشنبه 8 مرداد 1398 23:22
امشب دیگه شبی که میشه براتون نوشت قصه ها زیاد هست سعی میکنم خلاصه مفید بنوسیم اول از همه داستان تولد سی سالگی من و سیزده سالگی سارا براتون شرح میدم . تولد سارا 28 تیر و 29 تیر هست. شب قبل تولد سارا اومد خونه ما و به محض ورودش من شروع کردم به رقص و آواز که تولدت مبارک و کلی رقصیدم با سارا و ویدا سارا برگشت به من گفت که...
-
نمی رسم ک نمی رسم
جمعه 4 مرداد 1398 08:11
الان بالغ بر شش روزه که میخوام یک پست تولد منتشر کنم هنوز که موفق نشدم از هفت صبح هم بیدارم تا دو سه صبح اما نمیرسم که نمیرسم ببخشید که اینقدر درگیرم حالم دیگه داره خراب میشه که اینجا نیستم الانم یک ساعت منتظرم که بچه ها بیان بریم کوه تو این یک ساعت وبلاگ هاتون چک کردم یا پست جدیدی نبود یا کامنت بسته بود چندتایی هم که...
-
روزنوشت
سهشنبه 25 تیر 1398 23:56
دلم میخواد هر روز و هر روز براتون از تمام اتفاقهای روزمره بنوسیم . اما روزها و ساعتهای شلوغ مانع این اتفاق می شود. اما خب همیشه و همیشه دغدغه این رو دارم که بنویسم . اتفاق های مهم رو میشه اینطور شمرد بخش اول شکر ایزد یزدان که بر من انرژی تسلی بخشیده که پر توان و امیدوار رو به آینده و روزهای بهترش پیش بروم. واقعا قدیمی...
-
عنوان ندارد
سهشنبه 18 تیر 1398 23:33
سلام حالتون خوبه ، در ابتدا لازمه که برای نبودن چند هفته ای خودم ازتون عذرخواهی کنم . بر من ببخشید که نبودم . مقدمه مطلب برای نوشتن در این مدت غیبت زیاد بود اما مشکل در نتونستن خلاصه میشه، واقعا در این چند شب هر چقدر سعی کردم که بنویسم نشد که نشد . نمی دونم حس نوشتن برای شما چگونه هست اما برای من بیشترین رهایی را به...
-
بلاخره اتفاق افتاد
یکشنبه 9 تیر 1398 22:11
بلاخره اتفاق افتاد. به نظر نمیشه اسم شو گذاشت آرزو، اما یک جورایی برام کم کم داشت شکل وشمایل حسرت پیدا می کرد. توی این مدت بارها و بارها می خواستم این اتفاق رخ بده اما هر دفعه به خاطر شزایطی که بر زندگی من قالب بوده این امکان فراهم نبوده که در دفتر زندگی من ثبت بشه. دیروز من اولین صعود 4000 متری را داشتم . اتفاقی که...
-
حس موقت
پنجشنبه 30 خرداد 1398 12:20
نه حس خوندن هست نه حس نوشتن اما موقته
-
فضول بی درک
پنجشنبه 23 خرداد 1398 00:26
گرچه که آقا عباس زبردست در آهنگ صبر ایوب می فرمایند صبر ایوب زمان صبر منه اما و اما که هر چیزی حدی داره . من کلا عادت کردم که خانم هایی وارد زندگی من شوند که هر کدام واسه خودشون سوژه ای باشند. از نفر اول شون به نام مریم که شرایط مالی خوب پدرم رو دید بودم و طی یک دسیسه با مدیریت مادرش میخواستند قاپ منو در سال حدود 16...
-
حکمتش چیه
دوشنبه 6 خرداد 1398 21:46
یک عکس نوشته ای من دیدم از شخص شخیص و فقید آقوی همساده که فرموده بودند " آقو میگن خدا هر کسی دوست داره، مشکلات بیشتر سر راهش میذاره، اینجوری که من حساب کردم خدا دیوونه منه !" در ادامه اون پست برگشت به زندگی باید چه مورد دیگه رو هم بیان کنم دیشب من دندون پزشکی رفتم و چون سفارش شده از سمت مرتضی بودم همون جلسه...
-
نهایت لذت
دوشنبه 6 خرداد 1398 18:34
خب من در مجموع پست های مربوط به طبیعت و کوهستان به این نتیجه رسیدم که شما هم علاقه دارید به این کار ولی خب فعلا شرایطش براتون مهیا نیست . به همین علت من سعی میکنم این نوع پست ها رو ادامه بدم . ممنون از نظراتون در پست های اخیر که با توجه به جنس تصاویر انتظارشو داشتم که کامنتهای خوبی بگیرم .البته باید این نکته رو عنوان...
-
برداشت شما
شنبه 4 خرداد 1398 23:56
-
یک دنیا عکس و یک دنیا حرف -2
شنبه 4 خرداد 1398 21:16
دوستان عزیزتر از جان ابتدا پست قبلی رو بخونید و ببنید . با تشکر 1- 2- سمت شما هم پروانه ها زیاد شدند؟ اینجا که با کلونی پروانه ها مواجه هستیم . توی مستندهای خارجی که وقتی این حجم از پروانه ها دیده میشه ازش با عنوان مهاجرت پروانه ها یاد میشه اما تو ایران داستان کمی فرق میکنه و ما ایرانی ها ظاهرا روحیه منعطفی نسبت به...
-
یک دنیا عکس و یک دنیا حرف
شنبه 4 خرداد 1398 21:10
خب دوستان عزیز واسه تون چند عکس روح نواز اماده کردم تا شما هم لذت ببرید . خواهشی که دارم بین این چند عکس اون عکسهایی که بیشتر از همه براتون جذاب میاد و انتخاب کنید و برام حس تون شرح بدهید . چون تعداد عکسها زیاد هست توی دو پست منتشر میکنم . در بعضی از تصاویر بنده توضیحاتی نوشتم خوشحالم کنید با خوندشون . با تشکر 1- 2-...
-
برگشت به زندگی
شنبه 4 خرداد 1398 19:39
خدا رو شکر که به زندگی برگشتم . دو سه شب که دندون درد امان از من بریده و به خصوص دیشب اصلا خواب راحتی نداشتم . درد دندون از یک طرف و کابوس های عجیب و غریب از طرف دیگه به شدت آزارم می داد. با همین درد مسافت 130 کیلومتری رو رانندگی کردن و رفتن سرکار و اذیت های مخصوص کار باعث شد که ظهر دیگه احساس ضعف شدید بهم دست بدهد....
-
لذت ببریم
چهارشنبه 1 خرداد 1398 21:42
اقای ابراهیم جعفری شاعر و نقاش معاصر .بسیار بسیار شعرهای زیبایی دارند . پیشنهاد میکنم شعرهاشونو مطالعه کنید . با تیر و کمان کودکی ام در کوچه باغ های قدیمی در انبوه درختان باران خورده سینه گنجشکی را نشانه گرفته بودم که عاشق تو شدم گنجشک بر شانه ام نشست و من شکارچی ماهری شدم از آن پس هرگز به شکار پرنده ای نرفتم هروقت...
-
تازه به دوران رسیده
شنبه 28 اردیبهشت 1398 19:48
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی روز بدی داشتم امان از بدفهمی آدمهای تازه به دوران رسیده امان از ادمهایی که فراموش می کنند چه جایگاهی دارند . امان از ادمایی که فقط جسمی رشد کردند و نه عقلی مزخرفها
-
در ستایش فیلم مغزهای کوچک زنگ زده
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1398 01:46
مغز های کوچک زنگ زده . قطعا با توجه به شرایط فیلم و مونولوگ شروع و پایان فیلم بهترین اسمی که میشه انتخاب کرد همین نام بوده . هومن سیدی مسلما بازیگر قابلی هست و همچنین کارگردانی با فکر و سبک خاص خودش . خاص بودنش در نقشها و فیلم هاش به سادگی قابل لمس هست . از یک جایی به بعد که هر کدوم از ماها نقش و اثرمون توی جامعه پر...
-
تشکر ویژه
دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 01:51
می خواستم در پی نوشت پست قبل این تشکر انجام بدم اما خب نه ارتباطی با پست داشت و اگر این اتفاق می افتاد واقعا دور از ادب بود. اینجا در صفحه مجازی میخوام از شما چهار نفر تشکر کنم . دو نفرتون که در دنیای واقعی میشناسم و دو عزیز دیگه هم که در طول این یکسال به جمع دوستان من اضافه شدند. افرادی که منو می شناسند می دونند که...
-
یک سالگی کوهنوردی
دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 01:30
جمعه ای که گذشت از لحاظ برنامه و زمان قمری یک سال از کوهنوردی من گذشت . پارسال همین روزهای اول ماه رمضون بود که با تلفن ویدا و البته جریانات قبلش که اینجا نوشته شده از خواب بیدار شدم و اولین برنامه کوهنوردی رو شرکت کردم . باز هم شروع برنامه های ماه رمضون با پیمایش مسیر روستای بکاول بود. یک روستای کوچیک که از نظر ظاهری...
-
ضعف های شخصیتی
سهشنبه 17 اردیبهشت 1398 22:42
چقدر به ضعف های خودمون فکر می کنیم . منظور بیشتر ضعف های شخصیتی است . من علاقه خاصی به بررسی شخصیت دارم و از وقتی خودمون شناختم همیشه بین من و شخصیتم بحث و گفتگو هست . این موضوع به حدی بالاست که حتی در کتابهایی که علاقمند به خوندشون هستم اثر گذار بوده و اگر کسی از من پیشنهاد کتاب بخواد مسلما کتابهایی مثل صد سال تنهایی...
-
برکه های فصلی
سهشنبه 17 اردیبهشت 1398 13:10
به لطف بارشهای زیاد سال 98 در ارتفاعات ظاهرا برکه های فصای به وجود میاد که زیبایی خاصی به طبیعت میده اسم این برکه گل خاتون هست و در اتفاع 2500 متری تشکیل میشه توی همین منطقه و در فاصله حدود 8 کیلومتری یک برکه فصلی دیگه هم هست که دو هفته قبل رفته بودم عکسها رو میذارم ببنید و نظر بدین و لطفا به این سوال جواب بدید که یک...
-
چند خطی برای دل
یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 23:13
بخش اول دلم به شدت برای نوشتن های عصرانه تنگ شده، با سیستم جدید کاری وقتم پر شده و دیگه عصرها خونه نمیام تا با فراغ بال بنشینم روی مبل و پشت پنجره برای شما بنویسم . مبل قدیمی ، میز قدیمی و پنجره قدیمی این خونه در چند ماه اخیر محل نوشتن من بوده و هر چیزی که از این ذهن مشوش من تراوش کرده، یقین بدونید که فضا در سیاه کردن...
-
موجودیتی غیر از انسان
سهشنبه 10 اردیبهشت 1398 22:55
تابحال شده به این فکر کنید که در دنیای سایر موجودات این مفاهیمی که ما انسانها هر روزه و هر لحظه از زندگی خودمون باهاش در تقابل هستیم آیا وجود دارد یا نه و یا اینکه اگر این مفاهیم هست به شکلی خواهد بود مفاهیمی مثل امید و نا امیدی ، آینده و گذشته ، علاقه و تنفر ، مل رست یا عمل اشتباه آیا اونها هم بعد از عمل درست خوشحال...
-
بلوف یا چی ؟!!!
یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 22:09
داستان اینکه در طی این یک ماه اخیر تقریبا یکی از اقوام دور ما مجلس عروسی پسر و دخترشو گرفت . مجلس در دو تالار سطح بالا گرفته شد. خب مثل هر جایی یک قسمت از مراسم معرفی کادو های عروس و دوماد هست که این بخش داستان در قسمت خانم ها رخ می ده . خب من نمونه ای از کادوهایی ک اقوام نزیدیک دادند اینجا می نویسم قضاوت از شما مجلس...
-
30 سالگی غیر رسمی
چهارشنبه 4 اردیبهشت 1398 22:29
داستان اینکه امروز حانیه بهم پیام دادو تولدم رو تبریک گفت . اما من دوست ندارم الان اعلام 30 سالگی کنم. عذرخواهی هم کرد که دو روز دیرتر تبریک گفت . حانیه از معدود دوستان باقی مونده از زمان دانشگاه و دوره کارشناسی هست . بسیار دختر مهربون و گلی هست . تنها حانیه هست که در تبریک گفتن همیشه اول از هر کسی اقدام می کنه . من...
-
شِریک
سهشنبه 3 اردیبهشت 1398 23:00
لطفا با تلفظ صحیح بخونید شَریک نه و شِریک در پی اون پست قبلی که در خصوص کار و شرایط کاری جدید نوشتم براتون این اتفاق افتاد که من رفتم شرکت و صحبت کردم و قرار به این شده بود که من فکر کنم و نظرمو اعلام کنم و داشتم هنوز فکر می کردم و اون روز گذشت و صبح روز بعد منوچهر زنگ زد و گفت سلام! چطوری شِریک من یک لحظه شوکه شدم ....