من و فلسفه


چند شب پیش با یکی از دوستان قدیمی تلفنی صحبت می کردم که در بین صحبت ها به این نتیجه رسید که من باید در دانشگاه فلسفه میخوندم ، از نظر ایشون من و کامپیوتر هیچ وجه اشتراکی نداریم ( منم موافق ام ).  من به شخصه خیلی علاقمند به فلسفه نیستم ترجیح من در مرحله اول هنر در هر شاخه ای و بعد رشته ای مثل جامعه شناسی !!!! 

البته که این اولین پیشنهاد در مورد فلسفه به من نبود ، یکی دیگه از دوستان هم همین لطف را داشتند و منو فیلسوف خطاب میکردند 

من به شخصه تابحال هیچ کتاب فلسفی بطور کامل نخوندم ، بطور مثال کتاب  دنیای سوفی ناقص  کنارگذاشتم  چون به این نتیجه رسیدم که متنش خیلی دیگه ساده هست و من اینقدر سادگی رو دوست نداشته و ندارم. 

علت اینکه دوستان در این خصوص به من لطف دارند اینکه از زبون من حرفهایی شاید مفید شنیده باشند. این صحبت های بخصوص،  الان که بهش فکر میکنم دقیق یادم نمیاد و من از این فراموشی بدم میاد . هزارن بار خواستم رکورد کنم تا بعد بتونم بنوسیم در موردشون اما تا به الان موفق نشدم. !!! 

اما برگردم به هنر و جامعه شناسی 

علت دوست داشتن هنر اینکه حال روحی خوبی بدست میارم زمانهایی که بطور مثال موسیقی خوبی میشنوم و میبینم ( بخصوص موسیقی تلفیقی) و یا شعری میخونم  . علاقه خاصی به نقاشی هم دارم بطوری که تعداد زیادی  تابلوی نقاشی دارم. از نظر موسیقی هم  شدت اثر گذاری به شکلی هست که بعضی اوقات دچار نوعی خلسه میشم . 

در مورد جامعه شناسی هم میتونم به این دلیل اشاره کنم  که  یکی از خصوصیت های شخصیتی من اینکه بطور کاملا نامحسوسی حواسم به آدمایی زندگیم هست ، خیلی بهشون دقت میکنم، با چشم سوم همش نگاه شون میکنم . تو ذهنم همش بهشون فکر میکنم و در بعضی مواقع باهاشون صحبت میکنم .البته علت این کارها تلاش برای برقراری ارتباط صمیمی و درست هست و بیشتر واسه شناخت ادم هاست تا فضولی . دوست دارم به آدمها نگاه کنم، دوست دارم برم توی ذهنشون ببینم چطوری مسائل حل و فصل میکنند ، نگاهشون به مسائل زندگی چطوریه .اما من ادمی هستم که برخورد اولیه مناسبی نداره ، نه اینکه ادم سردی باشم در برخورد کردن، اما انچنان چنگی به دل نمیزنم ، 

من کلا معتقد به این اصل هستم که هر شخص باید نبست به سنش داری درک بیشتری باشه ، درک از لحاظ اینکه وقتی مثلا " تو سن 30 سالگی ازش میپرسند زندگی یعنی چی ؟ " 

باید جوابی داشته باشه و اون جواب نباید همش شامل خصوصیات منفی زندگی باشه . 

ما آدماها باید در مورد زندگی همیشه حرفی برای گفتن داشته باشیم 

دقیقه نودی

امروز بعد اتمام کار و به نتیجه نرسیدن،  باز هم حس آشنای دقیقه 90 ای بودن بهم دست داد 

نمیدونم چرا من دقیقه نودی هستم توی همه کارها تقریبا بخصوص در امور  کاری 

مسلما عیب هاش بیشتر از مزایاش هست .  خیلی دوست دارم که اینطور نباشه ، زیاد سعی هم کردم اما تابحال که موفق نشدم 

یکی از بزرگترین معایب دقیقه نود اینکه به تمام وجودت نبود وقت حس میکنی و این خیلی آزار دهنده میتونه باشه ، تصور کنید که شما مثلا  از  راه رفتن مورچه روی بدنتون بدتون بیاد، نبود وقت در دقیقه نود هم به این شکله ، یعنی گذر تک تک ثانیه ها مثل قدم زدن آهسته مورچه ( البته در مقایس با قدم های ما ، نه که ما همه چی رو از دیدگاه شخص خودمون مقایسه میکنیم )  روی بدن و چه بسا ذهن و اعصاب مبارک هست 

عیب دیگه فشار روحی و خستگی ناشی از اون هست، مثل محیط های کاری که مسئول نسبتا محترم  و چه بسا نامحترم (در اکثر اوقات) به شما فشار میاره که چرا کار نتیجه نگرفته، حالا هر چی هم توجیح و توضیح هم بیاری باعث نقض اینکه شما ادم دقیقه نودی هستی ، نمیشه 

اما از مزایا این حالت میشه به این اشاره کرد که ذهنتون بصورت ناباورانه ای آمادگی هر گونه جرقه رو داره ، به این شکل که چهره بصورت پر واضحی گویا این موضوعه که شما مستاصل هستی اما یکهو راه حلی به ذهنتون خطور میکنه که در حالت عادی اگر ساعتها هم فسفر بسوزنید اون راه حل پیدا نمیشه 

مزیت بعدی اینکه چون شما دوری از نتیجه، بصورت ناخودآگاه سرعت عملکردتون افزایش پیدا میکنه ، و این سرعت عاملی خیلی جالبی هست در این شرایط 

این خصوصیت دقیقه 90 ای من هم برام جالب و هم نگران کننده است، و شاید از نظر خیلی ها بیشتر نگران کننده باشه اما مهم اینکه به نتیجه برسی 

بازگشت

سلام 

امکان نوشتن دوباره هست 

گرچه فاصله افتاد اون هم فاصله ای زیاد اما برگشت نزدیکه

هر چی به ذهن بیاد ثبت میشه چه خوب و چه بد