من و بچه ها

چند روزی هست که دنبال یک موضوع جدید برای نوشتن می گردم . البته باید این نکته بگم که کلا نوشته های اینجا تماما در لحظه از ذهن به زبان و در نهایت اینجا ثبت میشه  و امروز در مورد ارتباط من با بچه ها می نویسم اونم به خاطر یک عدد آوای دوست داشتنی 

کلا من ارتباطم با بچه ها خوبه و بخوام بهتر بگم اتفاقی که  رخ داده اینکه من چند سالی هست کودک درونم زنده شده قبلنا اینطوری نبود 

همنطور که قبلا گفتم از دل گروه کوهنوردی یک جمع دوست داشتنی اومده بیرون که اخر هفته ها رو با هم می گذرونیم . این هفته هم به بوژان نیشابور رفتیم منطقه با صفا و خوش آب و هوایی هست در این جمع کوچیک که الان دیگه شکل جمع خانوادگی گرفته چند بچه هم هستند . کلا  وظایف من در این جمع به دو بخش عمده تقسیم میشه یک سرگرم کردن بچه ها و دوم ظرف شستن 

بین این دختر بچه ها یک عدد آوای دوست داشتنی هست که من دلم واسش تاپ تاپ میکنه اینقدر این دختر شیرین و دوست داشتنی هست که نگو 

هفته قبل که بیرون بودیم وسایل بازی شو اورده بود و من باهاش بازی میکردم . 8 سال سن داره این جیگر ، عکسشو پایین میذارم . در مسیر برگشت گفت مسعود میشه بیا عقب بشینی منم با روی باز رفتم عقب و دیدم کتاب داستانشو اورده که برام بخون ، داستان روباه دم بریده ، خرس و زنبور  و  چند قصه دیگه ، هیچی دیگه تا وسطای مسیر من واسش قصه ها رو خوندم باز چندتا شو خودش خوند برام . بعد سوال کردیم در مورد  قصه ها از همدیگه ، که مثلا نتیجه فلان داستان چی بود ، یا از وسط قصه سوال میکردیم از هم 

دیروز که اومده بودن دنبالم یک کتاب داشت به اسم قصه های شاهنامه  که 124 صفحه بود و قصه های مختلف که براش بخونم ، اما این سری که فرصت نشد چون وقتی رسیدیم گرم بازی با بچه ها دیگه شد اما دفعه بعد براش میخونم . 

این نوع رابطه ها واسه من زیاد رخ داده تا بحال، چه تو خانوداه خودم ( مثلا ویدا وقتی حدودای 12 سالش بود یک بار منو آرایش کرد ) و چه با بچه های دیگران . 

اینجا دو تا لینک از پست های اینستا خودمو که در این مورد هست میذارم ، برید و بخونید 

دختر همسایه ای بنام یسنا 

خانم آنیتا خانم 

کلا ارتباط با بچه ها سخت نیست اگه بتونی بخندونیشون ، اونم فقط لازمه یکم جذابیت به خرج بدیم در بیان حرفامون و البته چهره  هم در مورد من اثر گذار هست 


عکس آوای دوست داشتنی