قصه های صعود

با سلام

عذرخوام که مدتی شده کم کار هستم . شلوغی زندگی واقعا مانع نوشتن من میشد . اما از جهتی هم خدوم خیلی متمایل به نوشتن نبودم. 

توی این مدت اتفاق های زیادی رخ داده که نمیخوام به همه شون اشاره کنم . تمرکز نوشتن میخوام بذارم روی بحث کوهنوردی

چند وقت پیش بود که آقای علیزاده (مربی کوهنوردی ما ) شب قبل از صعود قله شاهور شاهرود برامون صحبت می کرد و از این می گفت که خیلی چشم به دوماند نبندید . خیلی قله خاصی نیست و از این دست حرفها. اما یک مدت کوتاهی که گذشت دیدم برنامه علم کوه و دماوند رو توی برنامه گذاشته، در مرحله اول تعجب کردم اما بعدش با خودم که فکر کردم دیدم به احتمال زیاد بچه ها ازش خواستن که این برنامه ها رو بذاره . چه بهتر من که بدم نمیومد که این دو قله رو امتحان کنم .

همیشه قبل از چنین صعودهایی لازم که بدنسازی و آمادگی و تمرین اتفاق بی افته، در نتیجه بعد از قله 4000 متری شاهوار و برای این دو صعود پیش رو برنامه قله شیرباد و قله بینالود رو گذاشت . 

من شخصا بعدا از صعود شاهوار نمیدونم توی بدنم چه اتفاقی افتاده بود که خیلی پر انرژی شده بودم و این مسله بیشتر در صعود شیرباد متوجه شدم . برای صعود به این قله شما از چند مسیر می تونید اقدام کنید. مسیر اول و راحتر مسیر گلمکان مشهد هشت . این صعود پارسال انجام دادیم و  رفت و برگشت حدود 7 ساعت طول کشید . مسیر راحتی بود الان که بهش نگاه میکنم. مسیر دوم از روستا و باغ های زشک مشهد اماکن پذیر هست . این مسیر داری شیب های تند و طاقت فرسا هست. و باید واقعا به امر گام برداری صحیح در این صعود دقت کرد. امسال ما این مسیر رو طی کردیم . من در اوج ناباوری داشتم صعود میکردم. جاهایی از مسیر دو کوله همراهم بود و بدون باتوم این کار انجام دادم . در طول این مسیر واقعا دچار ضربان قلب نشدم و این برای من یک پیروزی محسوب میشه . مثل یک قوچ این قله رو صعود کردم و چه انرژی گرفتم . مسیر سوم این قله هم از طریق خط الراس بینالود به شیرباد هست . این مسیر رو باید روزه و شاید سه روزه طی کرد.  صعود شیرباد منو اذیت نکرد. روستای زشک از توابع منطقه شاندیز مشهد  هست و جزو مناطق گردشگری و تفریحی محسوب میشه . همین امر باعث شد متاسفانه ما در ترافیک برگشت گیر کنیم و حدود 4 ساعت طول کشید تا به دو راهی طرقبه شاندیز بزسیم . من مشهد پیاده می شدم و ساعت یک شب رسیدم خونه . بقیه دوستان 4 صبح رسیده بودند. این واقعا بچه ها رو خسته کرده بود و من در ای چند سال بودن در مشهد همچین ترافیکی رو تجربه نکرده بودم . مسیر اونقدرها که فکر کنید طولانی نبود که ما اینقدر در ترافیک بمونیم .

در هفته بعد برنامه بینالود داشتیم . یک برنامه دو روزه که قرار بود به خاطر آمادگی دماوند یک روزه صعود بشه . یک برنامه به شدت سنگین . واری باور شما. ما صعود این قله رو از روستای عیش آباد در نیشابور شروع کردیم . به محض رسیدن سوار بر نیسان شدیم و حدود 10 کیلومتری در حاشیه رودخانه نیسان سواری کردیم . بعد پیاده شدن از نیسان تا به خودمون اومدیم دیدیم که داریم می دویم . در واقع راه می رفتیم ولی کمی از دویدن نداشت. چشمتون روز بعد نبینه 8 صبح شروع به دویدن کردیم و 9 شب این جریان متوقف شد. داستان اینکه اگر قرار به صعود یک روزه بینالود باشه چاره ای جز دویدن نداری . مسیرش سخت بود اما نه اونطور که باید. مشکل طولانی بودن مسیر بود. هر چی می رفتیم نمی رسیدیم . به قول معروف  آقای علیزاده گربه رو همون دم حجله گشت . اول مسیر یک شیب تند و طولانی بود که باید طی میشد. در حالت عادی شاید یک ساعت یا بیشتر صعود این شیب طول میکشید اما اون روز علی آقا ما رو به بیست دقیقه به بالای اون شیب رسوند . خودتون تا ته قصه رو بخونید. یک خانم رضایی هست که به نظرم  شانسی میاد کوه،  منظورم اینکه صعودهای معمولی رو نمیاد و صعود بینالود میاد. توی همون صعود معمولی هم دچار ضعف و مشکل هست چه برسه به صعود بینالود. من کوله جدید رو از قصد سنگین کرده بودم که فشار بیشتری روم باشه و برای علم کوه ( چون اونجا کوله ها ناخواسته هم سنگین میشد ) آماده بشم . وزن اون کوله به کنار و عادت نداشتن من هم برای اون کوله بکنار ، این خانم محترم هم در یک شیب طولانی دیگه که حدود 40 دقیقه صعودش  طول کشید خودشو آویزون من کرده بود. من میخواستم کمکش کنم اما نه به این شکل که کل وزنشو روی من سوار کنه . خلاصه کاری ندارم دیدم این شکلی فایده نداره و مسیر هم طولانی، اون خانم سپردم به یکی دیگه از بچه ها و خودم رفتم جلو . این مسیر بینالود اینقدر طولانی بود که واقعا باید به هم روحیه می دادیم  به خصوص به خانم های گروه . در چند جای مسیر من اینکار کردم. به طور مثال همون شیب طولانی که منتهی میشد به جانپناه رو برگشتم تا به زهره ( ما یک جمع خانوادگی تو گروه داریم که زهره هم شاملش میشه ) که تنها مونده بود کمک کنم و روحیه بدم که بیاد بالا ، میدونید توان بالا اومدن رو داشت اما چون تنها مونده بود روحیه شو داشت از دست می داد.

این حس روحیه از دادن در چنین شرایطی مثل این می مونه که شما از تشنگی جونت به لبت رسیده باشه اونوقت وسط یک بیابون خشک تک و تنها بمونی .در این حد این حس قوی هست 

خلاصه اینکه این صعود برای من هم خسته کننده بود اما باید روحیه رو حفظ می کردیم . در بعضی از برنامه ها عموما مسیر برگشت با مسیر رفت متفاوت است و این خودش به خودی خود از نظر من جزو جذابیت های کوهنوردی هست . مسیر برگشت هم طولانی بود . بچه ها یک جایی در مسیر برای استراحت توقف کرده بودند و وقتی من رسیدم با صدای بلند گفتم هیچوقت فکر نمی کردم روزی برسه که رسیدن به یک نیسان آبی بزرگ ترین آروزم باشه که واقعا بود. خلاصه اینکه من قدم های آخر رو در تاریکی مطلق طی کردیم و با بدن هایی خسته به نیسان رسیدیم . من سابقه نداشته بعد برنامه و در مسیر برگشت توی مینی بوس خوابم ببره اما اون شب این اتفاق افتاد و از خستگی زیاد خوابم برد. البته که روز بعدش انرژی برگشت و سرحال و شاد بودم . واقعا صعود سنگینی بود.  البته یک نکته باید عنوان کنم که آقای علیزاده با یکی از کوهنوردهای نیشابور در خصوص زمانبندی این صعود ویژه از قبل  هماهنگی کرده بود و در مسیر برگشت با اون آقا تماس گرفت و بهش خبر صعودم را داد.

 پی نوشت : منتظر قصه صعود به علم کوه باشید تا فردا 

نظرات 2 + ارسال نظر
na30m دوشنبه 28 مرداد 1398 ساعت 06:23 ب.ظ http://nasimeshqjonun.blogfa.com

بسیار عالی.. منتظریم

چشم

بهامین دوشنبه 28 مرداد 1398 ساعت 10:46 ب.ظ http://notbookman.blogsky.com

کوه با همه سرسختی و صلابتش،یه دنیا حس و حال خوب داره،من کوهنورد نیستم ولی حس میکنم دونه دونه سنگریزه های طی شده تا رسیدن به قله کوه،انرژی و حال خوبی منتقل میکنه
الهی همیشه صعودها بدون خطر و راحت تجربه کنید و برای ما بنویسید قصه های صعود را.

+عیدتون هم مبارک

ممنونم از این حس و حال خوب شما و همراهیتون
حتما می نویسم ، یعنی تا ی بخشی از صعود علم کوه رو نوشتم
عید شما هم مبارک باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد