حوای من

حوای من 


انگار آدمیت مرده


انگار حتی خاکستر 


آدمِـــــــــــــیت بر جایی نمانده


حوای من 


این بشر ها هیچ یک 


آدم تو نیستند 


آدم تو قرن هاست که محو شده


ای حوا اگر آدم ات نباشد


پس تو هم نیستی


و آنگاه که شما دو تن نباشید 


بی شک ما بشرات نیز نخواهیم بود .


"من به آمار زمین مشکوکم"


نه شکی وجود ندارد


انگار، نه بی شک; خالق 


تنهایی اش را نیز در روح ما دمیده


از کجا میدانی شاید 


آدم برای شروع تنهای اش سیب را خورد


شاید همین تنهایی عامل 


قاتل بودن قابیل و 


مغتول شدن هابیل باشد 


انگاری داستان از همان ابتدا اشتباه بوده



عجب، ذکری از آیدا


آه آیدا

دلگیرم از این روزگاران

دیگر اکنون حتی کلاغی
از این آسمان نمی گذرد
انگار دچار مه شده ام


اما هنوز سکوت پابرجاست
و این شاید
نشانه ای ازآمدن انت باشد!
نه
شاید نه
عجب نشانه ایست انگار!

بیا
بیا تا با هم
عاشقانه خویش را آغاز کنیم
در آشیانه ای
که
اسمانش سرشار از سکوت باشد


هیچ نگویم

هیچ نگویی


بیا تا به اندازه تمام لحظات تنهایمان
در چشم هم به دنبال خویشتن بگردیم


تو مرا دریاب

من تو را


بیا تا با هم به مهمانی ماه برویم
همچون ابتدای اسم تو


بیا تا ماه برای ات بگوید
قصه عشق تو را
در دل من

عجب ، ذکری از آیدا 2


آه آیدا

دلگیرم از این روزگاران

دیگر اکنون حتی کلاغی
از این آسمان نمی گذرد
انگار دچار مه شده ام


اما هنوز سکوت پابرجاست
و این شاید
نشانه ای ازآمدن انت باشد!
نه
شاید نه
عجب نشانه ایست انگار!

بیا
بیا تا با هم
عاشقانه خویش را آغاز کنیم
در آشیانه ای
که
اسمانش سرشار از سکوت باشد


هیچ نگویم

هیچ نگویی


بیا تا به اندازه تمام لحظات تنهایمان
در چشم هم به دنبال خویشتن بگردیم


تو مرا دریاب

من تو را


بیا تا با هم به مهمانی ماه برویم
همچون ابتدای اسم تو


بیا تا ماه برای ات بگوید
قصه عشق تو را
در دل من

ادامه مطلب ...

روز مسعود ،انگار

باید انرژی مثبت بدهم


چشم هایت روشن ای دنیا


من امدم 


به دوستی قول داده بودم 

تا برای خویش تولد بگیرم


تنها می توان بگویم 

در سکوت تولدم مبارک

love

برای آنا ، الهام  ، سپهر ، 

انقدر دوری که

یقین دارم

گرگ هاری شده ام

دیگر حتی چهره آبی ات پیدا نیست

در دور دست انگار صدایی می آید

صدایی آشنا;

هم آوای باران

و به رنگ خورشید

و به تنهایی ماه

سوگند

که دگر جایی برایت باقی نیست

با تو هستم

ای عشق

 

 

انگار تمام دوستانم در تو گم شده اند

 

محو تماشای چشمانی

همچون من

از جنس...

از جنس "باران"

و در تکاپویی بی هوده

در راه نجات از تنهایی

انگار وجود ات نیازی ست

بی پایان .



ArialRTLfont size= /fontfont size= /font4span lang=

سرزمین آفتاب

سفری به سرزمین آفتاب


سرزمین مادری 


سرزمینی با شب هایی پر ستاره 


و دیدار با هنرمندی خاموش 


تنها توشه این سفر بود.

انگار لقب زیبایی ست


اما جهنمی بیش نبود 


جایی برای شک 

نه فکر 


فکر به عدالت خداوندگار



p

فاصله

فاصله  خود  نیز  فریبی بیش نیست


تغییر ناشی از فاصله ، هیچ است 


از پشت شیشه  یک اتوبوس متحرک 


به کوه دور دست می نگرم 


بی شک تغییر در کوه حاصل نشود



افکار، پریشان جسم، خسته روح، مرده

پس از مدت ها به میان مردم آمده ام


انگار زندگی جریان دارد


انگار تنها روح من مرده است


من خودم را گم کردم


در تکاپوی یک هدف


باید انگار، زنده گی را در تلاش 


دخترکی با کفش های اسکیت اش  بجویم


یا در چشمان کودکی که در هیاهو این شلوغی ها


به هر طرف کشانده می شود. 


انگار چاره این است


برای ادامه زنده گی باید در میان مردم بود. 


حالم بهتر است


این روزها در زیر این 


فشـــــــار انـــــــــــــــزوا


اعترافاتی نیز کرده ام . 


باید انگار ، واسط ها را پاک کرد


باید انگار، علف شد در ارتباط با خدا


باید انگار ، ناتمام بماند.


باید انگار ، ذهن را خلاصه کرد;


انگار جایی برای نگاشتن نمانده


روزها ساکن اند در من 


یا باید اینطور گفت


من در این روزها  ساکن شده ام 


باید انگار، این سکون را شکافت..


پس از جستجو ای بی هوده 


در پی کاغذ


از پارک بیرون می آیم


چرا که کاغذم تمام شد 


اما این ذهن نــــــــــــه;


افکار، پریشان 


جسم، خسته 


روح،  مرده