حوای من

حوای من 


انگار آدمیت مرده


انگار حتی خاکستر 


آدمِـــــــــــــیت بر جایی نمانده


حوای من 


این بشر ها هیچ یک 


آدم تو نیستند 


آدم تو قرن هاست که محو شده


ای حوا اگر آدم ات نباشد


پس تو هم نیستی


و آنگاه که شما دو تن نباشید 


بی شک ما بشرات نیز نخواهیم بود .


"من به آمار زمین مشکوکم"


نه شکی وجود ندارد


انگار، نه بی شک; خالق 


تنهایی اش را نیز در روح ما دمیده


از کجا میدانی شاید 


آدم برای شروع تنهای اش سیب را خورد


شاید همین تنهایی عامل 


قاتل بودن قابیل و 


مغتول شدن هابیل باشد 


انگاری داستان از همان ابتدا اشتباه بوده



نظرات 4 + ارسال نظر
الهام شنبه 31 تیر 1391 ساعت 11:48 ق.ظ http://elham7709.blogsky.com/

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود

آیــــــدا شنبه 31 تیر 1391 ساعت 11:31 ب.ظ http://dokhtare-sooraty.blogfa.com

یاد شعر زیبای فریدون مشیری می افتم که خانم ِ الهام بالا نوشتن.
فکر میکنم به تبعیت از همون نوشتی.

بنده از جایی یا کسی تبعیت نگرفتم

سایه سه‌شنبه 3 مرداد 1391 ساعت 02:19 ب.ظ

نه که آدم نباشد
نه که آدمیت نباشد

اما کم است
بسیار کم

کم یاب ها نایاب خواهند شد و نسل آدم .....

نایاب شده

ANNA جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 10:36 ب.ظ http://gong.blogsky.com

من رو که می شناسی مسعود

من این شعر رو دوست ندارم
به چند دلیل
طولانیه
ادمیت نمرده
چون انسانیت مرده
و تو می خواستی به حوا بیاد مجبور شدی اینو بذاری
از کلمه ی حوا کلا خوشم نمی یاد
در کل هدفت در شعر خوب بوده
با استفاده از کلمات جدید تر می تونی یه شعر بهتر
قطعا بهتر
بنویسی

دوستت دارم
مرسی که نظرمو خواستی

دامنه لغات پایینه شما ببخشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد