آخرین پست سال 97

با سلام و درود به دوستان عزیزم . سال جدید بهتون تبریک میگم کمتر از سه ساعت به تحویل سال مونده و من ذهنم تا به الان یاری نمی کرد که این پست اینجا ثبت کنم .

این چند روز میخواستم چند خطی در مورد سال 97  بنویسم و خیلی زیاد با خودم کلنجار رفتم اما واقعیت اینکه نیازی به این کلنجار ها نبوده و نیست .

 این سال برای من تقریبا خوب بود . از لحاظ کاری به شرایط مساعدی رسیدم گرچه که شاید از جهت مالی با توجه به این هزینه ها خیلی خوب نبود اماا اتفاق خیلی خوبی که افتاد این بود که تونستم بین زندگی شخصی و کاری تعادل ایجاد کنم . 

در این سال با بچه های کیانمهر آشنا شدم که این آشنایی باعث طبیعت گردی و کوهنورد شدن من شد. در کنار این دوستان لحظات خیلی مفرح و بی تکراری رو تجربه کردم و این لحظات به طور ویژه ای در روحیه من اثر گذار بود . اثری  واقعا مفید و مثبت که تنها از طبیعت بر می اومد و نه از منشا و منبع دیگری 

اومدن حسین عزیز به مشهد و دیدنش بعد از 5 سال و وقت گذروندن با این دوست قدیمی اتفاق قابل توجه دیگه ای بود که امسال رخ داد . در این مورد پستی به تشریح اینجا ثبت کردم 

ورود فرزانه به زندگی من با اون خنده ها و چهره خندونش دیگر اتفاق قابل توجه امسال من بود . گرچه رابطه جدی ما کوتاه بود اما لحظات خیلی خوبی با هم داشتیم . اینکه دیگه نیست به دلیل اشتباه های هر دومون بود و اینکه قسمت نبود. بگذریم ...

بهار کوچولو عزیز و دوست داشتنی با شرایط ویژه ای دیگه ای که در بدو تولدش متوجه اش شدیم و در کنار پدر و مادرش بودم ( چون تنها کاری بود که از من برمی اومد) اتفاق سخت سال 97 بود . خب خداروشکر که بعد از سه عمل حالش رو به بهبود هست و امشب اون چهره نازنینش دیدم که خندون بود. نازنین دختریست . 

این روزهای آخر سال حس و حال خوبی نداشتم بخصوص از چند روز پیش که اتفاق جالبی رخ داد. نمیخوام در مورد اون اتفاق بنویسم اما همینقدر میگم که حال منو خیلی بهم ریخت اما امشب ویدا و سارا حالمو خوب کردند. با هم رفتیم و واسه بابا هدیه روز پدر گرفتیم  و بعدش کلی دور زدیم و اهنگ گوش دادیم و رقصدیم و  اوج امشب هم در فست فود اتفاق افتاد. به بهانه روز مرد از من شام گرفتند !!!!!! دقت بفرمایید بهانه رو 

سارا کلی ما رو خندوند با اون دیونه بازی های خاص خودش 

خلاصه اینکه حالم الان خیلی خوبه 

امیدوارم سال جدید سالی پر از موفقیت و شاد باشه برای همه ما 

تبریک و صد تبریک برای این لحظات 

دلتنگی


وقتی دلتنگم

به تو میاندیشم

یاد تو مربعی ست، محو و لرزان

در زمینه ی خاکستری روشن

در این مربع ها من

با به هم زدن پلکهایم

گذشته را نقاشی می کنم

بین من و تو غبار ِدیوار است

به سحر این مربع ها و از دیوارها گذر می کنم

در رسیدن به تو تنها راه، گذشتن است

باید چراغ رنگ دست بگیرم و در خاکستریهایم به دنبال تو بگردم

ای کاش

ای کاش

می توانستم یک قطره بیشتر 

با سرخ نقاشی کنم


محمد ابراهیم جعفری

آندره بوچلی


خواننده نابینا ایتالیایی با صدایی مافوق باور، من مطمئنم با شنیدن این صدا و دقت کافی بی شک احساساتون به شکل خاصی نمایان میشه 
شک نکنید که خانم لوپز در اینجا در پوست خودش نمی گنیجده 
من به شدت این اهنگ دوست دارم و خدا شکر دوستان ترجمه فارسی شو گذاشتن که آدمی مثل من هم متوجه این اهنگ بشه 
بهتون پیشنهاد می کنم حتما اهنگ های دیگه این نابغه رو گوش کنید . واقعا الزامی بر این نیست که زبان ایتالیایی بلد باشیم 
در موردش سرچ کنید تا اطلاعات بیشتری بدست بیارید 
اما ترجمه آهنگ  

شاید، شاید، شاید


هروقت ازت می پرسم
که : کی؟ چطوری و کجا؟
تو جواب می دی
شاید، شاید، شاید
 
و همینجوری روزها می گذرن
و من منتظرم
و تو، تو همه ش میگی
شاید، شاید، شاید
 
تو داری وقتتو با فکر کردن و فکر کردن
تلف می کنی
تو رو جون هر کی که دوست داری
تا کی؟ تا کی؟
 
و همینجوری روزها می گذرن
و من منتظرم
و تو، تو همه ش میگی
شاید، شاید، شاید
 
هروقت ازت می پرسم
که : کی؟ چطوری و کجا؟
تو جواب می دی
شاید، شاید، شاید
 
تو داری وقتتو با فکر کردن و فکر کردن
تلف می کنی
تو رو جون هر کی که دوست داری
تا کی؟ تا کی؟
 
تو داری وقتتو با فکر کردن و فکر کردن
تلف می کنی
\تو رو جون هر کی که دوست داری
تا کی؟ تا کی؟
 
و همینجوری روزها می گذرن
و من منتظرم
و تو، تو همه ش میگی
شاید، شاید، شاید
شاید، شاید، شاید...

پی نوشت : از این به بعد برچسبی با عنوان آهنگ ها ثبت میشه که نشون دهنده  اهنگ های مورد علاقه من ( My-Selection )هستند . آهنگ هایی که تصمیم دارم با بانوی آینده گوش کنیم اون هم در مسیر جاده و دره های ایران 
پی نوشت دوم : متاسفانه دوستان کلیپ چون از یوتیوب بوده احتمالا  از دسترس خارج شده یا دلیل دیگه ای داه که من نمی دونم به هر حال می تونید اسم اهنگ به صورت quizas quizas quizas andrea bocelli and jennifer lopez  سرچ کنید کلیپش میاد براتون 

بچه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

لختی با واژه ها - دو

همکارِ دوست 

بعضی از روزها من مطلقا به این نتیجه می رسم که رابطه دوستی که براساس فضای کاری و همکاری به وجود اومده را به کل بی خیال بشم و رابطه مون در حد همون همکار بمونه از بس که برخوردهای زننده می بینم. برخوردهای زننده ای که واقعا لزوم خاصی نداشته و ندارد. معمولا همیشه در چنین شرایطی فقط و فقط یک واژه خودنمایی می کند : پول و سود شخصی همکار عزیز .  واقعا با این اوصاف چه باید کرد ؟

نگاه های خیره 

بعضی از مواقع و در بعضی از شرایط ، اوضاع به نحوی پیش می رود که با یک نفر کاملا ناشناس چشم تو چشم می شویم و این حالت در حدود چند دقیقه ادامه پیدا می کنه . به طور کلی این شرایط،  ظاهرا زمان و تایم خاصی دارد که تا این مدت طی نشود این تلاقی ادامه دار خواهد بود. جالبی این داستان اینجاست که این اتفاق بین دو نفری که  هیچ آشنایی با هم ندارند رخ می دهد. تعبیر ذهنی این داستان اینکه تصور میکنیم همدیگر رو  در ناخودآگاه می شناسیم .  تابحال برای شما چنین شرایطی رخ داده یا نه ؟ 

رابطه لباس با شخصیت !!

آیا واقعا حتما باید این رابطه رعایت بشه که دیگران به چشم یک آدم با شخصیت به شما نگاه کنند یا نه . ببینید من با این قسمت داستان موافق هستم که شخصیت یک فرد به خوش پوشی اون نیست اما مطمئن هستم که برای شما یا نزدیکان تون این حالتی که من میگم رخ داده، برای من شرایط کاری به گونه ای هست که شامل کارهای فنی می شود و به این علت معمولا لباس های معمولی تر می پوشم که این کار باعث شده که در نگاه دیگران شخصیت اجتماعی پایین تری داشته باشم . بعضی از زمانها واقعا نمیشه اهمیت نداد. 

شلوغی و تمرکز 

طبق بررسی های انجام شده من یک ویژگی خوب دارم و اون هم اینکه در مکان های به شدت شلوغ اگر خودکار و کاغذی به دستم برسد به طور ویژه ای تمرکزم بالا می رود و می تونم چرندو پرندهایی بنویسم و معمولا چرند های چرندی می شود . عجیب چرند هایی 

پی نوشت : این سبک رو می پسندید یا نه ؟

پی نوشت دو : عناوین لختی در واژه  بعدی به شرح زیر هست 

لبخندهای دردسر ساز من 

پریشانی های ذهن آشفته

تناقض در گذشته و حال ( دوست داشتنی های جدید )

Power Off Button 

لَختی با واژه ها

سلام به دوستان عزیز . تصمیمی گرفتم که شاید جالب باشه و شاید هم نه . اون هم اینکه از این به بعد پست هایی با عنوان لَختی با واژه ها منتشر میکنم که شامل چندین چند موضوع مختلف خواهد بود . مطالبی کوتاه و متنوع که شاید به این سبک بیان کردن جالب باشه . سعی میشه که این مطالب با سوالی در آخر تمام شود. به ادامه مطلب مراجعه کنید

نظرتون در مورد این نوع نوشتار برام بنویسد . احتمالا سورپرایز میشد شاید هم نه  

ادامه مطلب ...

مطالبی که میشه نوشت

سلام و صد سلام 

موضوع اول اینکه چهار سطر در مورد تحویل کادو و اتفاق بعدش نوشتم و پاک کردم، چون دیدم حیف که ذهن و چشم تون با این موضوع مضحک خسته کنم . بگذریم 

مورد دوم اینکه برای بار سوم رفتم پیش اون خانم کتاب فروش و این دفعه کتاب جز از کل استیو تلوتز ازشون خریدم . نکته اول اینکه عجیب من از هم صحبتی با این خانم لذت می برم . نکته دوم ترکیب صورتشون خیلی شبیه ویدا هست . ویدا زندگی من ( برادرزاده ) هست . وقتی با این خانم صحبت میکنم انگار دارم با ویدا صحبت می کنم مثل قدیما . اخه من و ویدا خیلی با هم حرف میزدیم ( الان پشت کنکوریه بچه ام میخواد پزشکی تهران باشه سال آینده ) . این سری نشد راحت صحبت کنیم چون خیلی سر و صدا بود به لطف حدود 10 الی 15 دختر بچه که در نزدیک ما در حال بازی بودند.  جالبیش اینجا بود که این بچه ها از یک مهد کودک اومده بودند به همراه ده نفر خانم و اون خانم ها انگار اصلا صدای بچه ها رو نمی شنیدند . بچه ها اونجا رو گذاشته بودند روی سرشون ... بگذریم 


اسفند ماه به شدت در حال گذشتن هست . عید داره می رسه . خواهرم اومد خونه کوچیک من آب و جارو کرد و رفت . من صبح رفتم سر کار و شب که برگشتم زمین و آسمونم شسته بود . گرچه که من مخالف  بودم که این بنده خدا این کارها رو انجام بده اما خب از طرف مامان فرستاده شده بود برای همین کار، به هر حال دستش درد نکنه . خونه کلا رنگ و بو گرفت .  من اهل خرید لباس عید و اینها نیستم . کلا هر سال همین موقع من و مامان بحث اینو داریم که میگه نمیخوای لباس بخری و من میگم نه البته هیچکدوم به طور کامل موفق نمیشیم طرف مقابل راضی کنیم و من بلاخره ی چیزی میخرم 

مورد چهارم    فوتبــــــــــــــــــال !!!!!!!!!!!

واقعا نارحت شدم که استقلال باخت به اون تیم قطری و خوشحال شدم که رئال مادرید حذف شد . ولی اوج شوق من دیشب اتفاق افتاد اون گل رشفورد توی دقیقه 90 بازی منچستر با پی اس جی عجیب منو خوشحال کرد. در واقع من عجیب به تیم منچستر علاقه دارم و خیلی خوشحالم که اولگنار سولسشیر مربی این تیم شده . زمان دبیرستان بازیکن مورد علاقه من بود چون ذخیره طلایی فرگوسن همیشه گل میزد و چه گل هایی 

می دونم تعجب می کنید چون من اصلا اهل فوتبال نیستم 

روزنوشت .. آنان که به سرمستی ما طعنه زنانند

نمیدونم واقعا چه علتی داره این نوع برداشت ها 

واقعا قرار نیست حتما فکر و نظر خاصی در روابط باشه . قرار نیست هر پسر و دختری که همکلام شدند حتما به دنبال نتیجه و نظر خاصی باشند . 

یعنی اینقدر وضعیت مون خراب شده که حتی نشه به کسی توجه کرد . یعنی نمیشه دوست معمولی بود . 

من شخصا سعی میکنم روابط عمومی خوبی داشته باشم  و با اکثر آدم ها و بطور ویژه با خانم ها برخورد شاد و مناسبی داشته باشم اما این دلیل بر این نمیشه که حتما فکر و نظری در پس ذهنم هست . من واقعا این شکل نبودم و نیستم . یعنی نمی تونم باشم .خیلی خلاصه مفید این نوع روابط بلد نیستم . 

طرف صحبتم با خانم ها هست . واقعا هر مردی که با شما هم صحبت میشه حتما نظر داره ؟ واقعا اینطور شده 

من خیلی سخت پیش میاد که از کسی خوشم بیاد و اگر این  اتفاق بیافته اینقدرها جسارتش رو دارم که خیلی محترمانه عنوان کنم . قبلا اصلا این شکلی نبودم ولی الان در این روزهای اخر دهه دوم زندگیم به این جسارت و جرئت رسیدم که خواسته خودمو عنوان کنم . نهایت اینکه نه می شنوم ولی هیچ وقت سعی نکردم و نمیکنم که علاقه خودمو از شخص موردنظر مخفی کنم .

زندگی شلوغی هم نداشتم که بگم هر روز خدا با کسی بودم . نه از این خبرها نیست 

آنان که به سرمستی ما طعنه زنانند بگذار بمانند به خماری که ز ما هیچ ندانند.