چند عکس

برای دیدن چند عکس زیبا به ادامه مطلب مراجعه کنید 

 پکیج تقدیمی من به شما دوستان همراه با اهنگی زیبا

ادامه مطلب ...

چه باید کرد

یکی از جاهایی که من پیشتبانی می کنم یک هتل مثلا سه ستاره هست 

کلا کسی اونجا راضی نیست از مهمانها بگیر تا تمام کسانی که اونجا کار میکنند به هر نحوی 

امروز خیلی خودمو کنترل کردم که فحش ندم 

مدیرش بیشعور کارمندهاش بیشعورتر 

دختره پُر رو  منو مسخره میکنه 

من هیچ جوابی بهش ندادم . چند بار گفتم رفتارت رو کنترل کن اما کو گوش شنوا 

من به شخصه خیلی علاقه ندارم جوابشونو بدم و میگم بذار توی همین جهالتشون بمونن 

شما با این طور آدمها چطور برخورد  میکنید 

فروشنده های کتاب

سلام به همه . 

طی این یک هفته، ده روز اخیر سه کتاب جدید خریدم . این کتابها  دختر کشیش از جرج اورل ، قمارباز از داستایوفسکی و مردی به نام اوه از فردریک بکمن  هستند. 

چند وقتی هست که در شهر مشهد تعدادی خانم جوان کیف به دست در سطح شهر در حال فروش کتاب های متنوع هستند. فعالیت این دوستان تحت نظارت یک موسسه است  که این موسسه با انتشارات گمنامی ارتباط دارند. من چند باری با این فروشنده ها با توجه به  علاقه  کتاب خوانی  ام برخورد داشتم . چند نکته در مورد این فروشنده ها بیشتر از هر چیزی در ذهن من خودنمایی می کند. 

نکته اول : بیشتر این کتاب ها از انتشارات گمنام و یا کمتر شناخته شده است . از انتشارات که بگذریم واقعا مترجم های مطرحی  هم عموما  ندارند. 

نکته دوم : در شهرهای دیگر نمی دانم  همچین گروه هایی وجود دارد یا نه اما از نظر من این شغل جز مشاغل کاذب و بی آینده است . 

نکته سوم : فروشنده های این موسسه و این نوع کتاب ها فقط خانم ها هستند. این نوع فروشندگی شغل مناسبی برای یک خانم  نیست . این موضوع با دقت به چهره  ها و صحبت های فروشنده به سادگی قابل تشخیص است . 

دیشب کتاب های قمارباز و مردی به نام اوه را از غرفه کتاب فروشی در یک مجتمع خریدم. با فروشنده کتاب ها صحبت طولانی در مورد کتاب داشتیم . از کتاب های مختلفی که خوانده بودیم صحبت شد . فروشنده کتاب ها خانم 23 ساله ای بود که شغلش را دوست نداشت . رشته تحصیلی ایشون در مورد ژنتیک بود و دلیل عدم علاقه اش تفاوت رشته تحصیلی و شغل اش بود. البته که من در جواب صحبت اش مثال هم دوره ای های خودم را گفتم ،  90 نفر ورودی دانشگاه ما ، طبق آخرین اطلاعاتی که دارم شاید به تعداد انگشتان دست هستند کسانی که شغلی متناسب با رشته تحصیلی دارند و متاسفانه واقعیت شرایط کاری و شغل همین است .

ایشون برعکس فروشنده های سیار  اهل کتاب بود. کتاب های  خوب زیادی را خوانده بود. این دو کتاب را هم به پیشنهاداش خریدم .البته نکته ای را در صحبت هایش به من گفت و آن هم در مورد ترتیب خوانده کتاب ها بود. به طور کاملا اتفاقی ما هر دو در حال خواندن کتاب جنایات و مکافات هستیم. پیشنهاد او  خواندن کتاب قمار باز را بعد جنایات و مکافات  و کتاب دختر کشیش را بعد از قلعه حیوانات و 1984 جرل اورل  بود و من هم به پیشنهاد اش احترام می گذارم . 

لطفا کتاب های خوبی که خوانده اید را معرفی کنید . البته کتاب هایی غیر  از رمان های عاشقانه با تشکر . 

سوال ها 

در شهر شما از این دست فروشنده ها وجود دارد ؟ 

موافق کتاب فروشی به این سبک هستند یا نه ؟

پیاده روی

در این هفته دیشب و امشب  پیاده روی کردم . دیشب تا ساعت 7:30 شب سر کار بودم میخواستم برم خونه و هنوز اون ساعت نهار نخورده بودم . رفتم سیرابی خوردم با مبلغ ناچیز کاسه ای 14 هزار تومان ناقابل. توی مسیر به مهدی زنگ زدم و گفت توی خیابون هستم و دارم به پلاتو میرم . 

مهدی اهل تائتر هست . یک گروه کوچیکی از بچه های دانشگاه بودند که تقریبا 2 ساله که تمرین تائتر می کنند. این بچه ها اطلاعات بازیگری شون صفر بود که مرور بهتر بهتر شدند اما تا الان که نتونستند اجرا کنند . الان هم که گروهشون منهل شده ، مهدی ی نمایشنامه نوشته بود که داستان جالبی داشت اما نتونست با این بچه ها به نتیجه برسه. این پلاتو ی طوری پاتوق مهدی هست. 

با هم از پلاتو اومدیم بیرون و مهدی داشت میرفت سمت ماشین که گفتم پیاده روی کنیم . حدود نیم ساعتی پیاده روی کردیک که مهدی پیشنهاد بیلیارد داد که من به یاد گذشته ها قبول کردم . بعدش پیاده روی ادامه دادیم و رفتیم یک کفش فروشی بزرگ نزدیک چهاراه آزادشهر، من اونجا کم کمش حدود  ده مدل کفش انتخاب کردم ولی ظاهرا قسمت نبود خرید کنم چرا که هر مدل که گفتم سایز پای منو نداشت . (ضرب المثل به دریا رفتن و افتابه بردن)  

امشب  هم ساعت 9 از خونه رفتم بیرون و یک مسیر حدود 4 کیلومتر در رفت و 4 کیلومتر در برگشت پیاده روی کردم . مسیر رفت در 43 دقیقه طی کردم .اما مسیر برگشت حدود یک ساعت طول کشید . عکس مسیر طی شده رو اینجا میذارم . چند تا عکس قشنگ هم گرفتم واسه شما دوستان 

عکس های زیبا 




چی میشد اینها واسه من بود

ورای نور و ظلمت ، از زمین و آسمان فارق

این عکس من نگرفتم . یکی از بچه ها گرفته  و قصدش نشون دادن فضا و مکان  بوده

که  خیلی به نفع من شده 

واقعا فارق از زمین و زمان بودم . 

اون درخت توی عکس واقعا  زیبا بود 

خانم باران ببخشید اگر از عنوان پست های شما استفاده شد. 

عنوان را شما انتخاب کنید

 بخش اول

بر روی صندلی چرخان نشسته ام و با سرعت کمی در حال چرخش هستم 

موضوعات مختلفی از ذهن من می گذرد. به اتفاق های روزمره فکر میکنم . به شب گذشته ، به هیجانی که به خاطر برنامه فردا  (کوهنوردی) در ذهن و  وجودم سرازیر هست. از کدام برایتان بنویسم .   ادامه مطلب ...

تراوشات لحظه ای ذهن

می توان اسم دیگری برای این تردید گذاشت

آمده بودم به شما بگویم که خانم محترم می شود مرحمتی کرده

و دست سرد من را گرم کنید ؟

اما در شرایط حاضر درخواستی واقعا نابجا است . 

این روزها تردید نام دیگری پیدا کرده است 

به نظر شما اسم این واقعه را می توان تردید گذاشت ؟ 

روزنوشت

مطالبی که میشه نوشت   ادامه مطلب ...