زندگی مثل ....

در مورد رابطه توپ و بازیکن ها می توان به این موضوع اشاره کرد که  با توجه به اینکه بازیکن ها هر کدام سعی و تلاش خود را برای اثرگذاری و چرخش توپ دارند اما در این بین مسئله ای که در نتیجه اثرگذار خواهد بود همراهی و یا عدم همراهی  توپ با بازیکن است . 

با در نظر گرفتن این فرض می توان خیلی نتایج مختلف و متفاوت گرفت . بازیکن ها سطوح، قدرت و توان های مختلفی دارند. توپ گاهی اوقات قدرتش به بازیکن غلبه کرده و مسیری مخالف خواسته بازیکن انتخاب و طی کند . اما بیشتر این بازیکن ها هستند که توپ را هدایت می کنند. توپ دچار چرخشی چشم گیر و حیرت اور در محور مسیر انتخابی بازیکن می شود به نحوی که این مسیر را تا رسیدن به مقصد اددامه می دهد، مگر اینکه اثرگذاری ضربه بازیکن به مرور زمان کاهش پیدا کند و یا اینکه در هنگام طی کردن مسیر از طرف بازیکن دیگر ضربه جدیدی دریافت کند . 

در حالتی دیگر توپ خسته از دریافت، جرکت و تغییر مسیرهایی که از سمت بازیکن ها به مرحله ای از زندگی اش می رسد که نیاز به کناره گیری و بازسازی دارد تا بتواند در این زمین و در تقابل با بازیکن های مختلف ادامه دهد. 

هیچ توپی ذاتا نمی تواند از حرکت و چرخش بایستد. توپ ها فارق از جهت حرکت و اینکه تحت تاثیر چه بازیکنی د ائما در حال حرکت هستند. ذات توپ یعنی حرکت و چرخش و اگر توپی به سکون و بی حرکتی برسد و این بی حرکتی ادامه پیدا کند از زمین دور می ماند و بازیکن ها دیگر به سراغ آن توپ نمی روند و  توپ موردنظر ما مگر در خواب دستان داور را لمس کند. داور توپی را که از اصل وجودی و تعریف اش دور شود را هم به مرور کنار می گذارد و این اتفاق می تواند بدترین اتفاق ممکن برای یک توپ باشد . ...

ادامه دارد .....


پی نوشت : امشب سومین شبی هست که من به پیاده روی می روم . در طول مسیر کمی موسیقی گوش می دهم . اما بیشتر کتاب های گویا و صوتی گوش میکنم . 

من با از اپلیکیشن ایران صدا استفاده می کنم . این اپ شامل پخش زنده رادیو و کتاب های صوتی ، موسیقی  و ... هست پیشنهاد می کنم . 

این قسمت از متن را هم  در همون کافه کتابی که در پست قبلی گفته بودم نوشتم . واقعیش کافه کتاب نمیشه اسمش رو گذاشت در واقع کتاب فروشی هست که داخل میشه نوشیدنی هم میل کرد. رادیو هم پیشنهاد میکنم گوش بدید خیلی مفید تر از موسیقی هست 

تصمیم در باران

دیشب سنت شکنی کردم و با امیر به بهانه شام خوردن حدود 90 دقیقه پیاده روی  کردیم . قبل تر ها بیرون می رفتیم اما مدت ها بود که این اتفاق نیافتاده بود. علت این موضوع کوتاهی من بود چرا که من بعد از برگشت از سر کار به خونه دیگه از خونه عموما بیرون نمیرم  و امیر چندین چند بار می گفت دایی بریم بیرون اما من می گفتم حوصله اش نیست .

 میدونم که بعد از خواندن این پارگراف شاید به ذهنتون خطور کنه چه تناقضی در این آدم وجود داره . چطور میشه آدمی که آخر هفته عموما مشغول کوهنوردی وطبیعت گردی هست ( مسافت پیاده روی و کوهنوردی که معمولا روزهای جمعه  طی میکنیم حداقل 8 کیلومتر به بالا هست . بیشترین مسافت طی شده هم مربوط به برنامه دره شمخال حدود 24 کیلومتر بود ) از خونه بیرون نمی رود . باید این موضوع رو اذعان کنم که بیرون رفتمن خیابان گردی واسه من  مگر همراه با دوستی باشه  و حالت دیگه خوب بودن احوالات دورنی من که اتفاق بیافته و از اونجایی که مدتی میشه حال خوب نبوده این مهم رخ نداده است . 

پیاده روی دیشب در یک شب بارانی با  هوای  بسیار مطبوعی رخ داد. ما قدم میزدیم  و به دنبال فست فوت با قیمت مناسب می گشتیم . امیر ساندویچ  دوست داشت  و من به دنبال پیتزای مناسب بودم . یک نکته ای واسه امیر عجیب می امد اینکه اگر رفتیم داخل و گرون بود و شلوغ چیکار می تونیم بگنیم خب من مسله رو خیلی ساده دیدم و گفتم میایم بیرون .  در طول مسیر به چندتا فست فود برخورد کردیم و بیشترشو از بیرون قیمت هاشو می سنجیدیم  و داخل نمی رفتیم . خلاصه اینکه رفتیم و دو تا پیتزای 7900 خوردیم . 

این پیاده روی ما در اطراف خونه بود و من با دوتا کافه شیک برخورد کردم . یکی از این کافه ها کافه کتاب بود . دیزاین داخلشو دوست داشتم . البته این رو بگم ما داخل نرفتیم گرچه اون خانم محترمی که داخل نشسته و مسئول اونجا بود بهمون تعارف کرد بریم داخل ولی من با اینکه پاتوق این روزهامو پیدا کرده بودم  اما  ترجیح دادم دیشب داخل نروم .  فضاش خوب بود و اون زمان از شب حدودای 11  خلوت بود  و من اینو می پسندم .

تصمیم گرفتم از این به بعد شبها پیاده روی کنم و هر روز و یا شاید هفته ای چند روز به اونجا سر بزنم و کتاب بخونم و شاید اونجا باعث باشه با آدم های جدیدی آشنا بشم . آدمایی که هم جنس و شبیه من باشند. موضوع دیگه ای که بهش فکر کردم این بود که در اون محیط دست به قلم شده و بنوسیم  . شاید اونجا بشه بیشتر تمرکز کرد و بهتر و مفیدتر نوشت . شاید اونجا متنی که در مورد زندگی  نوشته بودم کامل کنم . جا داره در خصوص این پست این توضیح بدم که به شخصه ترجیح من اینکه اگر بتونم این شروع را به یک کتابچه کوچک ختم کنم. البته اینو میدونم که دایره لغات و ادبیات من معمولی هست ولی این موضوع مسئله ساز هست اما مانع نه . 


پی نوشت : از دوستان عزیز میخوام که پیگیر پیاده روی من باشند . نمیخوام بعد چند روز از این کار خسته بشم . هل بدید منو خیلی ساده و روان 

پی نوشت دوم :  برای دوستان خراسانی و غیر خراسانی چون اسم دره شمالخال اومد برای آشنایی بیشتر لینک زیر رو بخونید 

معرفی دره شمخال و زیبایی هایش 

باران می بارد

به کسی چیزی نگید که اینجا در شهر مشهد بارون می باره . جدی چیزی به کسی نگید . 

یکم رفتم زیر بارون تا خیس بشم کار جالبیه البته روی پشت بوم  که نه ولی در دل طبعیت خیلی خوبه . 

بارون کارش شستن هست . چند وقتی هست ک یک سری مسائل توی دلم سنگینی میکنم امیدوارم دلم سبک بشه 

شادی زندگیم کم شده وقتی به گذشته برمیگردم و فکر میکنم یک سری دوره هایی از زندگیم شاد بوده که عاملش بودن شخصی خارج از آشنایان من بوده . نمی خوام بگم حتما بودن شخص باعث شادی میشه ولی حرف من این که توی زندگی من ادم شادی که بتونه اون شادی به دیگران منتقل کنه نیست . خانواده من خیلی شاد نیستند . البته ک همه ما ک خانواده پر جمعیتی هم هستیم اینو قبول کرده . 

اینو میدونم که هر کسی پتانسیل شادی و انتقال اونو داره اما بیشتر ماها نیاز به این داریم که شرایط مناسب ببینیم . من قبل از بانوی شرقی این شادی رو پیدا کرده بودم اما بعد ترکش ی جورایی بهم ریختم  . اما موضوعی ک خیلی ذهنمو درگیر داره مسائل مالی هست . نمیدوم چرا نمیتونم پس انداز کنم . 


زندگی مثل ...

زندگی مثل زمین فوتبال می‌مونه، میشه اینطوری گفت :

زندگی = زمین                   اتفاق‌ها = بازیکن‌ها              انسان = توپ                     خدا = داور 

ادامه مطلب ...

قنات قصبه و روستای گردشگری ریاب گناباد

برنامه این هفته بازید از قنات قصبه با قدمت 2500 ساله بود که مربوط به دوره غرور و مباهات این سرزمین یعنی دوره هخامنشیان می شود.  و بعد از اون بازید از روستای تاریخی ریاب بود  

ادامه مطلب ...

دیفونه

تنها یادگارهایی که ازت برام مونده 

 

ادامه مطلب ...

از کفر من تا دین تو راهی به جز تردید نیست

     دلخوش به فانوسم نکن،اینجا مگر خورشید نیست

با حس ویرانی بیا تا بشکند دیوار من

     چیزی نگفتن بهتر از تکرار طوطی وار من

بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود

      حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود

با عشق آنسوی خطر جائی برای ترس نیست 

   در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست

کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود

  چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود

افشین یداللهی


ی قطعه از شعر توی اینستا دیدم سرچ کردم و اینجا ثبتش کردم