عجب، ذکری از آیدا


آه آیدا

دلگیرم از این روزگاران

دیگر اکنون حتی کلاغی
از این آسمان نمی گذرد
انگار دچار مه شده ام


اما هنوز سکوت پابرجاست
و این شاید
نشانه ای ازآمدن انت باشد!
نه
شاید نه
عجب نشانه ایست انگار!

بیا
بیا تا با هم
عاشقانه خویش را آغاز کنیم
در آشیانه ای
که
اسمانش سرشار از سکوت باشد


هیچ نگویم

هیچ نگویی


بیا تا به اندازه تمام لحظات تنهایمان
در چشم هم به دنبال خویشتن بگردیم


تو مرا دریاب

من تو را


بیا تا با هم به مهمانی ماه برویم
همچون ابتدای اسم تو


بیا تا ماه برای ات بگوید
قصه عشق تو را
در دل من

نظرات 5 + ارسال نظر
همانی که به مرگ فکر می کند...زیاد جمعه 30 تیر 1391 ساعت 01:52 ق.ظ

برای خانه سوخته، باز، شاید بشود خانه یی بنا کرد.
دل سوخته را بگو چه کنیم؟

آتش بدون دود / جلد هفتم - نادر ابراهیمی

خاکسترش را به آب بسپار

رویا جمعه 30 تیر 1391 ساعت 09:55 ب.ظ http:// nal-abad.blogsky.com

زیبا و خواندنی...

مرسی

خوش آمدی

الهام شنبه 31 تیر 1391 ساعت 11:51 ق.ظ http://elham7709.blogsky.com/

مهتاب را نشان بگیر و تا انتهای عاشقی پرواز کن
در کمین گاه عشق اندکی مکث کن
و تا سرزمین رویا عاشقانه جان دادن را تجربه کن.

آیــــــدا شنبه 31 تیر 1391 ساعت 11:32 ب.ظ http://dokhtare-sooraty.blogfa.com

چه خوب که تو ذهنت یه ایدایی داری تا باهاش صحبت کنی

آیدای الکی

سایه سه‌شنبه 3 مرداد 1391 ساعت 02:25 ب.ظ

چه عجیب بر دل می نشیند ...
حسی که تاکنون از خواندن هیچ نوشته ای نداشته ام

حسی که میان صفحات "بار دیگر،شهری که دوست می داشتم" نادر ابراهیمی گم شده بود

البته قوی ترینش را پست "افکار، پریشان جسم، خسته روح، مرده " می دانم

موفق باشید

باید بخونمش


در مورد اون پست هم با شما موافقم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد