موجودیتی غیر از انسان

تابحال شده به این فکر کنید که در دنیای سایر موجودات این مفاهیمی که ما انسانها هر روزه و هر لحظه از زندگی خودمون باهاش در تقابل هستیم آیا وجود دارد یا نه و یا اینکه اگر این مفاهیم هست به شکلی خواهد بود 

مفاهیمی مثل امید و نا امیدی ، آینده و گذشته ، علاقه و تنفر  ، مل رست یا عمل اشتباه 

آیا اونها هم بعد از عمل درست خوشحال می شوند و بعد از عمل اشتباه ناراحت و مایوس

بی شک این مفاهیم وجود خواهند داشت اما چگونه و با چه تفسیری . شاید مانند رفتارهای غریزی حیوانات این مفاهیم هم مفهومی غریزی برای سایر موجودات  داشته باشه 

احتمالا بعد از خوندن این چند سطر از خودتون بپرسید که حالش خوبه یا نه و چرا همچنین  پستی را منتشر کرده 

جواب این سوال و این ابهام  اینکه بارها و بارها به این فکر کردم که برای دنیا چه اتفاقی می افتاد اگر موجودیتی مثل من در شکل و شمایل موجودی غیر از  انسان زندگی می کدم . در دنیای حیوانات دوست داشتم کلاغ باشم .

کلاغ ها شاید چهره دوست داشتنی  نداشته باشند اما من به این مسله فکر نمی کنم و علت انتخابم اینکه کلاغ ها و زندگی شون به طور خاصی مرموز هست و من این مرموزی رو دوست دارم . یا در دنیای ذرات دوست داشتم برف باشم . برف زیبایی خاصی داره و مهم ترین ویژگی اش به نظر من قدرت پاک کننده ای و نهان کننده اش هست . برف در مرحله اول  سختی و زشتی دنیا رو محو و پنهان می کنه و در نهایت راهش هم چیز پاک میکنه و چهره جدیدی به دنیا می دهد . 

فکر می کنم اگر من موجودی غیر انسان بودم شاید مفید تر بودم البته که بخشی از ذهنم اینو میگه زهی خیال باطل و از این فکرها نکنن چون ذات تو همینی هست که خودت می بینی 


خزئبلات شبانه ذهن بیمار من 

نظرات 2 + ارسال نظر
بهامین چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 ساعت 10:14 ب.ظ

سلام

این نوع نگاه و تفکر راجعش بنظرم قابل تامل و جالبِ
هیچ وقت این چنین به این موضوع فکر نکردم اما مسلما یاس و ناامیدی برای موجودات دیگه هم شاید باشه البته با تفاوت ها نسبت به ما.
و به طور غریزی همینطور که خودتون اشاره کردین..

من اما اینجور خیللی فکر کردم ،اینکه من انسان بدنیا اومدم و اصلا بدنیا اومدنم برای هدف و علتی،برای همین سعی میکنم هدفمند زندگی را ادامه بدم.

Baran پنج‌شنبه 12 اردیبهشت 1398 ساعت 08:10 ب.ظ

اوه پسراین پست تون چقدر خوب بود

کلاغ و
برف وبرف وبرف...

سیاوش کسرائی باهم بخونیم؟
برف می بارد؛
برف می بارد به رو خار و خارسنگ
کوه ها خاموش،
دره ها دلتنگ؛
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر زبام خانه ها دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی اورد

رد پاها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان،
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته ی دم سرد؟
آنک ،آنک کلبه ای روشن،
روی تپه،روبه روی من....

()
ذهنت زیبا و
مسعودِ پسرجان

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد