یک دنیا عکس و یک دنیا حرف

خب دوستان عزیز واسه تون چند عکس روح نواز اماده کردم تا شما هم لذت ببرید . خواهشی که دارم بین این چند عکس اون عکسهایی که بیشتر از همه براتون جذاب میاد و انتخاب کنید و برام حس تون شرح بدهید . چون تعداد عکسها زیاد هست توی دو پست منتشر میکنم .  در بعضی از تصاویر بنده توضیحاتی نوشتم خوشحالم کنید با خوندشون . با تشکر     
 1- 


2- 

3-


سه عکس بعدی شکار لحظه ها رو نشون می دهد . 

4- 

5- 

6- 

دیدن این آهو ها و  بز های کوهی واقعا لذت وصف نشدنی داره 

7-

این یک بند خاکی هست که وسعت آنچنان نداره اما ظاهرا عمق خیلی زیادی داره . داخلش هم ماهی با اندازه و وزن های مختلف پیدا میشه . ماهی با وزن دو کیلو گرفتند تا 6 کیلو (طبق توضیحاتی که مسعود داد ماهی در وزن 6 کیلو حدود نیم متر طول داره ) با مسعود هم آشنا تون می کنم 

8-

روستای رزگ از توابع شهرمون تربت هست و در فاصله حدود 50 کیلومتری از شهر واقع شده . همینطور که در عکس مشخصه خونه ها پلاکانی هستند. در واقع شهر ما از سه طرف به کوه ختم میشه و بیشتر این برنامه هایی که ما رفتیم در اطراف خود شهر هست . مناطق کوهستانی که هوای مطبوعی داره و طبیعت زیبا و روستاهای زیبا تر 

9- 

10 - 

ایشون مثال بارز از زمین و آسمان فارق هستند . مردم روستا واقعا برخوردهای دلنشینی دارند. قبل از اینکه من وارد این بخش از زندگیم بشم پیش فرض ذهنم این بود که مردم روستا برخوردهای زننده ای خواهند داشت اما الان به قطعیت میگم که کاملا برعکس واقعا برخوردهای خیلی خیلی خوبی دارند. در مرحله اول که تعجب می کنند که ایناها کی هستند که اومدن اما همین که ما شروع بر گذشتن از روستا میکنیم در صورت تمامشون خوشحالی و انرژی جالبی رو می بینیم . خیلی هم دست و دلباز هستند هفته قبلی یکی از پیرمردهای روستا اومد لب پنجره مسجدی که ما داشتیم افطار می کردیم و یک بطری دوغ بهمون داد. عجب دوغی بود. من ازش گرفتم و اومدم سریع بذارم داخل کوله ام ( واسه فان داستان و تست واکنش همراهان) نمی دونید چه سر وصدایی به پا شد و ریختن سرم 

11-

12- 

کلا اسب ها حیوانهای جالبی هستند. کار به کار کسی ندارند و در عالم خودشون هستند اما واما که این هفته یک گوساله مزاحم ما شده بود و دنبالمون کرد . علتشو من نفهمیدم چی بود . تقریبا یک ربعی درگیر بودم باهاش . یکی از خانمهای گروه همراه من بودو مانتوی قرمزی به تن داشت. ظاهرا علت حمله گاو همون لباس قرمز بود . البته که گوساله داستان ما فکر نکنم اصل و نسب اسپانیایی داشته باشه .  بی خیال هم نمیشد. خلاصه که گروهی مسیرشو عوض کردیم و اون خانم هم از محل دور شد. 

13- 


14- 


15 -


نظرات 5 + ارسال نظر
Baran یکشنبه 5 خرداد 1398 ساعت 03:36 ب.ظ http://haftaflakblue.blogsky.com/

به به
چه تصاویری
ترک های زمین،درخت پرگل بنفش صورتی،درخت سرسبز،
آسمون آبی وخط سیری،عقاب؟پرنده های آزاد،آهو و
بزکوهی و
گل زرد و گل زردو گل زرد
نمای روستا و
آن مادر با کوله بار تجارب و عمری که گذراند...
چه خشت و
اجرهای دوست داشتنی ایزندگی ساده اش خوبه و
دلچسبه
ابرو بادو مه خورشیدو
روستا و
درخت هایی که سبزن و
امید می بخشن

واسبی که با ابهتش چرا میکنید
آبی دریا به رنگ آسمان.قطره ها بیرنگ و از دریا جدا
صدای افتادن سنگ و
آب و
برکهقطراتی که تو هوا پخشن

هی هی مسعود جان.تا گوساله گاو شود.دل صاحبش آب شود.خوب شد اون خانم و
دور کردین.وگرنه


سپاس از شما بابت تصاویر قشنگگگگگگ

به نظرم در وصف عکسها کم کاری کردی شما
اره والا دور نمیشد اون گوساله هم بی خیال نمیشد
قربان شما

na30m یکشنبه 5 خرداد 1398 ساعت 05:43 ب.ظ

وای نگو همه اینارو خودت گرفتی؟؟؟
ولی چقد بی رحمی شما که میخوای مجبورمون کنی فقط چنتا.رو انتخاب کنیم
همشون حال خوب کنن

نه من هیچ کدوم نگرفتم موبایل من ک دوربین درستی نداره
بعضی عکس ها با موبایل مسعود هست بعضی های با دوربین نیکون مهدی
خب پس حس تو در مورد همشون بنویس
دلخوری نداره که

na30m یکشنبه 5 خرداد 1398 ساعت 05:56 ب.ظ

اخه خیلی زیادن...مختصرا گفتم همشون حال خوب کنن

نخیر اینطوری قبول نیست
باید حق مطلب درست ادعا کنید

بهامین یکشنبه 5 خرداد 1398 ساعت 06:08 ب.ظ http://notbookman.blogsky.com

دونه دونه عکسها ،روایتگر خاص و قشنگیه از قشنگی های زندگی...
از آخر به اول...تصویر ۱۵،۱۴،و بیشتر و خاصتر اون عکس شماره ۱۳،مصداق بارز شکار لحظه ها. صدای گوش نواز آب انگار میشه شنید از تصویر بی صدای شماره ۱۳.

اسب،ازبچگی آرزوی داشتن یه اسب سفید سیاه داشتم اما هیچ وقت دنبال و پیگیر نبودم برای این آرزو بچگی هام.
+بیچاره اون خانم ،من به جای اون بودم رسما سکته میکردم از ترس

آسمون روستا تصویر شماره ۸ و نمای چون ماسوله گیلان در یه روستای سمت شرق کشور،دلم بودن دقایقی بین این خونه هاو نفس کشیدن در چنین هوایی میخواد.

تصویر شماره ۳ هم خاصِ ،ترک های خشک زمین و دنبال کردنش توی تصویر رسیدن به درخت و کوه قایم شده پشت درخت ،قشنگی خاصی داره

و تصویر شماره ۱ تلفیق خشکی و آبی رودخونه ،تضاد قشگی داره.
اون عکس رصد کردن هواپیما ،حس کودک درونی داره واسم ،بچگی ها ذوق کردنمون از تماشا یه هواپیما در نقطه دور آسمون..

اون سه عکس اخر اثر هنرمندی مهدی هست و دوربین نیکونش
من نمیدونم چرا میترسم سوار اسب بشم ی حسی بهم میگه می افتم . اون خانم که خیالش نبود البته که من خودم یکم جو می دادم به داستان
در خصوص عکس شماره 8 باید بگم که اگر سمت ما بودید به زور یک دفعه با گروه می بردمتون
در خصوص تفسیر شما در مورد عکس های شماره 1 و 3 باید بگم منم دوست داشتم اینطور تفسیری داشته باشم اما خب به ذهنم نرسید کامنت شما جزو بهترین کپشن ها میشه برای این دو عکس

والا دوران بچگی که من شخصا تصور درستی از هواپیما نداشتم ، می رسیم به تفاوت نسل ها و محل بزرگ شدن . من بازی کودکیم بازی با خاک بود . چاله می کندم و با آب پر می کردم و بعدش با گِلش بازی میکردم . همین تجربه است که من با خاکی شدن و روی زمین نشستن و لباس خاکی مشکلی ندارم. منو بردید به اون دوران مرسی

na30m دوشنبه 6 خرداد 1398 ساعت 12:47 ب.ظ http://nasimeshqjonun.blogfa.com

وای از دست جنابعالی :|

حق مطلبو ادعا کنم یا ادا کنم؟ :/
والا از عهده من بیرونه حق مطلب ادا کردن چون کارشناس عکاسی نیستم :)

تصویر شماره یک معرکه ست . خب چون در نگاه اول فک کردم زمین کنار برکه خشک هستش به نظرم اومد حال و روز ماست .. لب تشنگان کنار آبیم..تو همه ی مسائل... از فقر کشوری که روی نفت خوابیده از عاشقی که کنار یارِ اما دل یار ازش خیلی دوره..از منِ نوعی که شب قدر شده و هنوز نتونستم یه جمله از تهه دل با خدای خودم حرف بزنم..

اما خب بیشتر که دقت کردم دیدم خیلی عم خشک نیست انگار


هنوزم از دیدن تصویر شماره 4 تو آسمون ذوق میکنم نم دونم چرا :/

عکس شماره 8 هم جالب بود معمولا وقتی اسم خونه های پلکانی میاد یاد ماسوله میفتم..جالبه بقیه مناطق هم چنین خونه هایی هست..


11 کیفیت عکس عالی... تصویر برداری کاملا به موقع.. نور و کنتراست عالی..یه تیکه از بهشت رو ثبت کردن دمشون گرم

12 دلم برای اسب سواری خیلی تنگ شده..چند سالی هست دستم به تن هیچ اسبی نخورده..دل تنگی هارو تازه کردید

این شالاپ آبم که دیگه برا همه جالبه خخخخخ طوریکه هر آدمی رو کنار آب رها کنین تا یه سنگ تو اب پرت نکنه دلش آروم نمیگیره///جا داره از طرف آب بگم:هشدااار که آرامش مارا نخراشی

در خصوص سه عکس اول میشه گفت که بیشتر ببنیده با هنر عکاسی مواجه هست تا چیز دیگه ای و در واقع این عکسها از زوایه معناداری گرفته شدند .
در مورد عکس شماره 4 و ذوق شما هم من نمیدونم اما به این ذوق احترام میذارم
خب ماسوله روستای شناخته شده ای هست و بهتر در تعریف روستای پلاکانی قرار میگیره تا این چند روستایی که من رفتم اما خب اینها هم پلاکانی محسوب میشند
من قصدم همینه که دل تنگی ها تازه بشه بلکه دوباره بریم کاره هایی ک دوست داریم انجام بدیم
من هم خالف پرتات سنگ به آب هستم اما خب نمیشه جلوی همه رو که گرفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد