زیبایی در اوج تاریکی



پ ن : پست شاد واسه آیدای مهربان

پ ن : اوج فوتو بچه ها!

پ ن : تصویر از اسکله ای از چابهار

پ ن: برای دریافت عکس در اندازه اصلی روی تصویر کلیک کنید

نقاب

خطاب به چهره انسان:


تو ای نقاب

در این

خستگی/ دلگیر/بی اراده ات


بی روح مانده ای


حکم ات: سکوت دوبل

جرم ات : بی زبانی


درد ات : دروغ حکم فرما

فغان ات : فریب بی نهایت


نیاز ات: ذره ای درک

وظیفه ات: محو سادگی!

...


تو در پاییز هم رنگ می بازی


جتی اگر تابلوهای ونگونگ را به گردنت آویز کنی


گوش بریده ی ونگوگ را در کف دست نشانم دادی


که یعنی از هجوم کلاغ ها می ترسی 


از این هم زخم های سوزن ، سوزن در تنم نلرزیدم


مگر  دیدن گوش بریده ام در نوک منقارت 


میان کلاغ ها غاغ کشیدی


و آفتاب گردان ها را به غروب نشاندی


پ ن : بعد مدتها دیروز فیلمی دیدیم که در انتها اینو نوشته بود، بسیار لذت بردیم

بزرگترین سرمایه

و اکنون با صادق هدایت


  1.  در ته این زندگی مرگ است که ما را فرا می‌خواند
  2. انسان را وقتی در گور می‌گذارند زمان برایش بی‌معنا می‌شود
  3. فهمیدم تا ممکن است باید خاموش ماند تا ممکن است باید افکارم را برای خودم نگه دارم
  4. همه از مرگ می‌ترسند من از زندگی سمج خود
  5. می‌ترسم بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم
  6. کسی تصمیم به خود کشی نمی‌گیرد خود کشی با بعضی هاست
  7. انسان در زندگی یک سرمایه بزرگ دارد آن سرمایه خود کشی است
  8. تنها فایده تاریخ این است که انسان ازمطالعه اش از ترقی آینده بشر هم ناامید می‌شود

چه بی تابانه می خواهمت

چه بی تابانه می خواهم ات

ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری !

چه بی تابانه تو را طلب می کنم !

بر پشت سمندی

گویی نو زین

که قرارش نیست.

و فاصله

تجربه ای بیهوده است.

بوی پیراهن ات

این جا

و اکنون.

کوه ها در فاصله

سردند.

دست

در کوچه و بستر

حضور مأنوس دست تو را می جوید .

و به راه اندیشیدن

یاس را

رج می زند.

بی نجوای انگشتانت

فقط.

و جهان از هر سلامی خالی است



شانه ات مجابم می کند

در بستری که عشق تشنگیست

زلال شانه هایت

همچنانم آتش می دهد

در بستری که

عشق

مجابش کرده است


ا.بامداد



پ ن:اجبارا هوای عشق قدیمی زد به سر

جرم

به جرم تنهایی قبل خواستن ات


آسمان دل


خالی از هر ستاره ای شد


حتی خورشید نیز رفت

...

..

.

گهگاهی


در ذهن نداشته ام


با سایه خویش خلوت می کردم


او نیاز در تاریکی دل               محو شد

...

..

.

من زندانی خواستن ات


زندانبان : اشتباه تو