-
امید از نظر کارو
پنجشنبه 25 آبان 1391 00:56
تنها خدا شاهد است و خود من ، که از همان نخستین روز تولدم پستان مادرم با سرشکی شیرین که امیدواران به زندگی شیرش مینامند به بخت سیاه من میگریست ... بنا بر این تصادفی نیست اینکه من ایمان دارم که بدبختی من یک امر تصادفی نیست ... ...واز همان وقتها ... همانوقتها که تک و تنها ، در بستر غم آلود بیابانها ، در کلبه ای شبیه به...
-
سل
دوشنبه 22 آبان 1391 23:11
از روزی که سل را شناختم به آن احساس نزدیکی داشتم امشب در پی سرفه های زیاد به نتیجه ای رسیدم آن هم این که خیلی دوست دارم به دلیل مرض سل بمیرم انگاری در سال 1897 هستم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 آبان 1391 23:02
ریشه تمامی خود فرو رفتن من نیازهایی بود که به هیچش نرسیدم می توانی افسرده باشی و به روی آدمیان لبخند برنی؟ تا به کی؟ همه تصور کنند که روزگارت خوب است و تو دیگر توان فریاد نداشته باشی خیلی بد است که پیش خودت شکست خورده باشی؟
-
به امید اعتقاد داری؟
شنبه 20 آبان 1391 21:19
از ابتدای آدمیت بشر به دنبال آرامش است . از همان ابتدا در ره این آرامش جان می دهیم در این دنیا "باید ها" جایشان را به "نباید ها" داده اند انرژی خویش را برای یک سری امید واهی هدر می دهیم می دانی هر چه رد پایمان در این راه قدیمی تر می شود بیشتر از آرامش خویش دور می شویم می شد اگر آدم اولیه ای بودیم ،...
-
سخنی با خدا
شنبه 20 آبان 1391 21:10
من هیچ از خویش نمی دانم آنگاه با خویشتن می گویم چرا فاصله من و تو بیش از تصورم است امید در زندگیم معنایی ندارد اکنون وجودم تهی ست تهی از شندرغاز انگیزه پایه های زندگیم سست است خویش را گم کردم و حتی تو را آنقدر دوری که به دنبالت در خاطره ها می گردم
-
معاف از زندگی
پنجشنبه 18 آبان 1391 00:23
ابتدای این همه سقوط کجاست پای در کدام پرتگاه نهادم پرتگاه را که ساخت چیزی به انهدام نمی ماند آن دم که بدانی از زندگی معاف شده ای ....................................................................... آن دم که خود فریبی ات به اوج خودش می رسد، یک آن تو را از زندگی معاف می کنند می مانی در این میان هاج و واج با دستان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 آبان 1391 23:05
خاکستر ناگفته هایم روشن شد دودمان را به آتش کشید دیگر تعلقی نیست دیگر آرامشی نیست ............................................ بیایند با تو از امیدی سخن گویند برای آینده ای که هیچ تصوری برایش نداری چرا که حالت (اکنون را گویم که گذشت ) آکنده از سکون و دلمردگی شود. درگیر روزمرگی شوی تا فراموش کنی جمعی آدم مادی نگر به...
-
مادر
دوشنبه 1 آبان 1391 22:18
عشق بی دردسر کیست جز مادر
-
دروغ
یکشنبه 23 مهر 1391 10:04
دل ات را بگیر قاه قاه بخند بر حماقتی که زیرکی نام نهادند حال بماند که تمامی وجودت لبریز از دورغ باشد ++تا کجای زندگی به دورغ تکیه کنیم
-
ما
شنبه 22 مهر 1391 23:58
و ما نه آنیم که مردم پندارند و نه آنکه خود پنداشتیم ما تنها جمعی جدا افتاده با پندار ''''ما''''' هستیم
-
ذکری از آیدا
سهشنبه 18 مهر 1391 10:27
بیا پریدن را تجربه کنیم من و تو از پرتگاه تمامی نبودن ها انگار آن پایین تنها سخن از بودن ست در ابدیتی به انتها □□□□ آماده ای دست ات را بده ++"در مقایسه با ظلمات سنگین و عظیم نبودن، بودن نعمتی است که به هر کیفیت شیرین و جذاب است."
-
دوستان و پاییز
جمعه 14 مهر 1391 23:53
ذهن را پاییزی کنید ای دوستان! بگذارید رنگ افکار شما بر پاییز و برگ هایش بلغزد لشگر ِخستهِ افکار ِ ذهن خویش را پیاده نظام پاییز کنید! تا دوباره برگ ها رنگ بگیرند.
-
پاییز بی رنگی
سهشنبه 11 مهر 1391 22:59
می شود باران شد بارید بر ترنم نسیم تو در این پاییز بی رنگی
-
کبوتر دل
سهشنبه 11 مهر 1391 22:27
می پرد کبوتر دلم به هوای آسمان نگاه ات غافل از انکه آن آسمان اکنون جای دیگری ست
-
تو
پنجشنبه 6 مهر 1391 12:08
به سودا میبری دل را هوای آشیان کردی تو شیدا میکنی دل را هوای آشیان کردی تو هویدا میکنی دل را هوای آشیان کردی چه زیبا میکنی دل را هوای آشیان کردی +++ادامه دارد....
-
رویا ؟
دوشنبه 3 مهر 1391 21:43
امید معنا ندارد تلاش بی هوده است برای آن که رویا ندارد. □□□□ آدمی می شناسم اهل هیچستان شد □□□□ او خیال پرداز نبود او رویا نداشت
-
خودکشی قلب ها
یکشنبه 2 مهر 1391 16:14
در کدامین صفحه زندگانی رنگ روزهای من چنین تلخ گشت □□ □□ دل فریاد می خواهد همراه با باران اشک دل خواهان سقوط از پرتگاه سکوت ست دل به دنبال انتحار با طناب هایی از جنس ناکامی □□ □□ اینان تنها خیال پردازی احساس است در دوران خودکشی قلب ها.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهر 1391 15:18
" در این دنیای پر از رنگ من به دنبال صحنه های سیاه و سفیدم "
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 شهریور 1391 00:01
کلمات دچار خفگی می شوند آنگاه که حتی برای لختی از زمان نه ذهن توان چیدن دارد نه زبان توان هرزه گویی حال بماند که باید با درد چه کرد میلی به سخن سرایی نیست خلاصه آنکه میل گقتن هـــ ـــم نیست □□□□ زمانی که مفهوم امید هیچ ست و هیچ بهانه ای برای فریب خویش برای آینده برای تلاش های بیهوده وجود ندارد □□□□ دل را نمی شود درگیر...
-
Miles Of Rain
دوشنبه 27 شهریور 1391 16:40
Cold Winter night again Went into my blood again Am I one ?Born to be alone Without your love I'm so destroyed beauty slowly dies Pictures of you cry For the farest miles I would walk hand by hand with you For a quite place inside your heart
-
ذکری از آیدا
دوشنبه 20 شهریور 1391 20:06
می ترسم که یک همچون آیدای روزی رسد که دیگر هیچ میلی در دل نباشد . □□□□ حال ای مهربان خود را به آوای باد بسپار همچون قاصدکی □□□□ چرا که قاصدک پیام آور مهربانی توست . + قسمت دوم به بعد خطاب به آیدا + دو پست اخیر با هم تناقض داره
-
خاطره
دوشنبه 20 شهریور 1391 19:59
خاطره خاطره یاد تو □□□□ نگاه های پر از نیاز ات نگاه های پر از حسرت ات نگاه های پر از درد ات تنها خاطره ی تو در پس افکارم است . □□□□ تو دلیل سکوت من پوچی من نابودی من و چه بسا آرامش من هستی □□□□ این من بی تو هیچ است
-
آغوش
یکشنبه 19 شهریور 1391 00:40
به آغوشم فشردم! گفت مُردم چه لذتها که از آغوش تو بُردم! شبی دیگر در آغوش دگر بود خدایا کاش کمتر میفشردم کارو
-
اجبار
چهارشنبه 15 شهریور 1391 20:32
دشواری دو چندان می شود آن زمان که نگاه پر از احساس ات نگاه پر از نیازات را به اجبار از فرد فرد جامعه پنهان کنی □□□□ و تمام مسیر را به سنگ فرش خیابان خیره شوی و به این فکر کنی "هیچ کس برای من او نمی شود." □□□□ حال بماند که "او" در آغوش دیگری به س.ک.س شب اش فکر می کند
-
مرگ واژه
چهارشنبه 15 شهریور 1391 01:19
بگذارید برای او بگویم قبل از آنکه کلمات به مرگ واژه ها رسند
-
جنگ سکوت ها
چهارشنبه 15 شهریور 1391 01:06
تو ندانسته بازیچه شدی در این بازی که من هنوز در ابهام آن مانده ام. □□□□ بازی دیگر اکنون جای اش را به جنگ داد جنگ سکوت ها ......................................... +بازی تبدیل به جنگ شد.
-
حق است؟
چهارشنبه 15 شهریور 1391 00:36
هر روز که می گذرد با هر گام من تو گام هایت را،به فاصله می سپاری □□□□ گام های بی هودۀ زیبا □□□□ من تنها با نبود ات زیبایی را درک کرده ام . آیا این گونه زیبایی حق است ؟ .................................................. + دلم میگیره که درست نشد.
-
حق است؟
چهارشنبه 15 شهریور 1391 00:36
هر روز که می گذرد با هر گام من تو گام هایت را،به فاصله می سپاری □□□□ گام های بی هودۀ زیبا □□□□ من تنها با نبود ات زیبایی را درک کرده ام . آیا این گونه زیبایی حق است ؟ + دلم میگیره که درست نشد.
-
آشوبِ وجودت
دوشنبه 13 شهریور 1391 21:14
این روزها در حوالی دل ات پرسه می زنم نزدیک کوچهِ باغ ِ نگاه ات دربِ بودن ات همان دربِ حس ِ بودن ات را گشوده ای به رویم و من تظاهر به هیچ می کنم □□□□ تظاهری بیش نیست تو باور نکن □□□□ بهتر است بدانی در دلم آشبوب وجود ات ماندی ست.
-
خواهرم
یکشنبه 12 شهریور 1391 21:23
دلم می خواهد خواهرم بود تا کمی درد دل با او می گفتم تنها او می توانست آرامم کند گرچه که اکنون نگفته می داند.