سل

از روزی که سل را شناختم

به آن احساس نزدیکی داشتم


امشب در پی سرفه های زیاد به نتیجه ای رسیدم

آن هم این که خیلی دوست دارم به دلیل مرض سل بمیرم

انگاری در سال 1897 هستم

نظرات 5 + ارسال نظر
آنا سه‌شنبه 23 آبان 1391 ساعت 07:35 ب.ظ

کافکا رو داری یاداوری می کنی ؟

دوستش ندارم این حس رو
بس کن .
مگه نگفتی بکنمش بیرون از نوشته هام
دارم همین کارو می کنم
بس کن .
این حس رو دوست ندارم

من چیزیو یادآوری نمیکنم
فقط سل رو خیلی دوست دارم همین

آنا سه‌شنبه 23 آبان 1391 ساعت 07:38 ب.ظ

مسعود
با من چرا سکوت ؟
حرف بزن

ذهنم توان هرزه گویی نداره
دیشب یکی از دوستان اهل دل می گفت نباید با کسی درد دل کنی چون تا ثابت نکنه از تو بدتره ولت نمیکنه

آنا سه‌شنبه 23 آبان 1391 ساعت 07:41 ب.ظ

جوجه اردک زشت یه جوری که فکرشم نمیکرد عاقبت به خیر شد، ولی جوجه کلاغ زشت باید به زشتیش عادت کنه...یعنی زندگی .

فاطمه چهارشنبه 24 آبان 1391 ساعت 12:22 ب.ظ http://ro0oz.blogsky.com

مرض سل آدم کش نیست..باور مریضی کشندست...

درهرسالی در هر برهه ای این انسان است که تصمیم میگید چه چیزی جانش رابگیرد

hosseina شنبه 27 آبان 1391 ساعت 10:28 ب.ظ http://banafsh.blog.com/

افرین افرین
تو مرگه دل هم داری که بخواهد درد داشته باشه !؟
مرتیکه خوشی زده زیر دلش چی نوشته !

این حرف رو از موقعی که میشناسمت هزاربار تابحال گفتی تو 5ساله همین همیشه میگی

مسئله ای نیست تنها برگرد از خودت بپرس که چرا قدرت درک تغییر رو نداری

خیلی وقته که خیلی چیزها عوض شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد