خاکستر ناگفته هایم روشن شد
دودمان را به آتش کشید
دیگر تعلقی نیست
دیگر آرامشی نیست
............................................
بیایند با تو از امیدی سخن گویند برای آینده ای که هیچ تصوری برایش نداری چرا که حالت (اکنون را گویم که گذشت ) آکنده از سکون و دلمردگی شود. درگیر روزمرگی شوی تا فراموش کنی جمعی آدم مادی نگر به دورت حلقه ای زده اند
به جایی می رسی که دیگر می مانی برای کدامین دردت سکوت کنی
"آگاه باش وجود همچون منی درگیر دردهای تازه ای شد."
دردهای تازه؟
دردهایی با ریشه های کهنه
تعلقی نیست؟
چقدر تغییر کردید
چی شده مگه؟
من تغییری نکردم تنها محیط و اثراتش تغییر کرد
در جریان مشکلات ِ جدیدت نیستم متاسفانه.حل میشه،توکلت به خدا.
طرف ما خدا هم به خاطرها می پیوند