اتفاقات این هفته
بخش اول : دیدار یک دوست
چند روز پیش بعد از مدتها یکی از دوستان دوران دانشگاه و بلاگر را بعد از حدود شش سال دیدم. در این مدت ایشون به من لطف داشتند و وبلاگ من را گرچه که در این مدت کم فعالیت و در واقع بی فعالیت بوده را دنبال می کردند. برای این پیگیری باید واقعا از ایشون تشکر کنم .
در این دیدار دوستانه من تصمیمی برای صحبت کردن نداشتم و در واقع اومده بودم که بیشتر بشنوم اما کاملا برعکس در این مدت یک ساعت فقط من حرف زدم و سرشونو خوردم . نمی دونم چطور شد ولی زبونم باز شد و گفتم .
بیشتر صحبتم شامل این موارد بود: گذشته ، خودم و خصوصیاتم و اتفاقهایی که رخ داده و من به این مرحله رسیدم . از خانواده ام، اتفاق ها، آثار و تبعات این اتفاقها گفتم .
همین جا ازش تشکر میکنم که برای من وقت گذاشت واقعا انتظار این همه لطف را نداشتم . شب در مسیر برگشت واقعا احساس سبکی میکردم .
بخش دوم : غریبه نشسته روی نیمکت
دیشب دوباره مسیر کاریم به اون مجتمع و خانم کتاب فروش خورد .
دفعه اول که رد شدم، در پس زمینه فکرم تمایل به صحبت با ایشون را داشتم اما ایشون اونجا نبودند. دفعه بعد که رد شدم حضور داشت اما با خودم گفتم مزاحمش نشم. موقع تموم شدن کارم، به سمت آسانسور برای برگشت حرکت کردم اما برگشتم.
نزدیک شدم و سلام کردم اما به صورتشون نگاه نکردم به این قصد که منو نشناسند اما شناخت خوب هم شناخت . خلاصه اینکه دو ساعت اونجا بودم . وقتم آزاد بود و کسی هم جایی منتظر من نبود ( این مورد هم شاید از مزایا و یا معایب زندگی مجردی و تنهایی باشه ) .
در طی اون دو ساعت اتفاقهای جالبی افتاد. بعد از حال و احوال من گفتم کتاب جدید اوردید و شروع کردم به شمردن این کتابها و ایشون هم همراهی کرد. من تعداد 9 کتاب و ایشون تعداد 12 کتاب شمردند . این همراهی برای من جالب بود .
اون طبقه از مجتمع یک پردیس سینمایی جدید با تعداد سالن های زیاد ساختند که این موضوع باعث شد ما در مورد فیلم و سریال ، سبکهای مورد علاقه و نحوه فیلم دیدن صحبت کنیم . تصورش این بود که من اومدم سینما که من این موضوع رد کردم و گفتم برای کار اومدم و مدتهاست سینما نرفتم چرا که تنهایی باب میلم نیست البته که ایشون موافق با این موضوع نبود.
چند کتاب اونجا فروختم گرچه پورسانت من پرداخت نشد . در واقع چند بار یکم شلوغ شد و من به ایشون کمک کردم به این نحوه که به چند نفر در مورد کتابهایی که در حال چک کردنشون بودند راهنمایی می دادم و کتابها رو معرفی می کردم .
چند موضوع در ذهنم در حال گردش هست که با شما درمیان میذارم.
من به شخصه مدتهاست که در فانتزی و تخیلم همچین گفتگویی را ساخته بودم . البته که به دنبال نتیجه خاصی نیستم و بیشتر دنبال اون نحوه برخورد و شکل گیری گفتگو و ارتباطم; اینکه شما فارق از شخصی کردن ارتباط، فقط هم کلام بشی و از مسائلی حرف بزنی که حال دل آدم را خوب می کند
نمی دونم این هم کلامی درست هست یا نه و اینکه نمی دونم این خانم در مورد من چه فکری میکند.
یک سری اطلاعات در مورد هم پیدا کردیم اما هنوز به هم معرفی نشدیم . من کلا این حالت را ترجیح میدهم . یکی از فضاهایی که بیشتر در دلنوشته ها و متن های ادبی بکار می رود یک نیمکت و یک غریبه نشسته روی اون نیمکت است . غریبه هایی که صحبتهای ما را گوش می کنه و بعد هم محل را ترک میکند .
گفتگوی من و این خانم همچین فضایی دارد.
نظرتون بنویسد بخصوص در مورد بخش دوم . ممنون
:)
منم این حالت رو دوست دارم.. فکر میکنم لازمه زندگی هر کسی هست که در کنار دوستان،آشنایان،اشخاص زندگی که خیلی نزدیک هستند.. کسانی باشن که آدم رو بفهمن و حرف مشترکی برای گفتن داشته باشن.
اره این شرایط واقعا مورد پسند هستند
هم صحبتی با غریبه های آشنا عالیه عالی
اتفاق خوبی این هم صحبتی
بخش اول؛
چه همه خوب...
من هم ازایشان تشکر میکنم؛بابت مرام و معرفت ارزشمند شون...
الهی شکر برای داشتن چنین دوستانی...
بخش دوم؛
با اجاره تون برم... برخواهم گشت و
بخش دوم را خواهم خواندو...
ممنونم
بله بسیار معرفت دارن
مشکلی نیست راحت باشید
بخش دوم؛
من هم با دیگر دوستان موافقِ این نوع هم صبحتی هستم.
واین که ،نثبت به این خانم و طبق توضیحاتی که به تصویر کشیدین،احساس خوبی داشتم،واگر من هم ببینمشون،قطعا باهاشون هم کلام میشم.واون پاراگراف تونو دوست داشتم؛
"اینکه شما فارق از شخصی کردن............."
حس خیلی خوبی داشت.یادِ واژه های،صداقت،شرافت،دوستی و مهرورزی افتادم.
درود بر شما آقای مسعود عزیزو گرامی
ممنون از شما
همون حس خوب برای من مهمه و خژلی وارد جزییات نمیشم ترجیحا
شما نسبت ب بنده لطف دارید واقعا و ب این خاطر از شما متشکرم
همیشه هم صحبتی با فردی که بتونی ،راحت از حرفهای نگفته دل تا دغدغه ها و هر حرف شنیدنی بزنی بدون اینکه قضاوت بشی،وتماما شنیده بشی ،جز اتفاقات خوبه
هم صحبتی و داشتن حرف مشترک ،خیلی سخت میشه این شرایط را ایجاد کرد و پیدا شدن چنین افرادی ،یه اتفاق قشنگ بنظر من.
ممنون از حضور شما
بله من هم موافقم با شما
واقعا ی اتفاق قشنگه
مجدد نظر میزارم امیدوارم برداشت خوبی داشته باشین از صحبت من
اقا شما نیاز به یه هم صحبت داشتین در اون زمان واین حس شما بادیدن این خانم وصحبت با ایشون تبذیل شده به یه حس خوب ودوستداشتنی اما ممکنه دفعه بعد این اتفاق نیفته یعنی شما کاملا تهی از هر فکر ازاردهنده وتهی از هر وابستگی ایشون رو ملاقات کنین وهیچ حسی به سراغتون نیاد .بنابراین دوستی وهم صحبتی لذت بخش زمان ومکان خاص خودش رو داره .
واینکه هر چه زودتر بدنبال یه هم صحبت دایم وعزیزباشین
برای شما اینو میگم که من با این خانم دوبار هم کلام شدم و هر بار بیشتتر از دو ساعت صحبت کردیم و دفعه بعدی هم حتما خواهد بود
این برداشت شما خیلی درست نبوده در واقع کامل نبوده