برکه های فصلی

به لطف بارشهای زیاد سال 98 در ارتفاعات ظاهرا برکه های فصای به وجود میاد که زیبایی خاصی به طبیعت میده 

اسم این برکه گل خاتون هست و در اتفاع 2500  متری تشکیل میشه 

توی همین منطقه و در فاصله حدود 8 کیلومتری یک برکه فصلی دیگه هم هست  که دو هفته قبل رفته بودم 

عکسها رو میذارم ببنید و نظر بدین و لطفا به این سوال جواب بدید که یک همچین جایی رو بهتر با تعداد کم رفت تا از سکوتش استفاده کرد یا نه مثل ما گروهی ؟

یک هنرنمایی هم کنار این برکه انجام دادیم عکس ها رو ببینید 

سایز عکس های برکه  رو دلم نیومد کوچیک کنم پس لینک شو میذارم 


عکس اول                     عکس دوم                     عکس سوم                        عکس چهارم     


و اما عکس های هنر نمایی من و احسان  که ما سعی کردیم اما اونی ک باید نشد 

  ادامه مطلب ...

چند خطی برای دل

بخش اول 

دلم به شدت برای نوشتن های عصرانه تنگ شده، با سیستم جدید کاری وقتم پر شده و دیگه عصرها خونه نمیام تا با فراغ بال بنشینم روی مبل و پشت پنجره  برای شما بنویسم . مبل قدیمی ، میز قدیمی و پنجره قدیمی این خونه در چند ماه اخیر محل نوشتن من بوده و هر چیزی که از این ذهن مشوش من تراوش کرده، یقین بدونید که فضا در سیاه کردن کاغد موثر بوده . 

واقعیتی که باید بهش اعتراف کننم ( من به طور ویژه ای از واژه اعتراف خوشم میاد) اینکه موضوعاتی که برای نوشتن انتخاب می کنم دیگه مثل قدیم شامل هر چیزی نمیشه . قبل از نوشتن هر چیزی به این فکر می کنم که میشه در موردش نوشت یا نه پیش خودم و داخل ذهنم باقی بمونه 

با توجه به نزدیکی زیاد ماه رمضون باید این نکته رو عنوان کنم که علت روزه گرفتن خودمو نمی دونم . من دو سه سالی میشه که سعی میکنم کامل بگیرم . جوون تر که بودم یا  نمی گرفتم یا مخفیانه باز می کردم .کلا در داستان مذهب باید اینو بگم که من آدم مذهبی نیستم و اعتقادت دینی محکمی ندارم متاسفانه در ذهن من کلنجارهای بین من و پدرم ج خوش کرده و گرچه دیگه مسیر زندگی خودمو تضشخیص دادم و به یک سری باورهایی رسیدم و برای رسیدن به این باورها از جون و دل مایه گذاشتمو مشکل اصلی من در ماه رمضون آماده کردن سحری و افطار هست . واقعا برای من معظلی شده و با توجه به شرایط کاری به شدت اذیت میشم اما خب روزه رو خوام گرفت . پیشنهادت خودتون برای سحری بیان کنید .

بخش دوم 

از ماه های اخر سال پیش تا به همین امروز در درون من  آشوبی به پا شده ، آشوبی در خصوص حضور شخصی در زندگی من 

کشمکشی بین من و قبلم در چریان بوده ، این موضوع  رو بیشتر رد کردم و الان هم به یقین رد می کنم. واقعیت اینکه من به شدت از این جریانات خسته شدم  و الان تنهایی رو بیشتر ترجیح میدهم . دنیا آدم ها و خانم ها برای من عجیب و غریب شده، خیلی برام قابل درک نیستند. چیزی که من متوجه اش شدم اینکه روابط الان بر پایه منفعت شده ، نه منفعت های مالی بلکه بیشتر دنبال این هستند که خلا نبودن شخص قبلی رو پر و ذهنشون رو از اتفاق های مربوط به اون شخص دور کنند. 

به طور ویژه ای کنجکاو  گذشته شخص هستند. خب بابا توی گذشته  عاطفی خیلی ها چیز جالبی نیست ک بخوای دنبالش بگردی .  من به شخصه از بیان و مرور گذشته ناراحت نمیشم اما باب میلم هم نیست . زندگی عاطفی خیلی از جوانها این شده که چاله های قبلی رو پر کنند و همیشه نیمه خالی لیوان رو ببیند . توی این شرایط من چشم ها می بندم و به قول یکی از همکاران قدیمی که می گفت با اینکه متوجه میشم و اما خودمو می زنم به کوری 

اره کوری بهتره 

بخش سوم 

من آدم اهل مقایسه کردن نیستم . تمام سعی ام بر این بوده که در هیچ شرایطی مقایسه نکنم. چون مقایسه نمی کنم در ادامه اش هم نظر نمیدهم . یعنی نظری که منشا اش مقایسه باشه رو عمرا از من بشنوید. تا اینجای داستان حله اما مسله ای که من زیاد بهش فکر کردم این بوده که چرا به خاطر این رفتارم که در دیدگاه عمومی رفتار درستی هست، قضاوت میشم .؟ 

قضاوت هایی که در مخیله آدم نمی گنجه . یعنی من تجربه هایی در این خصوص  دارم  که وحشتناک هست . سختی داستان جایی که من متعقد بر این اصل هستم که نسبت به این قضاوت های هولناک و بدون دانش قبلی، نباید واکنشی نشون بدم و واقعا بعضی از اوقات به شدت تخریب میشم اما باز سکوت می کنم و چیزی نیکم و الان نمیدونم که این رفتار درست هست یا نه 

 


پی نوشت : راه حل های خودتون پیشنهاد بدید در مورد هر سه بخش 

موجودیتی غیر از انسان

تابحال شده به این فکر کنید که در دنیای سایر موجودات این مفاهیمی که ما انسانها هر روزه و هر لحظه از زندگی خودمون باهاش در تقابل هستیم آیا وجود دارد یا نه و یا اینکه اگر این مفاهیم هست به شکلی خواهد بود 

مفاهیمی مثل امید و نا امیدی ، آینده و گذشته ، علاقه و تنفر  ، مل رست یا عمل اشتباه 

آیا اونها هم بعد از عمل درست خوشحال می شوند و بعد از عمل اشتباه ناراحت و مایوس

بی شک این مفاهیم وجود خواهند داشت اما چگونه و با چه تفسیری . شاید مانند رفتارهای غریزی حیوانات این مفاهیم هم مفهومی غریزی برای سایر موجودات  داشته باشه 

احتمالا بعد از خوندن این چند سطر از خودتون بپرسید که حالش خوبه یا نه و چرا همچنین  پستی را منتشر کرده 

جواب این سوال و این ابهام  اینکه بارها و بارها به این فکر کردم که برای دنیا چه اتفاقی می افتاد اگر موجودیتی مثل من در شکل و شمایل موجودی غیر از  انسان زندگی می کدم . در دنیای حیوانات دوست داشتم کلاغ باشم .

کلاغ ها شاید چهره دوست داشتنی  نداشته باشند اما من به این مسله فکر نمی کنم و علت انتخابم اینکه کلاغ ها و زندگی شون به طور خاصی مرموز هست و من این مرموزی رو دوست دارم . یا در دنیای ذرات دوست داشتم برف باشم . برف زیبایی خاصی داره و مهم ترین ویژگی اش به نظر من قدرت پاک کننده ای و نهان کننده اش هست . برف در مرحله اول  سختی و زشتی دنیا رو محو و پنهان می کنه و در نهایت راهش هم چیز پاک میکنه و چهره جدیدی به دنیا می دهد . 

فکر می کنم اگر من موجودی غیر انسان بودم شاید مفید تر بودم البته که بخشی از ذهنم اینو میگه زهی خیال باطل و از این فکرها نکنن چون ذات تو همینی هست که خودت می بینی 


خزئبلات شبانه ذهن بیمار من 

بلوف یا چی ؟!!!

داستان اینکه در طی این یک ماه اخیر تقریبا یکی از اقوام دور ما مجلس عروسی پسر و دخترشو گرفت . مجلس در دو تالار سطح بالا گرفته شد. خب مثل هر جایی یک قسمت از مراسم  معرفی کادو های عروس و دوماد هست  که این بخش داستان در قسمت خانم ها رخ می ده . خب من نمونه ای از کادوهایی ک اقوام نزیدیک دادند اینجا می نویسم قضاوت از شما 

مجلس اول  مراسم عروسی دخترشون بود . 

پدر داماد یک کلید آپارتمان !!!

پدر مادر عروس نمی دونم . برادر بزرگ عروس دو میلیون پول نقد . بردار کوچیک عروس و خانمش 6 میلیون پول نقد . خواهر عروس میگن اومده یک کیف بزرگ پر از تراول گذاشته گفته هر کسی میخواد شاباش بده از این کیف برداره !!!!! توجه کنید کیف پول پر از تراول !!!!!!!!!!! خدایا ، این خواهر عروس هم   دکتر تشریف دارند . 

مجلس دوم  مراسم دومادی پسرشون بود همین جمعه 

پدر و مادر دوماد یک کیلید آپارتمان ، از قول خواهر خودم ، خواهر داماد ( عروس مجلس قبلی ) اون 6 میلیون برگردونده ، داداش داماد نمیدونم چند میلیون 

حالا جالبی داستان اینجاست که پدر و مادر این دو نفر خودشون چند ساله خونه دار شدند . و واقعا وضع مالیشون اصلا در حد این کادو ها نیست . 

خانواده ما از این اخلاقها ندارندو من واقعا برام قبل درک نیست این حجم از بلوف 

ولی نمیدونم شاید هم راست باشه . اصلا چه نیازی به این کارها هست ک کسی بخواد خودشو ظاهرا سرمایه دار نشون بده 

چرا واقعا 

30 سالگی غیر رسمی

داستان اینکه امروز حانیه بهم پیام دادو  تولدم رو تبریک گفت . اما من دوست ندارم الان اعلام 30 سالگی کنم.  عذرخواهی هم کرد که دو روز دیرتر تبریک گفت . حانیه از معدود دوستان باقی مونده از زمان دانشگاه و دوره کارشناسی هست . بسیار دختر مهربون و گلی هست .  تنها حانیه هست که در تبریک گفتن همیشه اول از هر کسی اقدام می کنه . من خودم هم یادم نبود که تولد غیر رسمی من هست . 

حالا چرا غیر رسمی ؛ علت این موضوع اینکه من یک روز با دومادمون اومدیم حدودی حساب کردیم که من کی متولد شدم . من متولد عید قربان سال 1368 هستم و با توجه به عکس بالا تاریخ 23 تیر تولد من هست  . ما به در نظر گرفتن اینکه تاریخ قمری نسبت به تاریخ شمسی 10 روز در سال به عقب بر می گرده ( و کل مشکل ماه رمضون هم همینه اخه چراااااااا) حدودی حساب کردیم که من متولد 2 اردیبهشت هستم و به چندتا از بچه ها گفتم تولد من اردیبهشت هست اما واقعا نیست . 

جالبی داستان اینجاست که در شناسنامه تاریخ 29 تیر ثبت شده   پیدا کنید پرتقال فروش رو 

شاید توی این چند سالی که این حساب حدودی رو انجام دادیم دوست داشتم که متولد اردیبهشت باشم اما امسال نه ؛ دوست ندارم که الان تولد من باشه واقعیتش اینکه واسش آماده نیستم . منتظر یک اتفاق خوب هستم که ایشالله رخ بده. در واقع هی توی ذهنم  یک موضوع می چرخه که یک اتفاقی می افته و دلم روشنه اتفاق خوبی باشه البته لطفا اول چیزی که ذهنتون می رسه ازدواج نباشه 

و در نهایت اینکه بابای من قرار بوده اسم منو قربانعلی  بذاره که عموی بزرگم لطف میکنه اسمم میذاره مسعود

شِریک

لطفا با تلفظ صحیح بخونید 

شَریک  نه و شِریک  

در پی اون پست قبلی که در خصوص کار و شرایط کاری جدید نوشتم براتون این اتفاق افتاد که من رفتم شرکت و صحبت کردم و قرار به این شده بود که من فکر کنم و نظرمو اعلام کنم و داشتم هنوز فکر می کردم و اون روز گذشت و صبح روز بعد منوچهر زنگ زد و گفت 

سلام! چطوری شِریک 

من یک لحظه شوکه شدم . بعد منوچهر ادامه داد و گله کرد که چرا به من نگفتی و این حرفها 

حالا من مونده بودم چی بگم و باز ادامه داد که مهندس گفته برید فلان پروژه رو انجام بدیم .

حالا روزی صدبار حداقل میگه چطوری شریک 

پسر خوبی هست و حدود سه سالی میشه که همو می شناسیم و کار کردیم و اخلاق مون دست همدیگه هست . البته که ترجیح من این بود که در این داستان شراکت نکنم اما خب باز با خودم میگم منوچهر به من خیلی امید داره و دل نشکنم 

این یک هفته اخیر خدا روشکر به شدت مشغول کار بودیم و علت کم رنگ شدن من در وبلاگ هم همین موضوع بوده 

امیداورم که به شرایط مساعدی که مدنظرم هست برسم . 

امید به خدا 

عنوان با شما

این تصوی مربوط به دو سال پیش هست و کاملا ساختگی هست 

واقعیت اینکه من به شدت دوست داشتم این شکلی باشم 

اما نه موهای فر دارم و نه ریش و سبیل اینگونه 

نظرتون به من این چهره میومد ؟ 


ورای نوروظلمت؛از زمین وآسمان فارغ!

در روزی که بیشتر سعی کردم از طبیعت لذت ببرم و حضور دوستان، اتفاقی ثبت شده که امشب کلی خوشحال شدم باز هم ؛  ادامه مطلب لطفا   ادامه مطلب ...