خونه داری اجباری

خسته شدم تا کی ظرف بشورم 

خونه جارو کنم 

آشپزی کنم 

لباس بشورم 

خونه مرتب کنم 

تا کی نه واقعا تا کی ؟؟؟؟

میدونم ک خونه مرتب همچن بهتر ست اما کلا داستان پیچیده ای هست 

چه خبرا؟  سه بانو محترم  . بانو باران ، بانو نسیم ، بانو بهامین 

سه خانم محترم و شریفی ک لطف دارند و مطالب منو میخونند با اینکه  یقیین دارم توی این مطالب نکته مفیدی نیست 

من که دوشنبه میرم نیشابور پیش مجتبی تا بریم اینجا 




اگه احساس میکنید که زیادی عکس میذارم، دعوام کنید 

دوم اینکه نظرتون در مورد پلی بک اهنگ روی وبلاگ بگید ببنیم موافقید یا نه 

سووم اینکه نظرهاتون خوبه ها ولی همچین راضی نمیکنه،  به کامنتهای سازنده ای که من میذارم دقت کنید، از این مدل کامنتها بذارید 

می دونم ک الان میگید این خیلی خوشحاله، خواستم بگم اینا رو نوشتم بدونید شما  درست فکر کردید 


درسته من خونه هستم اما دل اینجاست 

صعود بچه ای گروه به قله الوند همدان 

صعود روز اول 

صعود روز دوم 

این ها رو حتما ببنید . بخصوص اون کلیپ، من همچین روز و صعودی رو تجربه  کردم فوق العاده است 


و در نهایت آهنگ پیشنهادی من به شما 

The Last Watlz - King Raam

روستای کنگ

جمعه ای دیگر با اسی عزیز 

این دفعه روستای کنگ رو انتخاب کردیم . روستایی شبیه ماسوله با خانه های پلکانی در سی کیلومتری مشهد 

جزو جاذبه های گردشگری مشهد محسوب میشه . در واقع میشه گفت مشهد بجز حرم امام رضا طبیعت زیبایی هم داره اگر بدونید کجا برید 

برای آشنایی بیشتر با این روستا سری به لینک  زیر بزنید .   

معرفی روستای کنگ - مشهد

و اما چند عکس ، البته ببخشید که حضور و من و اسی فضای عکس رو خراب کرده 

  ادامه مطلب ...

درباره اسم وبلاگ

 سلام

طبق قولی که داده بودم به خانم بهامین امشب به مناسبت 7 سالگی این وبلاگ، داستان ساخت اینجا و تغییراتی که در این هفت سال داشته 

می نویسم. این متن بلند بالا داری چند بخش هست از خواندن شما پیشاپیش متشکرم 


 

ادامه مطلب ...

از اینها میخوام

از این مدل دو نفرها میخوام بقیه مدلها نه 

می دونم که رخ دادنش  اتفاق خیلی عجیبی هست 

یعنی توی ایران میشه به نسبت استان ها، درصد رخ دادن یک همچین دو نفره ای رو حدس زد 

مثلا استان خراسان کمتر از یک درصد احتمال داره من با یک همچین دختری آشنا بشم 

دختری که به قول یکی از دوستان فارق بشه از این اسارت و ترس، همراه بشه و بریم 

غریبه نشسته روی نیمکت

اتفاقات این هفته

بخش اول : دیدار یک دوست

چند روز پیش بعد از مدتها یکی از دوستان دوران  دانشگاه و بلاگر را بعد از حدود شش سال دیدم. در این مدت ایشون به من لطف داشتند و  وبلاگ من را  گرچه که در این مدت  کم فعالیت و در واقع بی فعالیت بوده  را دنبال می کردند. برای این پیگیری باید واقعا از ایشون تشکر کنم .

در این دیدار دوستانه من تصمیمی برای صحبت کردن نداشتم و در واقع اومده بودم که بیشتر بشنوم اما کاملا برعکس در این مدت یک ساعت فقط من حرف زدم و سرشونو خوردم . نمی دونم چطور شد ولی زبونم باز شد و گفتم .

بیشتر صحبتم شامل این موارد بود: گذشته ، خودم و خصوصیاتم و اتفاقهایی که رخ داده و من به این مرحله رسیدم . از خانواده ام، اتفاق ها، آثار و تبعات این اتفاقها گفتم .

همین جا ازش تشکر میکنم که برای من وقت گذاشت واقعا انتظار این همه لطف را نداشتم . شب در مسیر برگشت واقعا احساس سبکی میکردم .

بخش دوم : غریبه نشسته روی نیمکت

دیشب دوباره مسیر کاریم به اون مجتمع و خانم کتاب فروش خورد .

دفعه اول که رد شدم، در پس زمینه فکرم تمایل به صحبت با ایشون را داشتم  اما ایشون اونجا نبودند. دفعه بعد که رد شدم حضور داشت اما با خودم گفتم مزاحمش نشم. موقع تموم شدن کارم، به سمت آسانسور برای برگشت حرکت کردم اما برگشتم.

نزدیک شدم و سلام کردم اما به صورتشون نگاه نکردم به این قصد که منو نشناسند اما شناخت خوب هم شناخت . خلاصه اینکه دو ساعت اونجا بودم . وقتم آزاد بود و کسی هم جایی منتظر من نبود ( این مورد هم شاید از مزایا  و یا معایب زندگی مجردی و تنهایی باشه ) .

در طی اون دو ساعت اتفاقهای جالبی افتاد. بعد از حال و احوال من گفتم کتاب جدید اوردید و شروع کردم به شمردن این کتابها و ایشون   هم همراهی کرد. من تعداد 9 کتاب و ایشون تعداد 12 کتاب شمردند . این همراهی برای من جالب بود .

اون طبقه از مجتمع یک پردیس سینمایی جدید با تعداد سالن های زیاد ساختند که این موضوع باعث شد ما در مورد فیلم و سریال ، سبکهای مورد علاقه و نحوه فیلم دیدن صحبت کنیم . تصورش این بود که من اومدم سینما که من این موضوع رد کردم و گفتم برای کار اومدم و مدتهاست سینما نرفتم چرا که تنهایی  باب میلم نیست البته که ایشون موافق با این موضوع نبود.

چند کتاب اونجا فروختم گرچه پورسانت من پرداخت نشد . در واقع چند بار یکم شلوغ شد و من به ایشون کمک کردم به این نحوه که به چند نفر در مورد کتابهایی که در حال چک کردنشون بودند راهنمایی می دادم و کتابها رو معرفی می کردم .

چند موضوع در ذهنم در حال گردش هست که با شما درمیان میذارم.

من به شخصه مدتهاست که در فانتزی و تخیلم همچین گفتگویی را ساخته بودم . البته که به دنبال نتیجه خاصی نیستم و بیشتر دنبال اون نحوه برخورد و شکل گیری گفتگو و ارتباطم; اینکه شما فارق از شخصی کردن ارتباط، فقط هم کلام بشی و از مسائلی حرف بزنی که حال دل آدم را خوب می کند

نمی دونم این هم کلامی درست هست یا نه و اینکه نمی دونم این خانم در مورد من چه فکری میکند.

یک سری اطلاعات در مورد هم پیدا کردیم اما هنوز به هم معرفی نشدیم . من کلا این حالت را ترجیح  میدهم . یکی از فضاهایی که بیشتر در دلنوشته ها و متن های ادبی بکار می رود یک نیمکت و یک غریبه نشسته روی اون نیمکت  است . غریبه هایی که صحبتهای ما را گوش می کنه   و بعد هم محل را ترک میکند .

گفتگوی من و این خانم همچین فضایی دارد.

نظرتون بنویسد بخصوص در مورد بخش دوم . ممنون 

احوالات درونی

این شبها عجیب دلم یک هم صحبت و همراه میخواد 

کسی که بیاید و بمونه با همه  سختی ها 

رابطه ای میخوام با دوام 

رابطه ای که بشه روش حساب کرد 

خسته ام از نبودها

خسته از اینکه وقتی شناخت بیشتر میشه نمیدونم چرا تموم میشه 

هیچ وقت آدمی نبودم که به رابطه به شکل زودگذر نگاه کنم و تمام سعیم هم همین بوده ولی نمیدونم واقعا نمیدونم 

خیلی سخته خودم به قول یکی به نفهمی بزنم و طوری رفتار کنم که چیزی را از کسی حس نمیکنم 

خوشبختانه یا شوربختانه من آدمی به شدت احساسی هستم و هر چقدر هم که سعی کردم نباشم یا حداقل کنترلش کنم نشد که نشد . 

یک سری خصوصیات بطور ذاتی در وجودمون هست که نمیشه حذف کرد هر کاری هم که انجام بدی نمیشه این احساساتی بودن هم جزو همین خصوصیات هست 

این دقایق و ساعتها جزو زمانهایی هست که من بودن یک نفر در کنارم نیاز دارم . متاسفانه من فرد مناسبی برای فرزانه نبودم . در واقع فرزانه رو به خاطر اشتباهات خودم از دست دادم . بارزترین علت ترکش همین بود.

تابحال اسمی از فرزانه نبرده بودم اما امشب لازم بود اسمش ثبت بشه . 

همین

چند انتخاب

این دنیای کوچک و هفت میلیارد آدم؟
یعنی تو باور می کنی؟
شمرده ای؟
کی شمرده است؟
جز سیاستمدارها
دیده ای کسی آدم بشمرد؟
باور نکن
نارنجی!
باور نکن
سبز آبی کبود من!
باور کن
همه ی دنیا فقط تویی
و برخی دوستان
بقیه هم تکراری اند !”

― عباس معروفی

---------------------------------------------------------------------

 کمترین تحریری از یک آرزو این است

آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...
در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز، شادی های شیرین است.
کمترین تصویری از یک زندگانی،
آب،
نان،
آواز،
ور فزون تر خواهی از آن، گاهگه پرواز
ور فزون تر خواهی از آن، شادی آغاز
ور فزون تر، باز هم خواهی، بگویم باز...
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،

شوق پروازی نخواهد بود...

- محمد رضا شفیعی کدکنی

 

 ---------------------------------------------------------

دلم‌ می‌خواست‌ در عصر دیگری‌ دوستت‌ می‌داشتم‌ !
در عصری‌ مهربان‌تر و شاعرانه‌تر !
عصری‌ که‌ عطرِ کتاب‌ ،
عطرِ یاس‌ و عطرِ آزادی‌ را بیشتر حس‌ می‌کرد !
دلم‌ می‌خواست‌ تو را
در عصر شمع‌ دوست‌ می‌داشتم‌ !
در عصر هیزم‌ و بادبزن‌های‌ اسپانیایی‌
و نامه‌های‌ نوشته‌ شده‌ با پر
و پیراهن‌های‌ تافته‌ی‌ رنگارنگ‌ !
نه‌ در عصر دیسکو،
ماشین‌های‌ فراری‌ و شلوارهای‌ جین‌ !
دلم‌ می‌خواست‌ تو را در عصرِ دیگری‌ می‌دیدم‌ !
عصری‌ که‌ در آن‌
گنجشکان‌ ، پلیکان‌ها و پریان‌ دریایی‌ حاکم‌ بودند !
عصری‌ که‌ از آن‌ِ نقاشان‌ بود ،
از آن‌ِ موسیقی‌دان‌ها ،
عاشقان‌ ،
شاعران‌ ،
کودکان‌
و دیوانگان‌ !
دلم‌ می‌خواست‌ تو با من‌ بودی‌
در عصری‌ که‌ بر گل‌ُ شعرُ بوریا وُ زن‌ستم‌ نبود !
ولی‌ افسوس‌ !
ما دیر رسیدیم‌ !
ما گل عشق‌ را جستجو می‌کنیم‌،
در عصری‌ که‌ با عشق بیگانه‌ است‌ !

- نزار قبانی

احوالات درونی

از این فریاد
تا آن فریاد
سکوتی نشسته است.
لب بسته
در دره های سکوت
سرگردانم.
من میدانم
من میدانم
من میدانم


دفتر یادداشت را برداشتم و چند خطی نوشتم  در مورد هیجان های دهه دوم زندگیم که نرم نرمک دارم به روزهای آخرش نزدیک می شود اما نتونستم ادامه بدم . سررسید قدیمی را برداشتم و در صفحاتش به این شعر از شاملو رسیدم و به نظرم اومد که اینجا ثبتش کنم 

روز جمعه را با اسی گذروندم و به یکی از از روستاهای نزدیک مشهد رفتیم این چند عکس برای شما بخصوص دوتای اول 





نکته ای که لازم به بیان هست اینکه من چون فیدبک مناسبی ازتون در مورد عکسهای طبیعت گردی و کوهنوردیم  گرفتم این عکسها رو آپلود میکنم و هیچ قصد دیگری ندارم . از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون من این عکسها رو جای دیگه ای منتشر نمیکنم بخصوص در اینستاگرام . لینک پیج من در اینستاگرام در بالای همین صفحه هست خواستید برید چک کنید