بهار زیبا

اسم این درخت چیه ؟ 

از این مدل درختهایی بود که روی دیوارها حکت دارن 

چه خوبه حیاط خونه این شکلی باشه 



متری شش و نیم

امروز عصر مابین اینکه دلم گرفته بود داشتم با خودم فکر می کردم که چیکار کنم و با توجه با بارش بارون در مشهد گفتم برم چند قدمی بزنم . ببینم چی پیش میاد .

لباس کامل معمولی و راحتی پوشیدم قدم زدن شروع کردم . الان نزدیک هفت ماه توی این خونه جدید زندگی میکنم . این خونه با سینما سیمرغ مشهد چند قدمی فاصله داره . همینطور که داشتم پیاده روی می کردم با خودم گفتم برم ببینم سینما چه فیلم هایی داره . حدود ساعت 19:45 رسیدم جلوی سینما و به برگه ای که سانس های فیلم های مختلف زده بود نگاه می کردم که دیدم یک سانس فیلم متری ششو نیم 5 دقیقه دیگه شروع میشه . داخل گیشه بلیط فروشی کسی نبود من دنبالش گشتم و این بین متوجه تعجب نگاه ادمای  اونجا شدم و توجهی نکردم بلیط گرفتم و رفتم داخل سالن، اون تعجب به خاطر لباسهای من بود . من ی تیشرت و یک شلوار ورزشی تنم بود حالا این شاید در نگاه اون دختر خانمی که به تعبیر من بولیز شلوار بود شاید جای تعجب داشت . بگذریم . 

اول اینکه شدیدا بهتون پیشنهاد می کنم این فیلم رو ببینید اگر ندیدید. این فیلم هم مثل ابد و یک روز  بدون هیچ شکی ارزش بارها دیدن رو داره . پیمان معادی بسیار بسیار درخشان توی این فیلم بازی میکنه و همچین نوید محمدزاده البته پریناز ایزدیار شاید نقش کوتاهی توی این فیلم داشته اما همون یک سکانس به اندازه کافی در جریان فیلم و داستان اثر گذار بود . 

دوم داستان فیلم و نوسیندگی این نوع فیلمنامه بدون هیچ شکی حاصل چند سال زندگی در دنیای معتادین بود. به چه زیبایی درک و افسوس این نوع زندگی به تصویر کشیده بودند. به چه زیبایی از این افراد نقش و اجرا گرفته بودند. چندتا سکانس عالی داره . یکی سکانسی میریزن توی محله اون معتادها و اون بچه هایی که توی یک حوض دست ساز فارغ از دنیایی که داخلش دارن بزرگ می شوند در حال بازی هستند . یا اون چند سکانس مربوط به پسر بچه ای که مواد پدرشو به گردن می گیره و حتی تا پای زندان رفتن هم از تصمیمی که گرفته منصرف نمیشه و در مقابل پدرش که به خاطر همین مواد به راحتی از پسرش می گذره 

اون سکانسی که خانواده ناصر میان پیشش هم فوق العاده بود. 

بدون شک سعید روستایی یک از اون کارگردانهای جوانی هست که در  آینده به جایگاه خودش در سینمای ایران و جهان خواهد رسید. 

داستان فیلم رو میشه از دیدگاه یک پلیس هم دید . در واقع در جریان فیلم  هست صحنه هایی که مشکلات پلیس ها رو هم نشون میده و تا به الان میشه گفت کسی در فیلمی از این زاویه نگاه نکرده . 

عصر شنبه خوبی شد و تصمیم گرفتم هر از چندگاهی به این سینما برم چرا که شدیدا به محل سکونت من نزدیکه در حد چند قدم . 

توی این مدت هفت ماه روزی حداقل دوبار از جلوی این سینما رد می شدم و هی با خودم می گفتم یک روز میرم یک فیلم می بینم که این اتفاق امروز رخ داد. یکی از علت های این تاخیر ها و نرفتن ها این بود که با خودم می گفتم تنهایی نمی چسبه ، دیدم که برعکس اگر فیلم فیلمی مناسب و درخور تماشا باشه تنهایی دیدنش خیلی هم بهتره و موثرتر هست . 

خوش باشید و خرم 

حرم اما رضا

حرم اما رضا همین الان 


خانه پدری

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بهار عزیز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خندیدن

پست قبلی کمی بیش از حد تلخ بود و  از طرفی عکس های سال گذشته رو داشتم چک می کردم . عکس هایی پر از خنده و شادی در سال 97 گرفتم . سال 97 می تونم  رکورددار در تمام سالها جهت خنده بدونم . به یاد ندارم این همه در یک سال خندیده باشم و از این جهت سال 97 سال خوبی برای من بود .

این ها رو نوشتم تا مقدمه ای باشه برای پست خندیدن 

گفته میشه در زمان خندیدن 36 عضله صورت درگیر فعالیت هستند تا شما بخندی . این امر باعث تمرین عطلات صورت شده و برای بدن مفید هست . پس لبخند بزنید 

من در سال گذشته  عموما با لبخند وارد محیط و جمعی میشدم و این بطور خاصی روی اون محیط و افراد اثرگذار هست . فارق از اینکه در بعضی  از اوقات این لبخندها برای افرادی، سبکی و  جلف بودن تلقی میشه اما خود اون افراد هم در اون لحظه شاد هستند گرچه توجهی به این موضوع نمی کنند . در واقع قدرت این حس مقایسه ظاهرا نسبت به قدرت حس خندیدن  برای این افراد خیلی قوی تر هست . خب کاری از من برای اونها بر نمیاد . 

من قبل از رفتن خانم موردنظر و آشنا برای شما دوستان به قدرت خندیدن دیگران رسیده بودم و در اوج به سر می بردم  اما بعد از این اتفاق هنوز که هنوزه نتونستم به اوج برگردم . 

با یک لبخند شما حالتون خوب میشه ، لحظه تلخ فراموش میشه و در کل اگر روز را بل لبخند و خندیدن شروع کنید به طور خاصی امور و کارهای اون روز خیلی عالی و مورد پسند طی می شود و چه بهتر از این که شب توی خونه و در زمان استراحت با خیالی راحت و آسوده از این استراحت لذت ببری . 

من به شخصه از یک چهره عبوس به یک چهره خندان سیدم و خوشحالم از اینکه اون چهره با خاطرات پیوست . 

یک موضوعی که وجود داره اینکه من به شدت پیش دوستانم آدم شاد و خنده رویی هستم ام پیش خانواده ام به خصوص پدر و مادرم  اصلا اینطور نیستم . پیش پدرم که خیلی کم می خندمف، دوست ندارم  اینطور باشه اماا خب تا به الان موفق نشدم . پیش بچه ها اما نه به شدت می خندم بخصوص با ویدا و سارا . شما با سارا  می تونید ساعتها بخندید . ممیک صورت سارا شما رو مجبور به خندیدن می کنه .

من هم ظاهرا در زمان خندیدن که ابتدا با یک لبخند کوتاه شروع شده و در بعضی مواقع به قهقه ختم می شود دارای این ممیک هستم  که این خودش در امر خندوندن  و شاد کردن دیگران اثرگذار هست . نکته بعدی در این خصوص نحوه بیان مطالب و صحبت ها هست . نمی خوام از واژه طنز برای منظورم استفاده کنم اما باید طوری حرف زد که طرف مقابل مجاب به خندیدن  بخصوص در زمان های ناراحتی شود. من خودم این قابلیت نداشتم اما با مرور زمان اینو پرورش دادم . 

خلاصه اینکه خندیدن به طور خاصی در روحیه و تغییر حالو های محیط مون و دوستانمون اثر گذار هست پپس بهتره بخندیدم . 

سال 98 ایشالله سال شاد و پر از خنده و دلخند ها باشه 

و در پایان این عکس ببننید و دقت در عضلات صورتم کنید که کم اوردن و دست به دمان رگ گردنم شدند 

آشفتگی

سال جدید شروع شده و مسائل مهم  در ذهنم  به طور خاصی در حال گردش هستند. من واقعا هیچ وقت فکر نمی کردم به این سرعت سی ساله بشم. هیچ وفت تصور نمی کردم که سی سالگی من اینطور میخواد باشه . من در زندگی متاسفانه آینده گری خاصی نداشتم و ندارم. 

تصوری نداشتم که چطور می خوام باشم  برای همین به نظر خودم هیچی نیستم . بهتره که  اینطور بگم  هیچ مزیت خوبی ندارم که این قدر دنیام خالی هست . 

در من ضعفی وجود داره که نمی دونم چطور از بین ببرمش .  این ضعف فارغ از اینکه چی هست را خودم ایجاد کردم . 

آشفته هستم و این آشفتگی از این بوجود اومده که من تغییر کردم . من آدم پر حرفی هستم . قبلا این پر حرفی خیلی بیشتر از آنچه که به ذهنتون برسه بود. اما چند سالی میشه که ساکت تر شدم . 

سال 92 در آخرین سفر زندگیم در قطار با هم سفران همکلام شدم  در بین  این افراد، آقایی بود که به من گفت تو از اون دست آدم هایی هستی که تخلیه انرژیت تنها از راه حرف زدن هست و و اقعا همینه . هر چقدر هم که بخوام مخالف این موضوع رفتار کنم در اصل این موضوع تغییری ایجاد نمی شود. 

این روزها حال دلم خوب نیست چون هی یک جمله به ذهنم میاد و اون اینکه در این سن و تا الان باید یک نفر وارد زندگی من می شد و می موند. اما این اتفاق مثل اینکه قرار نیست رخ بدهد.  به نقطه ای رسیدم که به خودم اجازه نمی دهم که از عشق  و علاقه حرف بزنم. دوست دارم عاشق بشوم اما به خودم این اجازه را نمی دهم چون همش به این فکر می کنم که من لیاقت کسی را ندارم و چرا باید زندگی شخص دیگه ای را از بین ببرم . 

علت این روحیه مزخرف من همون ضعفی که با دست های خودم ایجاد کردم . 

کم آوردم . یک حماقت خاصی در وجود من نهفته است که نمی تونم از این شرایط خارج بشوم . به طور خاصی با وجدان خود درگیر هستم . با خودم درگیر هستم و همش این نوع مسائل از ذهنم عبور میکند . 

به احتمال زیاد شما چند نفری که اینجارو می خونید پی به این موضوع بردید که من مسعود حقدادی آدمی دوقطبی هستم .  چه دوست های قدیمی ( آیدا بانو ، نسیم خانم ) و چه دوستان جدید ( بهامین بانو و باران خانم محترم ) به احتمال زیاد به این مسئله پی بردید. 

شاید این واژه دو قطبی مناسب نباشه اما منظور من اینکه در بعضی روزها من به شدت آدم با روحیه و شادی هستم و در مقابل بعضی از زمانها به شدت تلخ، منفی و تاریک 

خودم به شدت از بخش تاریک شخصیتم خسته شدم . باید راه حلی وجود داشته باشه باید این بخش حذف کنم . خیلی با خودم فکر کردم و با چندین دوست مشورت کردم، ظاهرا باید پیش روان کاو و روان شناس برم. اما موضوع اینکه تمام حرف های که میخواد به من بگه خودم می دونم اما نمی دونم چطور استفاده کنم . 

البته که حس ششم من میگه که احتمالا کارر خاصی برای انجام نیست تنها باید عمل کنم. نباید فکر کرد فقط باید عمل کرد، مثل همین نوشتن من ؛

چندین روز مثل قدیم شده بودم و با این موضوع درگیر بودم که چی بنویسم و ذهنم  خروجی نداشت  اما نکته اصلی  اینکه برای نوشتن تنها باید خودکار برداشت و نوشت . 

آره باید از این شرایط بیام بیرون . کافیه واقعا ، خیلی توی واقعیت زندگی غرق شدم که این شده حال روز من . چند نفر از دوستان این مسله واقع گرایی منو بهم گوشزرد کردند و متعقد هستند که باید ازش دست بکشم . 

نفر اول اینو سال  91 بهم گفت که تو یک رئالیسمی هستی که نمیخوای فکر کنی ما ظاهرا نمی تونی فکر نکنی 

اون یکی منو محکوم به این کرد که خیلی در خیال زندگی میکنم . 

و اون یکی گفت تو این قدر واقع گرا میشی که به منفی گرایی می رسی 

هر سه نفر درست گفتند اما تمام این ها حل میشد اگر زندگی  خالی من با حضور پررنگ دلبری پر میشد .

غر زدن هامو با این شعر از پدر شاملو تموم می کنم 


برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند
قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید
قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می‌ خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم


حقیقت ما ... حقیقت تو

“دلتنگی های آدمی را
باد ترانه یی می خواند،
رویاهایش را
آسمان پرستاره نادیده می گیرد، و هر دانه برفی
به اشکی نریخته می ماند.

سکوت
سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده.

در این سکوت
حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو
و من.”

مارگوت بیگل 

سلام و دورد بر شما عزیزان سال جدیدتون مبارک 
لطفا به عنوان پست دقت و مقداری فکر کنیم 
برای همه ما لحظاتی رخ میده که سکوت میکنیم 
سکوت در واقع زمانی رخ میده که اتفاق مهم و تاثیر گذاری رخ بده این اتفاقها بیشتر اتفاق های تلخ هستند . 
نوع دیگه سکوت این نوعی هست خانم مارگوت بیگل بهش اشاره کردند سکوت به عشق های نهان  و مهم تر از عشق، حقیقت خودمون 
واقعا به این فکر کنیم که حقیقتمون چیه 
من یک نفر از حقیقت خودم می ترسم و واهمه دارم و البته ازش بدم میاد این یک اعتراف بود