در پی وبگردی های من با یک اینفوگرافی خیلی خوب از کتاب جنایات و مکافات پیدا کردم که اینجا میذارم
اگر قصد خوندن داشته باشید یا در حال خوندن باشید به خواننده کمک میکنه
در ضمن سایت کافه بوک معرفی میکنم . سایت جامعی برای معرفی کتابهای خوب است
برای مشاهده اینفوگرافیک اینجا رو کلیک کنید
سلام
مورد اول اینکه خدارو شکر بهار عزیز امروز ظهر مرخص شد . حالش هم خوب بود و همراه با پدر و مادرش برگشتن خونه
مورد دوم اینکه سرما خوردگی من هم رو به بهبودی هست ممنونم از همه دوستان که به من لطف داشتند .
مورد سوم اینکه یک کوچولو حس و حال نوشتن و کتاب خوندن هم ندارم .شبا وقتی میام خونه فوتبال می بینم !!!!
مورد چهارم اینکه کلا به من نیومده کادو واسه کسی بخرم و با دل خوش بهش هدیه بدم
موضوع اینکه من رکورد دار دسته گل های برگشتی هستم . تا به الان سه بار برای سه دوست عزیز و محترم گل گرفتم که دوبار این دسته گل ها به خونه خودم برگشت و دفعه اخر هم که برای خانم ف گرفته بودم ایشون لطف کردن شاخه گل با خودش برد اما متعلقات دسته گل رو نبرد .
این دفعه هم من اومدم برای یکی از دوستان روز زن تبریک گفتم ، اونم گفت ممنونم کادو میخوام، منم گفتم باشه
بعدش گفت شوخی کردم من گفتم خریدم حالا ی سری مشکلات داره که نمیتونم احتمالا کادو بهش بدم. اصلا ی وضعی
راستی شال خریدم ببینید قشنگه
امروز 6 اسفند مصادف با سالروز تولد شاعر بزرگ کشورم آقای ابتهاج هست
ویدیو ای از ایشون رو برای شما می گذارم . چیزی که مشخصه خوندن شعر توسط خود شاعر بسیار زیباتر هست
سلام دوستان
نکته اول اینکه شوربختانه سرما خوردم و این کسالت بیش از حد روی من اثر گذاشته
نکته دوم اینکه بین کتابها من کتاب ۱۹۸۴ انتخاب کردم برای خوندن ، کتاب جالبی هست اون شرح حال سختی که برای مردم قصه اتفاق می افته عجیب آشناست . در آینده پستی خواهم نوشت .
نکته سوم در مورد دخترک نازنینی به اسم بهار هست . دختر دوستم ، دختری که متاسفانه با مشکل قلبی به دنیا اومده و در یازده ماه زندگی سه بار عمل شده و این عمل آخری عمل قلب باز بوده . ازتون میخوام براش دعا کنید میدونم دلهای پاکی دارید لطفا دعا کنید براش، از چهره اش زندگی به وضوح قابل دیدن هست
خواستم بگم که بلاخره تموم شد. علت شروع مطلبم با این جمله هست که من به شدت کتاب خون کندی هستم . اینقدر سرعتم کم هست که نپرسید.
این کتاب به شدت منو تحت تاثیر قرار داد در این حد که می توانم بگم دومین کتاب بعد عقاید یک دلقلک نوشته هانریش بل بود که من باهاش همزاد پنداری کردم .
داستان در مرد مردی به نام راسکلنیکف هست که به خاطر فقر وشرایط بد مالی و آینده گری که داشته دست به قتل پیرزن ربا خوار میزنه وبعد از این به خاطر این جنایت ک البته از نظر شخص اصلی داستان جنایت محسوب نمیشده و بیشتر کمک به جامعه بوده مکافات و درگیری های ذهنی شروع میشه . نویسنده خیلی به زیبایی این درگیری ها رو شرح میده و شما به راحتی می تونید تصویر سازی کنید . مثل بیشتر داستان های روسی این داستان هم شخیصت های زیادی داره که البته به زیبایی هر چه تمام تر نویسنده نقش هر کسی را بجای خودش کامل در قالب داستان توصیف می کند. و به نظر من این نقطه عطف داستان های روسی هست .
من به شخصه این طور به جزئیات شرح دادن رو خیلی دوست دارم . شما در این داستان این موضوع رو به راحتی لمس می کنید. کتاب شناخته شده ای برای اهل کتاب هست پس من به یقین پیشنهاد می کنم که اگر نخوندید حتما این کار انجام بدید .
من اینقدر تحت تاثیر این کتاب قرار گرفتم بطوریکه این کتاب وجدان منو بیدار تر کرد . واقعا این موضوع رو بدون هیچ اغراق و اغماضی عنوان میکنم. در این مدت بارها و بارها به کارهایی که نباید انجام میدادم و انجام دادم فکر کردم . همین چند روز پیش از خواب که بیدار شدم به یقین داشتم به موضوع فکر میکردم که چرا کشتم در صورتی که من تابحال اینکار نکردم . البته این شاید اثر سو و منفی کتاب باشه اما من این مسئله رو به این شکل نمی ببینم و بیشتر به نیمه پر لیوان فکر میکنم
کتاب بعدی که من میخوام بخونم این جا به صورت نطرسنجی از شما می پرسم
از بین کتابهای 1984 و دختر کشیش از جرج اورل و کتاب قمارباز داستایوفسکی و کتاب مردی به نام اوه نوشته فردریک بکمن کدوم بخونم ؟
لطفا انتخاب کنید و این جمله رو بکار نبرید که هر کدوم خودت دوست داری
روزی صلاح الدین ایوبی فرمانده مسلمانان در جنگهای صلیبی به خاطر کمبود بودجه نظامی نزد شخص ثروتمندی رفت تا شاید بتواند پولی برای ادامه جنگهایش بگیرد ان تاجر مبلغ مورد نیاز فرمانده مسلمانان را به او پرداخت کرد صلاح الدین موقعی که خواست از خانه بیرون برود رو به ان مرد نمود و پرسید به نظر شما بین سه دین یهود و مسیح و اسلام که با هم در جنگ هستند حق با کدامیک است ان تاجر بزرگ گفت بشین تا یک داستان برایت بگویم بعد خودت نتیجه گیری کن
او گفت در روزگاران قدیم مرد کشاورزی بود که صاحب یک انگشتر بود و همه میگفتند این انگشتر نزد هر کس باشد به کمال انسانیت میرسد خداوند به مرد کشاورز سه پسر داد و وقتی پسران بزرگ شدند پدر انها از روی ان انگشتر دو تای دیگر دقیقا شبیه اولی درست کرد و به هر کدام از پسرانش یکی از انگشترها را داد از این به بعد هر کدام از پسرها میگفتند که انگشتر اصلی پیش اوست و همیشه با هم دعوا داشتند بر سر اینکه انگشتر اصلی که باعث کمال انسانیت میشود پیش کدامیک از انهاست تا بالاخره تصمیم گرفتن برای مشخص شدن انگشتر اصلی پیش قاضی بروند
وقتی شرح ماجرا را برای قاضی گفتند قاضی گفت احتمالا انگشتر اصلی گم شده است چون قرار بر این بوده که ان انگشتر پیش هر کس باشد دارای کمالات انسانی باشد اما شما سه نفر که هیچ فرقی با هم ندارید و مدام مشغول ناسزا گویی به یکدیگر هستید...
حالا چه فرقی داره پیرو کدام دین وایین باشی, وقتی دین ازتو انسان بهتری نسازد,؟
امشب و در این لحظه دلم به شدت گرفته
توی اینستا داشتم وقتمو می کشتم که نوشه از جرج اورل دیدم که میگه
شاید یک شخص، آنقدر که میل به درک شدن دارد، میل به دوست داشته شدن، نداشته باشد
واقعا که درد من همینه . به صورت بخصوصی این موضوع آزارم میده و تابحال کمتر پیش اومده که این درک کردن از طرف مقابلم ببینم . تنها کسی که می تونم به قطعیت بگم منو درک کرد همون فرشته ای بود که در پست از بیهودگی تا بشر دوستی ازش نام بردم .
این روزها روزهای خوبی هست . همه چی سر جاشه اما من مسئله ای آزارم میده که متاسفانه نه میتونم بیانش کنم و نه می تونم بنویسمش
مگر معجزه ای بشه و این موضوع حل بشه برای من
اره دیگه تنهایی رفتم و این تئاتر جذاب و متفاوت دیدم
کاری جالب بود . این دفعه دوم یا سوم بود که اجرای تئاتر می ببینم . دو نفر بازیگر داشت . داستان در مورد شخصی به نام مسعود بود که عاشق خواهر دوستش رضا شده بود. مسعود پسر خیلی مودب، آروم و با حجب و حیا بود که نشون دهنده شخص بی آزار بود و در مقابل نقش مردی بازی می کرد که به قول خودش اهل درگیری و بحث بود . شخصی که اصطلاحا قاطی بود . داستان هول محور اینکه مسعود قصد خواستگاری نرگس از برادرش رضا رو داشت و رفتن جایی که دور از جماعت باشمد . مکالمه و صحبت های جالبی داشت و بهتر از اون اجراهای فوق العاده ای داشتند. ممیک صورتشون واقعا عالی بود . مسعود برای اینکه این موضوع رو مطرح کنه اول موضوع با فرض اینکه شرایط همه عالی هست و رضا خیلی متمدن برخورد کرد و گفت باید با خود نرگس صحبت کنی این یک برداشت بدو . برداشت بعدی مسعود به خود رضا ابراز علاقه میکنه این قسمت داستان و اجرا فوق العاده بود و رضا واقعا اکت هایی عالی داشت . و اما برداشت آخر مسعود با مطرح کردن اینکه دوست خواهراش عاشق رضا هست و شرح ماجرای اونها رضا رو راضی میکنه و اینجا داستان تموم میشه
کلا اجرای تئاتر واقعا کار ساده ای نیست . اما جذابیتی که داره اینکه فاصله شما با بازیگرکمتر از چند متر هست . و خود این موضوع به تنهایی کار برای بازیگرخیلی سخت میکنه
بهتون پیشنهاد میکنم حتما تئاتر ببیند اما در انتخاب هاتون دقت کنید . من این اجرا به پیشنهاد دو تن از دوستان تئاتر ی رفتم دیدم .
این اجرا جز معدود تئاتر خوبی هست که در مشهد روی صحنه رفته و یک تائتر دیگه هم از این کارگردان در اسفند روی صحنه میره و سعی میکنم این رو هم ببینم .