احوالات درونی

از این فریاد
تا آن فریاد
سکوتی نشسته است.
لب بسته
در دره های سکوت
سرگردانم.
من میدانم
من میدانم
من میدانم


دفتر یادداشت را برداشتم و چند خطی نوشتم  در مورد هیجان های دهه دوم زندگیم که نرم نرمک دارم به روزهای آخرش نزدیک می شود اما نتونستم ادامه بدم . سررسید قدیمی را برداشتم و در صفحاتش به این شعر از شاملو رسیدم و به نظرم اومد که اینجا ثبتش کنم 

روز جمعه را با اسی گذروندم و به یکی از از روستاهای نزدیک مشهد رفتیم این چند عکس برای شما بخصوص دوتای اول 





نکته ای که لازم به بیان هست اینکه من چون فیدبک مناسبی ازتون در مورد عکسهای طبیعت گردی و کوهنوردیم  گرفتم این عکسها رو آپلود میکنم و هیچ قصد دیگری ندارم . از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون من این عکسها رو جای دیگه ای منتشر نمیکنم بخصوص در اینستاگرام . لینک پیج من در اینستاگرام در بالای همین صفحه هست خواستید برید چک کنید 

باران می بارد

به کسی چیزی نگید که اینجا در شهر مشهد بارون می باره . جدی چیزی به کسی نگید . 

یکم رفتم زیر بارون تا خیس بشم کار جالبیه البته روی پشت بوم  که نه ولی در دل طبعیت خیلی خوبه . 

بارون کارش شستن هست . چند وقتی هست ک یک سری مسائل توی دلم سنگینی میکنم امیدوارم دلم سبک بشه 

شادی زندگیم کم شده وقتی به گذشته برمیگردم و فکر میکنم یک سری دوره هایی از زندگیم شاد بوده که عاملش بودن شخصی خارج از آشنایان من بوده . نمی خوام بگم حتما بودن شخص باعث شادی میشه ولی حرف من این که توی زندگی من ادم شادی که بتونه اون شادی به دیگران منتقل کنه نیست . خانواده من خیلی شاد نیستند . البته ک همه ما ک خانواده پر جمعیتی هم هستیم اینو قبول کرده . 

اینو میدونم که هر کسی پتانسیل شادی و انتقال اونو داره اما بیشتر ماها نیاز به این داریم که شرایط مناسب ببینیم . من قبل از بانوی شرقی این شادی رو پیدا کرده بودم اما بعد ترکش ی جورایی بهم ریختم  . اما موضوعی ک خیلی ذهنمو درگیر داره مسائل مالی هست . نمیدوم چرا نمیتونم پس انداز کنم . 


تراوشات ذهنی در محل کار

همه آنهایی که در روزگاری پیش از این بودند چه بسا که زندگی شاد و بهتری داشته اند 

من به شخصه ترجیح می دادم در دوره های قبل تر زندگی می کردم  خیلی قبل ترها

  ادامه مطلب ...

احوالات درونی

مدت زیادی که دلم سفر میخواد . یک سفر حداقل دو هفته ای 

اما مشکلاتی هست که فعلا نمیشه ، یکی نداشتن پول هست . دلیل دوم نبود جایگزین واسه گرفتن مرخصی هست 

اخرین سفری که رفتم به اردیبشهت ماه سال 92 بر میگرده . این دفعه اگر جور بشه میدونم چطور سفر کنم  خوب هم میدونم 

خیلی خسته هستم . اصلا حوصله کار کردن ندارم . شکل  و شمایل حال حاظر شغلم رو دوست ندارم . 

نه اینکه بی انگیزه باشم اما نمی دونم تابحال تجربه شو داشتید یا نه . به حالتی از مستاصلی دچار شدم . نمیدونم چی کار باید انجام بدم . نه اینکه نخوام تغییر اتفاق بی افته نه اتفاقا خیلی میخوام اما واقعا نمیدونم چیکار باید کنم . 

خیلی بهم ریخته شده ذهنم به طوری که نمیتونم کار و وظیفه شغلی خودم رو انجام بدم . 

تنها روزی که حالم بهتره  جمعه هاست اون هم به این خاطر که به دامن طبیعت میرم . 

ی طور عجیبی ته دلم آشوب به پاست .  

این روزها بیشتر از همیشه حس بی کسی رو دارم . بگذریم 

زیادی غر زدم ببخشید 

راستی در لینک زیر گزارش مصعود اخیر گروه کوهنوردی ما را به قلم من بخونید ( اولین گزارش) . اگر خواستید پیج گروه رو دنبال کنید . 

https://www.instagram.com/p/BrYF7ppgZ6P/


برف و اثرش

فکر نمیکردم برف اینقدر روی من اثر بذاره، اثری که با شوق شروع، با ترس ادامه و با شوق از وجودم گذشت 

قصه از این قرار که دیروز بعد از حدود دو ماه دوباره با گروه کوهنوردی همراه شدم . مقصد برنامه قله سپیدر منطقه کدکن در شهرستان تربت حیدریه بود . کوهی با ارتفاعی نزیک به 3000 متر و همسایگی بلند ترین کوه تربت یعنی ملکوه . 

توی اعلام برنامه گفته شده بود که کوهنوردی در برف خواهد بود . البته من تصور همچین برف و اثرشو نداشتم . صبح ساعت 5:30 از شهر راه افتادیم و حدود ساعتای 7 رسیدم . اول مسیر معمولی بود اما بعد از حدود نیم ساعت پیاده روی به برف رسیدم . اونجا دو مسیر واسه رسیدن به قله بود . یکی راه جاده ای و طولانی تر و یکی هم مسیر میانبر (در کوهنودری به این مسیرها اصطلاحا  مسیر تراورس میگن) . مسیر تراورس دارای شیب بالاتر،،سختی بیشتر، برف بیشتر  و خطر زیاد بود اما هیجان یک تجربه جدید ما رو به تست این میسر هل می داد . واقعا هم هیجان خیلی عجیبی داشت . همون شروع مسیر یک شیب  تندی وجود داشت . یک مسله ای ک تو این مدت کوهنوردی منو اذیت کرده اخر گروه بودن بوده . اکثر بچه ها رفتن من و دو نفر دیگه اخر بودیم . هیچی از مسیر بچه ها نشد برم بالا و همون اول کار دو بار سُر خوردن . دفعه دوم حدود 6 یا 7 متر سُر خوردم به سمت پایین . خلاصه کاری دارم من نفر اخر بودم ک رفتم بالا . یک نکته ای در مورد کوهنوردی توی برف خودنمایی میکنه  اون هم نوع گام برداری هست  . در برف باید گام محکم به سمت برف پرت بشه تا پا و کفش  اصطحکاک کامل با برف داشته باشه . این برخورد محکم کف پا به برف باعث میشه که شما تعادل رو از دست ندی و سُر نخوری . وقتی مسیر پاکوبی ک توسط نفرات جلویی ایجاد میشه خیلی واسه نفرات آخر گروه خوب نیست بخصوص در مسیر برفی چون ساختار برف مسیر پاکوب بهم می ریزه و دیگه مشکل تعادل پیدا میکنی . 

بعد از رد کردن اون شیب اولیه هم چیز خوب شد. اونجا هنوز شوق داشتم و اثری از ترس نبود. واقعا لذت خاصی داره صعود در برف هست . باید تجربه کرد تا فهمید . 

از زیبایی هاش میشه به صدای گامها، بازی انعکاس نور خورشید روی برف ها و یا ریزش ذرات برف از بالا به پایین ( این یک مورد واقعا زیبا بود)  اشاره کرد . در مورد حجم برفی توی ارتفاع من به همین بسنده میکنم که در بعضی از جاها حدود نیم متر برف داشت که تا زانو توی برف فرو می رفیتم . یکی از هیجان ها این بود که واقعا بعضی از جاها اطمینان کامل نداشتی که واقعا زیر این برف دقیقا کجا خاک و زمین هست  البته این هیجان یکم ترس هم داشت 

جای دومی ک سُر خوردم نزدیک های قله بود . یکی از خانم ها اول چند بار سُر خورد که این باعث شد مسیر پاکوب خراب بشه  و ما نفرات اخر داستان داشتیم 

حدودای ساعت 12 رسیدم به قله حدود نیم  ساعت اون بالا بودیم و بعد برگشتیم 

مسیر برگشت واسه من همراه با خستگی، ترس و از دست دادن روحیه بود . اولش خوب بود من نزدیک بچه ها بودم اما به مرور عقب افتادم .  این عقب افتادن و سر خوردن های بعدش منو رسوند به مرحله از دست دادن روحیه . یک حس پشیمونی خاصی توی اون لحظه داشتم . ترس توی وجودم موج میزد. افتادن همانا و حدود 10 متر پایین رفتن همانا . اونجا آقای نجفی یکی از لیدرهای گروه از پشت سر هی صدا میزد آقا خوبی منو از پشت نشناخت . چند بار صدام کرد . برگشتم بهش گفتم روحیه باختم . واقعا باخته بودم از بچه ها عقب افتاده بودم .  ترس داشت بهم می گفت نمیتونی بری پایین . چند لحظه همینطور توی همون حالتی که اون بوته گیاه سُر خوردن منو قطع کرده بود، مونده بودم . آقای نجفی هی با من صحبت میکردم . میگفت مسعود تو چرا اخه پاشو می تونی . خلاصه دوباره بلند شدم . اونجا بهم گفت اشتباهت اینکه چون طول باتومی که داره کوتاهه  این باعث میشه کمر رو خم کنی و وقتی گام برمیداری اگر جای پات محمک نباشه زمین میخوری . کمر راست کردم و برگشتم و به خودم گفتم تو می تونی برو . انرژیم برگشت و آروم آروم رفتم پایین . 

چیزی ک متوجه شدم اینکه واقعا نباید ترسید . باید بعضی جاها بی محابا گام برداشت . باید اگر مسیر پاکوب خراب شده مسیر جدید ساخت و ادامه داد. 

خیلی تجربه عجیب و غریبی بود. شاید با خودتون فکر کنید چه کاریه اخه !! باید بگم این کوه ی چیزی توی خودش داره که هر چه سخت تر ، جذاب تر  و انرژی عجیبی رو آزاد میکنه . 

عکس ها رو میذارم  تا بیشتر بتونید تصویر سازی کنید. 

تصویر یک 

تصویر دوم   

تصویر سوم 

تصویر چهارم 

قله ملکوه 



اتفاقها

از قدیم گفتن وقتی کسی کاری برات انجام نمیده و وسیله ای ک میخوای نمیسازه خودت دست بکار شو 

خب منم دست بکار شدم . قصه از این قرار  که خونه جدیدی ک گرفتم یک اتاق بیشتر نداره و اون اتاق کوچیکه . همنطور ک قبلا هم گفتم من وسایل زیاد دارم ک این موضوع باعث شد ک جا کم بیارم و نیاز به یک کمد داشتم . اول تصمیم داشتم بخرم ولی خب با قیمت های الان کار سختی بود. یک روز توی پارکینگ خونه بابا یک سری درب کابینت mdf ک واسه خونه خواهرم بود پیدا کردم اونا اوردم مشهد و دادم به یکی از دوستان و همکاران.  اون چندتا به مدت حدود 2 ماه دستشون بود اما درست نکردن منم بعد چند بار پیگیری اخر سر ازشون گرفتم  و اوردم خونه 

پریشب با کمک امیر اون کمد خودمون درست کردیم . عکسشو میذارم . قابل توجه اینکه اون طبقات داخل کمد رو با دست مبارک و یک اره اهنبری بریدیم . بساطی بود 

دیروز صبح هم که از خواب بیدار شدم با چند تکه چوب ک روی پشت بوم بود و باقیمانده mdf ها یک کتابخونه کلایسک و کوچیک ساختم . به نظر من باحال شده، فقط نیاز به یک اسپری رنگ داره ، فقط نمیدونم چه رنگی بگیرم ، یا اینکه تک رنگ باشه یا دو رنگ ؟ 

این دوتا به خونه صفا داده مخصوصا کتابخونه .  داشتن کتاب به خودی خود باعث نمیشه که ادم کتاب رو بخونه اما داشتن کتابخونه به شکل تعریف شده میتونه واقعا اثرگذار باشه . شما توی عکس به تصویر جرج اورل توجه کنید متوجه منظورم خواهی شد. با چشماش میگه پاشو بخون اون 1984 منو !!!!! 

اتفاق دیگه ای ک این روزها شدت گرفته شروع دوباره کتاب خوندن منه ، علاقه ای ک هیچ وقت از بین نمیره شاید کم رنگ بشه اما از بین نمیره 

با اطمینان کامل میتونم بگم که علاقه به کتاب و علاقه به طبیعت گردی و کوهنوردی جزو علایق اصلی و همیشگی من شده و اگه قرار کسی وارد زندگی من بشه نباید با این دوتا مشکلی داشته باشه .  این هفته دوباره کوهنوردی شروع میشه چند هفته ای بود ک به خاطر یک سری کارها نتونستم برم . موضوعی ک دوست دارم اتفاق بیافته اینکه بتونم این طبیعت گردی و کوهنوردی ها رو به صورت سفرنامه اینجا ثبت کنم 

این روزها مشغول خوندن کتاب جنایات و مکافات از داستایوفسکی هستم . کتاب جالبیه . در داخل متن کتاب یک جور روانشناسی هم وجود داره . راحت بگم خیلی وارد جزئیات روانی شخص اصلی میشه . 

یکی از  واضح ترین خصوصیات ادبیات روسیه اینکه نوسینده های متحرم کلا علاقه با شخصیت پردازی دارن و اینکه تعداد شخصیت های این داستان ها زیاده ، حالا این تعدد اسم سخت تر میشه وقتی ک اسمها هم روسی باشند . تلفظشون سخته و اینکه بخوای به خاطر بسپاری سخت تر میشه . یک کتاب دیگه هم میخوندم به اسم مرشد و مارگاریتا اون هم تعداد شخصیتهاش فکر کنم حدود 50 نفر بود !!!!!! با همه ایناها هر سه کتابی ک اسمشون اومد پیشنهاد میدم بهتون ( به نسیم خانم ک کامنت میذاره و بقیه دوستانی ک میخونند اما کامنتی نمیذارن ) 

بارشهای امسال هم واسه خودش غوغا کرده ، جا داره چند نکته بگم در این مورد ، یک اینکه علت بارشهای طولانی و پر آب اینکه ظاهرا از لحاظ هواشناسی یک سری اتفاق هایی رخ داده که مسیر جریان هوایی از روسیه به سمت ایران تغییر میسر داده و ما این بارشها رو می بینیم . دوم  اینکه توی اخبار گفت اینقدر خشکسالی قویه که باید 11 سال ایران تقریبا همین میانگین بارش رو داشته باشه تا خشکسالی از بین بره . 

     



من و فلسفه


چند شب پیش با یکی از دوستان قدیمی تلفنی صحبت می کردم که در بین صحبت ها به این نتیجه رسید که من باید در دانشگاه فلسفه میخوندم ، از نظر ایشون من و کامپیوتر هیچ وجه اشتراکی نداریم ( منم موافق ام ).  من به شخصه خیلی علاقمند به فلسفه نیستم ترجیح من در مرحله اول هنر در هر شاخه ای و بعد رشته ای مثل جامعه شناسی !!!! 

البته که این اولین پیشنهاد در مورد فلسفه به من نبود ، یکی دیگه از دوستان هم همین لطف را داشتند و منو فیلسوف خطاب میکردند 

من به شخصه تابحال هیچ کتاب فلسفی بطور کامل نخوندم ، بطور مثال کتاب  دنیای سوفی ناقص  کنارگذاشتم  چون به این نتیجه رسیدم که متنش خیلی دیگه ساده هست و من اینقدر سادگی رو دوست نداشته و ندارم. 

علت اینکه دوستان در این خصوص به من لطف دارند اینکه از زبون من حرفهایی شاید مفید شنیده باشند. این صحبت های بخصوص،  الان که بهش فکر میکنم دقیق یادم نمیاد و من از این فراموشی بدم میاد . هزارن بار خواستم رکورد کنم تا بعد بتونم بنوسیم در موردشون اما تا به الان موفق نشدم. !!! 

اما برگردم به هنر و جامعه شناسی 

علت دوست داشتن هنر اینکه حال روحی خوبی بدست میارم زمانهایی که بطور مثال موسیقی خوبی میشنوم و میبینم ( بخصوص موسیقی تلفیقی) و یا شعری میخونم  . علاقه خاصی به نقاشی هم دارم بطوری که تعداد زیادی  تابلوی نقاشی دارم. از نظر موسیقی هم  شدت اثر گذاری به شکلی هست که بعضی اوقات دچار نوعی خلسه میشم . 

در مورد جامعه شناسی هم میتونم به این دلیل اشاره کنم  که  یکی از خصوصیت های شخصیتی من اینکه بطور کاملا نامحسوسی حواسم به آدمایی زندگیم هست ، خیلی بهشون دقت میکنم، با چشم سوم همش نگاه شون میکنم . تو ذهنم همش بهشون فکر میکنم و در بعضی مواقع باهاشون صحبت میکنم .البته علت این کارها تلاش برای برقراری ارتباط صمیمی و درست هست و بیشتر واسه شناخت ادم هاست تا فضولی . دوست دارم به آدمها نگاه کنم، دوست دارم برم توی ذهنشون ببینم چطوری مسائل حل و فصل میکنند ، نگاهشون به مسائل زندگی چطوریه .اما من ادمی هستم که برخورد اولیه مناسبی نداره ، نه اینکه ادم سردی باشم در برخورد کردن، اما انچنان چنگی به دل نمیزنم ، 

من کلا معتقد به این اصل هستم که هر شخص باید نبست به سنش داری درک بیشتری باشه ، درک از لحاظ اینکه وقتی مثلا " تو سن 30 سالگی ازش میپرسند زندگی یعنی چی ؟ " 

باید جوابی داشته باشه و اون جواب نباید همش شامل خصوصیات منفی زندگی باشه . 

ما آدماها باید در مورد زندگی همیشه حرفی برای گفتن داشته باشیم 

دقیقه نودی

امروز بعد اتمام کار و به نتیجه نرسیدن،  باز هم حس آشنای دقیقه 90 ای بودن بهم دست داد 

نمیدونم چرا من دقیقه نودی هستم توی همه کارها تقریبا بخصوص در امور  کاری 

مسلما عیب هاش بیشتر از مزایاش هست .  خیلی دوست دارم که اینطور نباشه ، زیاد سعی هم کردم اما تابحال که موفق نشدم 

یکی از بزرگترین معایب دقیقه نود اینکه به تمام وجودت نبود وقت حس میکنی و این خیلی آزار دهنده میتونه باشه ، تصور کنید که شما مثلا  از  راه رفتن مورچه روی بدنتون بدتون بیاد، نبود وقت در دقیقه نود هم به این شکله ، یعنی گذر تک تک ثانیه ها مثل قدم زدن آهسته مورچه ( البته در مقایس با قدم های ما ، نه که ما همه چی رو از دیدگاه شخص خودمون مقایسه میکنیم )  روی بدن و چه بسا ذهن و اعصاب مبارک هست 

عیب دیگه فشار روحی و خستگی ناشی از اون هست، مثل محیط های کاری که مسئول نسبتا محترم  و چه بسا نامحترم (در اکثر اوقات) به شما فشار میاره که چرا کار نتیجه نگرفته، حالا هر چی هم توجیح و توضیح هم بیاری باعث نقض اینکه شما ادم دقیقه نودی هستی ، نمیشه 

اما از مزایا این حالت میشه به این اشاره کرد که ذهنتون بصورت ناباورانه ای آمادگی هر گونه جرقه رو داره ، به این شکل که چهره بصورت پر واضحی گویا این موضوعه که شما مستاصل هستی اما یکهو راه حلی به ذهنتون خطور میکنه که در حالت عادی اگر ساعتها هم فسفر بسوزنید اون راه حل پیدا نمیشه 

مزیت بعدی اینکه چون شما دوری از نتیجه، بصورت ناخودآگاه سرعت عملکردتون افزایش پیدا میکنه ، و این سرعت عاملی خیلی جالبی هست در این شرایط 

این خصوصیت دقیقه 90 ای من هم برام جالب و هم نگران کننده است، و شاید از نظر خیلی ها بیشتر نگران کننده باشه اما مهم اینکه به نتیجه برسی