این روزها ذهن ام
با مفهومی به نام ش ک س ــ ـ ــت درآمیخته
#
شکست من.
ناشی از مفهومی دیگر
به نام ترس.
آری این روزها
ترس از بعدهایم
ترس از رسوایی ام
ترس از تغییر
و ترس از پذیرش اشتباه
مرا به
حــــــــــس شکســـــــــــت نزدیک می کند.
/fontاگر نقاش بودم
بی درنگ
طرح ذهنم را تصویر می کردم
پ ن: تصویر یک طرح ذهنی است
پ ن: در زندگی من جای یک نقاش خالی ست
یک دوست قدیمی هست باید پیدایش کنم
خطاب من به قاصدک!:
تو تبلور
' نیــــــــستی'
در وجود ناخواسته! ِمن بودی
"مرا انتظار هیچ خبری"
حتی قبل از آمدنت ، نبود
چه برسد به طنین گام های بی هوده ات
در هیچ و پوچ زنده گی من
آیا مرا نیازی به تو بود؟
.
.
.
قبول
من نیز چون تو دوست داشتن های زیادی داشتم
که در سینوس زنده گی
به هیچ اش نرسیدم
دیگر هیچ اکسیژنی نیست
دیگر هیچ راه نجاتی نیست
دیگر هیچ احساسی (البته برای تو) نیست
.
.
تمام با تو بودن ها را
در دریایِ تفکرات رئالیسمی !
غرق کردم.
تلاش ات بی هوده است.
پ ن : بهتر است در همان سکوتی که گفتی دست از تلاش برداری
پ ن: بی هوده سبک قدیمی نوشتن بیهوده است.
دوش
قصه هجران تو با شیطان گفتم
خرقه شیطانی را در کناری نهاد
توبه نمود و برگشت
در نبود ات حتی شیطان
تقاصش را پس داد
..
..
.
برای بود (نبودت) در کنارم
حتی شیطان را به بازی گرفتم