حس داشتن نقاب دارم
از اسم مستعار خسته ام
با اسم اصلی نوشته خواهد شد.
البته اگر نوشتنی در کار باشد.
شاید هم سبک عوض شد.
******************************
گویند
چون مست کنی
پا در عالم هپرروت میگذاری
در آن عالم
تو را به استخری دعوت نموده
مهمان دیگری هم هستند غـــــــــــــم هایت
روای :
"اکنون او در اوج مستی
در غم هایش غوطه ور است".
+نمیدونم امیدوارم فیلیتر نشم
دلم می خواهد کنارم بودی
تنها تو درمان من هستی
بیا تا لحظه ای تنها باشیم
زمان رفتن ات
نگفته بودی
ساکن چشم های من می شوی
پی ن: با اینکه حالم خوب نیست، اصلا حس شاعرانه برای نوشتن ندارم .
ای عشق
دستانم را بگیر
مرا از این گندآب پوچی نجات ده
□
ای عشق تا به حال در باتلاق بوده ای
می دانی چند تن در راه
رسیدن به تو
در باتلاق خود فراموشی غرق گشته اند
□
قبول دارم
اعتراف می کنم
تو تنها افسانه نیستی
بل خود واقعیتی
□
به مانند همیشه
سوالی باقیست
برای تمامی دوستانم همچون من
تو چرا ما را عق زدی؟
در نظربازی ما بیخبران حیرانند | من چنینم که نمودم؛ دگر ایشان دانند | |
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی | عشق داند که در این دایره سرگردانند | |
جلوهگاه رُخ او دیدهی من تنها نیست | ماه و خورشید هم این آینه میگردانند | |
عهد ما با لب شیریندهنان بست خدا | ما همه بنده و این قوم خداوندانند | |
مُفلسانیم و هوای مِی و مُطرب داریم | آه اگر خرقهی پشمین به گرو نستانند | |
وصل خورشید به شبپرّه اعمی نرسد | که در آن آینه صاحب نظران حیرانند | |
لاف عشق و گِلِه از یار؟ زهی لاف دروغ! | عشقبازانِ چنین مستحق هجرانند | |
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار | ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند | |
گر به نزهتگه ارواح بَرَد بوی تو باد | عقل و جان، گوهرِ هستی، به نثار افشانند | |
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد | دیو بُگریزد از آن قوم که قرآن خوانند | |
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان |
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند |