خب دوستان دعوت می شوید به چالش دست خط
کسی هم نمیتونه قبول نکنه
شما چند نفری که لطف و محبت دارید و نوشته های منو می خونید به این چالش دعوت هستید
البته ایده از خودکار و مداد جدید و خوش دستی که توی خونه دیدم شروع شد
متن می تونه شعر یا متنی ادبی یا دل نوشته باشه، توی انتخاب متن محدودتون نمیکنم
واسه شروع هم من عکس دست خود خودمو میذارم
عکس دست خط تون روی وبلاگ تون آپ کنید با تشکر
قصه از این قرار که عکس زیر واسه بنده 700 هزار تومن آب خورده
اینها همینطور که از شکلشون مشخصه لوازم کوهنوردی هستند . کوله پشتی ، دستکش پلار و کورتکس، گتر ، باتوم ، دستمال گردن
قیمت ها به ترتیب 430 ، 80 ، 70 ، 100، 20
بله اینجوری هاست . کمر بنده شکست .
دیگه همین !
دستکش ها دو پوش هستند یعنی دو تا هستند . یک لایه نازک تر که داخل قرار میگیره که بهش پلار گفته میشه مزیت هاش
1- بسیار گرم هستن
2- تا حدی سبک و کم حجم هستن6- خیلی شیک هستن
لایه بیرونی دستکش که کورتکس میگن کلا ضد همچی هست خلاصه بگم
کاربرد گتر هم اینکه روی پا و کفش بسته میشه که از نفوذ برف و گرد خاک به داخل کفش و لباس جلوگیری میکنه ، توی برف واقعا مفید . من به شخصه هفته پیش دوبار خیس شدم یخ زدم در صورتی که هوا سرد هم نبود
تو این مدت کوله از همه مهم تر بود که از کوله دوستان استفاده می کردم . بقیه لوازم واسه فصل سرما هست . که واقعا لازمه . قبل از این افزایش قیمت ها بصورت تصادی من یک کوله واسه دوستم خریدم 150 تومن از این بزرگتر اما الان قیمت ها رو ببنید .
من دیگه حرفی ندارم تا مدتها
در ضمن اینا رو خریدم که ی وقت منصرف نشم
یک مدتی که ذهنم مشوش شده
در واقع چیزی مثل دوگانگی شخصیتم رو به وضوح حس میکنم . دو تا مسعود یکی پر انرژِی و دیگری خسته و ناتوان
بعد از اون رفتن نابجا تقریبا شروع شده . شب ها خواب و کابوس میبینم . در طول شب چندین بار بیدار میشم . روز ذهنم مشغوله
این روزها میلی به کار کردن ندارم . میرم سر کار ولی دوست دارم برگردم خونه . میام خونه باز حوصله ام سر میره میگم صبح بشه برم سر کار
صبح که میشه بعضی روزها مثل دیروز حال بلند شدن ندارم . اما در مقابل مثل امروز از 5:15 تقریبا بیدارم و با خودم کنجار میرم . البته نا گفته نمونه که دیشب قبل از ساعت 10 هم خوابم برده
یک عادت قدیمی منو داره شدید اذیت میکنه . نمیخوامش ولی نمیدونم چطور کنارش بذارم .
نمیدونم تابحال توی شرایطی قرار گرفتید که بی کسی رو حس کنید. من واقعا این روزها و شبها اینو دارم حس میکنم . واقعا دیگه دوستی ندارم. از گفتن و به زبون آوردن کلمه تنها و تنهایی هم حالم بهم میخوره
به نظر خودم شبیه راسکلینکف شخصیت اصلی داستان جنایات و مکافات شدم . اهل همزاد پندار ی نیستم ولی خودمو اینطور میبینم
فکر نمیکردم برف اینقدر روی من اثر بذاره، اثری که با شوق شروع، با ترس ادامه و با شوق از وجودم گذشت
قصه از این قرار که دیروز بعد از حدود دو ماه دوباره با گروه کوهنوردی همراه شدم . مقصد برنامه قله سپیدر منطقه کدکن در شهرستان تربت حیدریه بود . کوهی با ارتفاعی نزیک به 3000 متر و همسایگی بلند ترین کوه تربت یعنی ملکوه .
توی اعلام برنامه گفته شده بود که کوهنوردی در برف خواهد بود . البته من تصور همچین برف و اثرشو نداشتم . صبح ساعت 5:30 از شهر راه افتادیم و حدود ساعتای 7 رسیدم . اول مسیر معمولی بود اما بعد از حدود نیم ساعت پیاده روی به برف رسیدم . اونجا دو مسیر واسه رسیدن به قله بود . یکی راه جاده ای و طولانی تر و یکی هم مسیر میانبر (در کوهنودری به این مسیرها اصطلاحا مسیر تراورس میگن) . مسیر تراورس دارای شیب بالاتر،،سختی بیشتر، برف بیشتر و خطر زیاد بود اما هیجان یک تجربه جدید ما رو به تست این میسر هل می داد . واقعا هم هیجان خیلی عجیبی داشت . همون شروع مسیر یک شیب تندی وجود داشت . یک مسله ای ک تو این مدت کوهنوردی منو اذیت کرده اخر گروه بودن بوده . اکثر بچه ها رفتن من و دو نفر دیگه اخر بودیم . هیچی از مسیر بچه ها نشد برم بالا و همون اول کار دو بار سُر خوردن . دفعه دوم حدود 6 یا 7 متر سُر خوردم به سمت پایین . خلاصه کاری دارم من نفر اخر بودم ک رفتم بالا . یک نکته ای در مورد کوهنوردی توی برف خودنمایی میکنه اون هم نوع گام برداری هست . در برف باید گام محکم به سمت برف پرت بشه تا پا و کفش اصطحکاک کامل با برف داشته باشه . این برخورد محکم کف پا به برف باعث میشه که شما تعادل رو از دست ندی و سُر نخوری . وقتی مسیر پاکوبی ک توسط نفرات جلویی ایجاد میشه خیلی واسه نفرات آخر گروه خوب نیست بخصوص در مسیر برفی چون ساختار برف مسیر پاکوب بهم می ریزه و دیگه مشکل تعادل پیدا میکنی .
بعد از رد کردن اون شیب اولیه هم چیز خوب شد. اونجا هنوز شوق داشتم و اثری از ترس نبود. واقعا لذت خاصی داره صعود در برف هست . باید تجربه کرد تا فهمید .
از زیبایی هاش میشه به صدای گامها، بازی انعکاس نور خورشید روی برف ها و یا ریزش ذرات برف از بالا به پایین ( این یک مورد واقعا زیبا بود) اشاره کرد . در مورد حجم برفی توی ارتفاع من به همین بسنده میکنم که در بعضی از جاها حدود نیم متر برف داشت که تا زانو توی برف فرو می رفیتم . یکی از هیجان ها این بود که واقعا بعضی از جاها اطمینان کامل نداشتی که واقعا زیر این برف دقیقا کجا خاک و زمین هست البته این هیجان یکم ترس هم داشت
جای دومی ک سُر خوردم نزدیک های قله بود . یکی از خانم ها اول چند بار سُر خورد که این باعث شد مسیر پاکوب خراب بشه و ما نفرات اخر داستان داشتیم
حدودای ساعت 12 رسیدم به قله حدود نیم ساعت اون بالا بودیم و بعد برگشتیم
مسیر برگشت واسه من همراه با خستگی، ترس و از دست دادن روحیه بود . اولش خوب بود من نزدیک بچه ها بودم اما به مرور عقب افتادم . این عقب افتادن و سر خوردن های بعدش منو رسوند به مرحله از دست دادن روحیه . یک حس پشیمونی خاصی توی اون لحظه داشتم . ترس توی وجودم موج میزد. افتادن همانا و حدود 10 متر پایین رفتن همانا . اونجا آقای نجفی یکی از لیدرهای گروه از پشت سر هی صدا میزد آقا خوبی منو از پشت نشناخت . چند بار صدام کرد . برگشتم بهش گفتم روحیه باختم . واقعا باخته بودم از بچه ها عقب افتاده بودم . ترس داشت بهم می گفت نمیتونی بری پایین . چند لحظه همینطور توی همون حالتی که اون بوته گیاه سُر خوردن منو قطع کرده بود، مونده بودم . آقای نجفی هی با من صحبت میکردم . میگفت مسعود تو چرا اخه پاشو می تونی . خلاصه دوباره بلند شدم . اونجا بهم گفت اشتباهت اینکه چون طول باتومی که داره کوتاهه این باعث میشه کمر رو خم کنی و وقتی گام برمیداری اگر جای پات محمک نباشه زمین میخوری . کمر راست کردم و برگشتم و به خودم گفتم تو می تونی برو . انرژیم برگشت و آروم آروم رفتم پایین .
چیزی ک متوجه شدم اینکه واقعا نباید ترسید . باید بعضی جاها بی محابا گام برداشت . باید اگر مسیر پاکوب خراب شده مسیر جدید ساخت و ادامه داد.
خیلی تجربه عجیب و غریبی بود. شاید با خودتون فکر کنید چه کاریه اخه !! باید بگم این کوه ی چیزی توی خودش داره که هر چه سخت تر ، جذاب تر و انرژی عجیبی رو آزاد میکنه .
عکس ها رو میذارم تا بیشتر بتونید تصویر سازی کنید.
از قدیم گفتن وقتی کسی کاری برات انجام نمیده و وسیله ای ک میخوای نمیسازه خودت دست بکار شو
خب منم دست بکار شدم . قصه از این قرار که خونه جدیدی ک گرفتم یک اتاق بیشتر نداره و اون اتاق کوچیکه . همنطور ک قبلا هم گفتم من وسایل زیاد دارم ک این موضوع باعث شد ک جا کم بیارم و نیاز به یک کمد داشتم . اول تصمیم داشتم بخرم ولی خب با قیمت های الان کار سختی بود. یک روز توی پارکینگ خونه بابا یک سری درب کابینت mdf ک واسه خونه خواهرم بود پیدا کردم اونا اوردم مشهد و دادم به یکی از دوستان و همکاران. اون چندتا به مدت حدود 2 ماه دستشون بود اما درست نکردن منم بعد چند بار پیگیری اخر سر ازشون گرفتم و اوردم خونه
پریشب با کمک امیر اون کمد خودمون درست کردیم . عکسشو میذارم . قابل توجه اینکه اون طبقات داخل کمد رو با دست مبارک و یک اره اهنبری بریدیم . بساطی بود
دیروز صبح هم که از خواب بیدار شدم با چند تکه چوب ک روی پشت بوم بود و باقیمانده mdf ها یک کتابخونه کلایسک و کوچیک ساختم . به نظر من باحال شده، فقط نیاز به یک اسپری رنگ داره ، فقط نمیدونم چه رنگی بگیرم ، یا اینکه تک رنگ باشه یا دو رنگ ؟
این دوتا به خونه صفا داده مخصوصا کتابخونه . داشتن کتاب به خودی خود باعث نمیشه که ادم کتاب رو بخونه اما داشتن کتابخونه به شکل تعریف شده میتونه واقعا اثرگذار باشه . شما توی عکس به تصویر جرج اورل توجه کنید متوجه منظورم خواهی شد. با چشماش میگه پاشو بخون اون 1984 منو !!!!!
اتفاق دیگه ای ک این روزها شدت گرفته شروع دوباره کتاب خوندن منه ، علاقه ای ک هیچ وقت از بین نمیره شاید کم رنگ بشه اما از بین نمیره
با اطمینان کامل میتونم بگم که علاقه به کتاب و علاقه به طبیعت گردی و کوهنوردی جزو علایق اصلی و همیشگی من شده و اگه قرار کسی وارد زندگی من بشه نباید با این دوتا مشکلی داشته باشه . این هفته دوباره کوهنوردی شروع میشه چند هفته ای بود ک به خاطر یک سری کارها نتونستم برم . موضوعی ک دوست دارم اتفاق بیافته اینکه بتونم این طبیعت گردی و کوهنوردی ها رو به صورت سفرنامه اینجا ثبت کنم
این روزها مشغول خوندن کتاب جنایات و مکافات از داستایوفسکی هستم . کتاب جالبیه . در داخل متن کتاب یک جور روانشناسی هم وجود داره . راحت بگم خیلی وارد جزئیات روانی شخص اصلی میشه .
یکی از واضح ترین خصوصیات ادبیات روسیه اینکه نوسینده های متحرم کلا علاقه با شخصیت پردازی دارن و اینکه تعداد شخصیت های این داستان ها زیاده ، حالا این تعدد اسم سخت تر میشه وقتی ک اسمها هم روسی باشند . تلفظشون سخته و اینکه بخوای به خاطر بسپاری سخت تر میشه . یک کتاب دیگه هم میخوندم به اسم مرشد و مارگاریتا اون هم تعداد شخصیتهاش فکر کنم حدود 50 نفر بود !!!!!! با همه ایناها هر سه کتابی ک اسمشون اومد پیشنهاد میدم بهتون ( به نسیم خانم ک کامنت میذاره و بقیه دوستانی ک میخونند اما کامنتی نمیذارن )
بارشهای امسال هم واسه خودش غوغا کرده ، جا داره چند نکته بگم در این مورد ، یک اینکه علت بارشهای طولانی و پر آب اینکه ظاهرا از لحاظ هواشناسی یک سری اتفاق هایی رخ داده که مسیر جریان هوایی از روسیه به سمت ایران تغییر میسر داده و ما این بارشها رو می بینیم . دوم اینکه توی اخبار گفت اینقدر خشکسالی قویه که باید 11 سال ایران تقریبا همین میانگین بارش رو داشته باشه تا خشکسالی از بین بره .
فارغ از اتفاق تلخ این روزها که روی دلم سنگینی میکنه، یک تصمیم یهویی گرفتم اونم دی اکتیو کردن پیج اینستاگرام و کاهش فعالیت در تلگرام و ... هست
این تصمیم داره اثرات شو نشون میده . اول صرفه جویی از نظر اقتصادی; من طی دو دوره هزینه هامو ثبت کردم ک ببینم بیشترین هزینه هام چی هستن یکی همین هزینه خزید بسته های اینترنت بود . رکورد شکنی کردم و در طی یک هفته یا بیشتر کمتر از 200 مگ مصرف کردم . اثر دوم و یا بهتر بگم علت دوم این تصمیم این بود ک مدتی بود گشتن در اینستاگرام واسم اتلاف وقت شده بود گرچه که از نظر محتوایی هم کلا نابود شده بود . خلاصه اینکه حالم بهتره با دوری کردن از این چیزا
چند وقتی ک از پشت بوم خونه ی میز گرد ک مدتها بود خاک میخورد واسه استفاده اوردم تو اتاق ، حالا این میز گرد شده میز کارم حس خوبی داره
لپ تاپم میذارم روش و کنارش لیوان دم نوشم و قند و .. ، خیلی این شکلی بهتره
امروز بعد مدتها رفتم پارک ملت ، توی پاییز قشنگی خاصی داره . برگهای زرد و نارنجی درختها زیر پات خیلی صدای آرامش بخش داره. وقتی میری داخل پارک حس میکنی جدا و دور شدی از این شهر و مردمش
بیشتر آدمایی ک میشناسم همیشه از فرصت هایی گفتند ک قدرشو ندونستن
بیشتر این فرصت ها مربوط به شرایط کاری بهتر و یا درآمد بیشتر هست ، بعضی از این فرصت ها بودن یک سری آدمها توی زندگی مون هست
بودنت بهترین فرصت زندگی بود که تابحال داشتم اما قدرشو ندونستم
تو شدی آینه ای که من نواقص مو میبینم . هر آدمی لازم داره همچین آینه ای رو . این آینه رو نشکن . بمون همچی درست میشه
زندگی به تنهایی تبعات زیادی داره وقتی تصمیم میگیری از این تنهایی بیای بیرون تازه کلی مشکل میبینی مقابلت
درسته که در مقابل مشکلات خودمو می بازم اما علتش همین تنهایی بوده اینکه سعی کردم روی پای خودم بمونم
میخوام تمام این نواقص از بین ببرم چون می دونم بودنت ارزش شو داره