به خود هموار کنی
ویلیام کارو
افسوس که آن مه جبین رو
جست از دامان ما، از این رو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
که رفت از بر ما آن نازنین خو
با اجازه از آستان محترم فردوسی عزیز
مرا با تو ای نگار پر کشیده
سخن ها مــــــــــــــــاند
...
...
حیف از رفتن ات
...
حیف از نگفتنم
..
آنگاه که بودی
مرا یارای گفتن نبود
و کنون
در دستان خالی ام
هیچ نمانده است
جز ...
.
نمی دانم!
نمی دانم !
نمی دانم هـــــــــــــــــای تکراری !
به مناسبت یک سوگواریِ نابجا
برگشت به گذشته خویش
چرا که باید
همدردی را با آنکه حرف هایم را
نگفته،
می دانست
و چه عجیب که می دانست
داشته باشم
و سکوت
بر تمام زندگی
و سکوتی مرگبار
بر وجود بی وجود خویش
و سکوتی تلخ
بر دیروزها و فرداها
و سکوتی دردناک
بر دانسته های "ناخواسته"
و سکوتی
بر فروپاشی دنیا ساختگی
آری سکوتی
بر سکوت
.
گذر زمان
تیک تاک
تیک تاک
.
سکوت و توقف زمان ات
جنگی سخت و یا
شاید ساده
جنگی میان سفیدی و بی رنگی
جنگی میان قطرات آسمانی
تنها شاید برای تصاحب زمین
زمینی عطراگین شده با
دروغ ، نیرنگ ، ریا ، پلیدی؟؟
؟؟
؟؟
جنگی میان برف و باران
کدام پیروز است؟
سفیدی
ویا
تازه شدن
کدام بهتر است؟
کدام می ماند؟
تا نظر شما چه باشد ؟
چرا بیــــــــــــــــــــــژن مشتاق دیدار منیـــــــــــــــــــژه می شود؟
چرا منیـــــــــــــــــــژه ، بیــــــــــــــــــــــژن را سیـــــــــــاووش پنداشت ؟
چرا منیـــــــــــــــــــژه با بیــــــــــــــــــــــژن می ماند؟
...ادامه مطلب ...