پر کشیده

مرا با تو ای نگار پر کشیده

سخن ها مــــــــــــــــاند

...

...

حیف از رفتن ات

...

حیف از نگفتنم

..

آنگاه که بودی

مرا یارای گفتن نبود

و کنون

در دستان خالی ام

هیچ نمانده است

جز ...

.

نمی دانم!

نمی دانم !

نمی دانم هـــــــــــــــــای تکراری !

نظرات 4 + ارسال نظر
ANNA یکشنبه 30 بهمن 1390 ساعت 09:46 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

این شعر را همین حالا بخوان
و گرنه بعد ها باورت نمی شود
هنگام سرودنش چگونه دیوانه وار
عاشقت بود

حتما
بود ولی واقعا بود
ابن "بود" هم جای فکر داره

ANNA یکشنبه 30 بهمن 1390 ساعت 09:50 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

اینجا همه چیز آشفته است...

از ذهن من بگیر تا....

اتاق بایگانی شرکت!

اینجا همه چیز تاریک است...

از دل من بگیر تا...

اتاق نهارخوری شرکت!

اینجا همه چیز طولانیست....

از امید من به رسیدن به هدف بگیر تا...

راه رسیدن شرکت به خانه!

اینجا همه چیز...

راستی...!!! آنجا چطور؟

اینجا
تصویر تکرار شده ذهن تو
همراه با ابری تیره

سپهر دوشنبه 1 اسفند 1390 ساعت 11:46 ق.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

پس که میداند!؟

شاید اون بدونه

رز دوشنبه 1 اسفند 1390 ساعت 07:31 ب.ظ http://acme.blogsky.com

جز..........
حسرت و آه و یک تقدیر نا معلوم

به نطرم تقدیری وجود نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد