مهمانان آرام

با اینکه 

روزگاری ست که

دریچه ذهنم را به روی 

درد ها


غم ها 


آشفتگی ها


بی حوصلگی ها


دل شکستگی ها


فاصله ها


                             دل بستگی ها-

                                                 -ی خود بسته ام 



باز هم به سراغم می آیند

این مهمانان به ظاهر آرام.

زیباترین لحظات زندگی

سیکل دوره ای 


ا          ن          ت          ق          ا          م



از زنــــــــــــــــــــــــــدگی

...

...

...

با شروع از لحظه دیدارش

و ختم به آغاز دوباره اش




ََ : زندگی مثل بازی شطرنج هست اگه مهر ه ها درست چیده بشوند تو برنده ای 

وگرنه باختی



ََ : نمی دونم چرا همیشه چیدنم به هم می خوره!!!!!!!!!



طلسم

دلم گریه می خواهد

گریه ای با چشمانی باز

چشمانی باز بر روی دنیای به ظاهر روشن

..

..

..

نمی توانم

روزهاست که چشمه ی 

اشکم هایم خشکیده

...

...

چشمانم طلسم شده   

همچون دلم .


دیاری به رنگ چشمانش

دیدگانش مرا برد 

مرا برد به دیاری

دیاری ز دیار یاران

یاران سفر کرده را گویم.

...

...

آه ای یاران 

چه می شد اگر بودید

آری

چه می شد.

...

...

...

چرا که  بودنتان

او را نیز با ما

همره می کرد.؟

...

...

...

حیف از نبودنتان

...

حیف از نبودنم

...

حیف از نبودنش

...

.

ذکری ز آیدا

بین این جمع بزرگ نامرادی ها

می توانی مراد من باشی


بین این جمع بزرگ بی نیازی ها

می توانی نیاز من باشی


بین این جمع بزرگ بی نگاری ها

می توانی نگار من باشی


بین این جمع بزرگ بی دوستی ها

می توانی دوست من باشی


بین این جمع بزرگ بی آرامشی ها

می توانی آرامش من باشی


 بین این جمع بزرگ بی دلدادگی ها

می توانی دلداده من باشی 

...

...

...

آری آیدا 

تو می توانی 


در چه فکری

غریبه : در چه فکری ؟

من : تو فکر یه سقف!

غریبه : سقف واسه چیته ؟

من : واسه همه چی م و واسه هیچی م!

غریبه :  تو چی میگی ؟ من نمی فهمم !

 من : قدیما می گفتن آسمون پاکه و

همه بدیا واسه زمینه

من میگم نه

اگه  آسمون  خودش بد نبود که

که زمین نمی تونست جور این همه بدی بکشه

بین هم تقسیم می کنن

حالا یه سقف می خوام واسه فرار از اینا

تا برم زیرش به این فکر کنم که

.....

من از چی فرار کردم ؟

از هیچی که همه چی م شد

یا

از همه چی م که هیچی شد

.....

بعدشم به این فکر کنم که

این سقف ارزش این همه هیاهو داشت ؟

غریبه می تونی کمکم کنی ؟

غریبه :  من نمی دونم باید فکر کنم

من : باشه

.......چند لحظه سکوت ....

.....

غریبه :  یه چیز بگم

من : بگو راحت باش

غریبه :  تو چی میگی ؟ من نمی فهمم !

....

....لحظه ای بعد .....

غریبه رفت و

من منتظر یه غریبه دیگم ؟؟؟؟

تا.....؟

 

صاحب

صاحب این قلب خسته ام

      دردی ست گران مایه

            از میان دردهای نگفته ام

                                          وه چه تلخ است این درد

...

از این لحظه تا آن لحظه

می بینی

آن لحظه را گویم

...

از آن (این) لحظه

نیز تا لحظه دگر 

...

پی در پی

می سوزاند

آری ...می سوزاند پیکرم را

.

نیست مرا

نه چاره ای از آن

نه گریزی از آن

...

نه تصوری بی آن

نه خیالی بی آن

.

قاصدکان

سازشی نیست مرا دگر

نه با خویشتن

به با دگران

...

چرایش باشد برای قاصدکان.

قاصدکانی از دور

قاصدکانی از نزدیک

.

...

...

قاصدکانی

که رفتن شان

که فاصله ام

پاسخی باشد

شاید بجا!؟.