تشویش و نگرانی

یک مدتی که ذهنم مشوش شده 

در واقع چیزی مثل دوگانگی شخصیتم رو به وضوح حس میکنم .  دو تا مسعود   یکی پر انرژِی و دیگری خسته و ناتوان 

بعد از اون رفتن نابجا تقریبا شروع شده .  شب ها خواب و کابوس میبینم . در طول شب چندین بار بیدار میشم . روز ذهنم مشغوله 

این روزها میلی به کار کردن ندارم . میرم سر کار ولی دوست دارم برگردم خونه . میام خونه باز حوصله ام سر میره میگم صبح بشه برم سر کار 

صبح که میشه بعضی روزها مثل دیروز حال بلند شدن ندارم . اما در مقابل مثل امروز از 5:15 تقریبا بیدارم و با خودم کنجار میرم . البته نا گفته نمونه که دیشب قبل از ساعت 10 هم خوابم برده 

یک عادت قدیمی منو داره شدید اذیت میکنه . نمیخوامش ولی نمیدونم چطور کنارش بذارم . 

نمیدونم تابحال توی شرایطی  قرار گرفتید که بی کسی رو حس کنید.  من واقعا این روزها و شبها اینو دارم حس میکنم . واقعا دیگه دوستی ندارم.   از  گفتن و به زبون آوردن کلمه تنها و تنهایی هم حالم بهم میخوره 

به نظر خودم  شبیه  راسکلینکف  شخصیت اصلی داستان جنایات و مکافات شدم . اهل همزاد پندار ی نیستم ولی خودمو اینطور میبینم 

برف و اثرش

فکر نمیکردم برف اینقدر روی من اثر بذاره، اثری که با شوق شروع، با ترس ادامه و با شوق از وجودم گذشت 

قصه از این قرار که دیروز بعد از حدود دو ماه دوباره با گروه کوهنوردی همراه شدم . مقصد برنامه قله سپیدر منطقه کدکن در شهرستان تربت حیدریه بود . کوهی با ارتفاعی نزیک به 3000 متر و همسایگی بلند ترین کوه تربت یعنی ملکوه . 

توی اعلام برنامه گفته شده بود که کوهنوردی در برف خواهد بود . البته من تصور همچین برف و اثرشو نداشتم . صبح ساعت 5:30 از شهر راه افتادیم و حدود ساعتای 7 رسیدم . اول مسیر معمولی بود اما بعد از حدود نیم ساعت پیاده روی به برف رسیدم . اونجا دو مسیر واسه رسیدن به قله بود . یکی راه جاده ای و طولانی تر و یکی هم مسیر میانبر (در کوهنودری به این مسیرها اصطلاحا  مسیر تراورس میگن) . مسیر تراورس دارای شیب بالاتر،،سختی بیشتر، برف بیشتر  و خطر زیاد بود اما هیجان یک تجربه جدید ما رو به تست این میسر هل می داد . واقعا هم هیجان خیلی عجیبی داشت . همون شروع مسیر یک شیب  تندی وجود داشت . یک مسله ای ک تو این مدت کوهنوردی منو اذیت کرده اخر گروه بودن بوده . اکثر بچه ها رفتن من و دو نفر دیگه اخر بودیم . هیچی از مسیر بچه ها نشد برم بالا و همون اول کار دو بار سُر خوردن . دفعه دوم حدود 6 یا 7 متر سُر خوردم به سمت پایین . خلاصه کاری دارم من نفر اخر بودم ک رفتم بالا . یک نکته ای در مورد کوهنوردی توی برف خودنمایی میکنه  اون هم نوع گام برداری هست  . در برف باید گام محکم به سمت برف پرت بشه تا پا و کفش  اصطحکاک کامل با برف داشته باشه . این برخورد محکم کف پا به برف باعث میشه که شما تعادل رو از دست ندی و سُر نخوری . وقتی مسیر پاکوبی ک توسط نفرات جلویی ایجاد میشه خیلی واسه نفرات آخر گروه خوب نیست بخصوص در مسیر برفی چون ساختار برف مسیر پاکوب بهم می ریزه و دیگه مشکل تعادل پیدا میکنی . 

بعد از رد کردن اون شیب اولیه هم چیز خوب شد. اونجا هنوز شوق داشتم و اثری از ترس نبود. واقعا لذت خاصی داره صعود در برف هست . باید تجربه کرد تا فهمید . 

از زیبایی هاش میشه به صدای گامها، بازی انعکاس نور خورشید روی برف ها و یا ریزش ذرات برف از بالا به پایین ( این یک مورد واقعا زیبا بود)  اشاره کرد . در مورد حجم برفی توی ارتفاع من به همین بسنده میکنم که در بعضی از جاها حدود نیم متر برف داشت که تا زانو توی برف فرو می رفیتم . یکی از هیجان ها این بود که واقعا بعضی از جاها اطمینان کامل نداشتی که واقعا زیر این برف دقیقا کجا خاک و زمین هست  البته این هیجان یکم ترس هم داشت 

جای دومی ک سُر خوردم نزدیک های قله بود . یکی از خانم ها اول چند بار سُر خورد که این باعث شد مسیر پاکوب خراب بشه  و ما نفرات اخر داستان داشتیم 

حدودای ساعت 12 رسیدم به قله حدود نیم  ساعت اون بالا بودیم و بعد برگشتیم 

مسیر برگشت واسه من همراه با خستگی، ترس و از دست دادن روحیه بود . اولش خوب بود من نزدیک بچه ها بودم اما به مرور عقب افتادم .  این عقب افتادن و سر خوردن های بعدش منو رسوند به مرحله از دست دادن روحیه . یک حس پشیمونی خاصی توی اون لحظه داشتم . ترس توی وجودم موج میزد. افتادن همانا و حدود 10 متر پایین رفتن همانا . اونجا آقای نجفی یکی از لیدرهای گروه از پشت سر هی صدا میزد آقا خوبی منو از پشت نشناخت . چند بار صدام کرد . برگشتم بهش گفتم روحیه باختم . واقعا باخته بودم از بچه ها عقب افتاده بودم .  ترس داشت بهم می گفت نمیتونی بری پایین . چند لحظه همینطور توی همون حالتی که اون بوته گیاه سُر خوردن منو قطع کرده بود، مونده بودم . آقای نجفی هی با من صحبت میکردم . میگفت مسعود تو چرا اخه پاشو می تونی . خلاصه دوباره بلند شدم . اونجا بهم گفت اشتباهت اینکه چون طول باتومی که داره کوتاهه  این باعث میشه کمر رو خم کنی و وقتی گام برمیداری اگر جای پات محمک نباشه زمین میخوری . کمر راست کردم و برگشتم و به خودم گفتم تو می تونی برو . انرژیم برگشت و آروم آروم رفتم پایین . 

چیزی ک متوجه شدم اینکه واقعا نباید ترسید . باید بعضی جاها بی محابا گام برداشت . باید اگر مسیر پاکوب خراب شده مسیر جدید ساخت و ادامه داد. 

خیلی تجربه عجیب و غریبی بود. شاید با خودتون فکر کنید چه کاریه اخه !! باید بگم این کوه ی چیزی توی خودش داره که هر چه سخت تر ، جذاب تر  و انرژی عجیبی رو آزاد میکنه . 

عکس ها رو میذارم  تا بیشتر بتونید تصویر سازی کنید. 

تصویر یک 

تصویر دوم   

تصویر سوم 

تصویر چهارم 

قله ملکوه 



اتفاقها

از قدیم گفتن وقتی کسی کاری برات انجام نمیده و وسیله ای ک میخوای نمیسازه خودت دست بکار شو 

خب منم دست بکار شدم . قصه از این قرار  که خونه جدیدی ک گرفتم یک اتاق بیشتر نداره و اون اتاق کوچیکه . همنطور ک قبلا هم گفتم من وسایل زیاد دارم ک این موضوع باعث شد ک جا کم بیارم و نیاز به یک کمد داشتم . اول تصمیم داشتم بخرم ولی خب با قیمت های الان کار سختی بود. یک روز توی پارکینگ خونه بابا یک سری درب کابینت mdf ک واسه خونه خواهرم بود پیدا کردم اونا اوردم مشهد و دادم به یکی از دوستان و همکاران.  اون چندتا به مدت حدود 2 ماه دستشون بود اما درست نکردن منم بعد چند بار پیگیری اخر سر ازشون گرفتم  و اوردم خونه 

پریشب با کمک امیر اون کمد خودمون درست کردیم . عکسشو میذارم . قابل توجه اینکه اون طبقات داخل کمد رو با دست مبارک و یک اره اهنبری بریدیم . بساطی بود 

دیروز صبح هم که از خواب بیدار شدم با چند تکه چوب ک روی پشت بوم بود و باقیمانده mdf ها یک کتابخونه کلایسک و کوچیک ساختم . به نظر من باحال شده، فقط نیاز به یک اسپری رنگ داره ، فقط نمیدونم چه رنگی بگیرم ، یا اینکه تک رنگ باشه یا دو رنگ ؟ 

این دوتا به خونه صفا داده مخصوصا کتابخونه .  داشتن کتاب به خودی خود باعث نمیشه که ادم کتاب رو بخونه اما داشتن کتابخونه به شکل تعریف شده میتونه واقعا اثرگذار باشه . شما توی عکس به تصویر جرج اورل توجه کنید متوجه منظورم خواهی شد. با چشماش میگه پاشو بخون اون 1984 منو !!!!! 

اتفاق دیگه ای ک این روزها شدت گرفته شروع دوباره کتاب خوندن منه ، علاقه ای ک هیچ وقت از بین نمیره شاید کم رنگ بشه اما از بین نمیره 

با اطمینان کامل میتونم بگم که علاقه به کتاب و علاقه به طبیعت گردی و کوهنوردی جزو علایق اصلی و همیشگی من شده و اگه قرار کسی وارد زندگی من بشه نباید با این دوتا مشکلی داشته باشه .  این هفته دوباره کوهنوردی شروع میشه چند هفته ای بود ک به خاطر یک سری کارها نتونستم برم . موضوعی ک دوست دارم اتفاق بیافته اینکه بتونم این طبیعت گردی و کوهنوردی ها رو به صورت سفرنامه اینجا ثبت کنم 

این روزها مشغول خوندن کتاب جنایات و مکافات از داستایوفسکی هستم . کتاب جالبیه . در داخل متن کتاب یک جور روانشناسی هم وجود داره . راحت بگم خیلی وارد جزئیات روانی شخص اصلی میشه . 

یکی از  واضح ترین خصوصیات ادبیات روسیه اینکه نوسینده های متحرم کلا علاقه با شخصیت پردازی دارن و اینکه تعداد شخصیت های این داستان ها زیاده ، حالا این تعدد اسم سخت تر میشه وقتی ک اسمها هم روسی باشند . تلفظشون سخته و اینکه بخوای به خاطر بسپاری سخت تر میشه . یک کتاب دیگه هم میخوندم به اسم مرشد و مارگاریتا اون هم تعداد شخصیتهاش فکر کنم حدود 50 نفر بود !!!!!! با همه ایناها هر سه کتابی ک اسمشون اومد پیشنهاد میدم بهتون ( به نسیم خانم ک کامنت میذاره و بقیه دوستانی ک میخونند اما کامنتی نمیذارن ) 

بارشهای امسال هم واسه خودش غوغا کرده ، جا داره چند نکته بگم در این مورد ، یک اینکه علت بارشهای طولانی و پر آب اینکه ظاهرا از لحاظ هواشناسی یک سری اتفاق هایی رخ داده که مسیر جریان هوایی از روسیه به سمت ایران تغییر میسر داده و ما این بارشها رو می بینیم . دوم  اینکه توی اخبار گفت اینقدر خشکسالی قویه که باید 11 سال ایران تقریبا همین میانگین بارش رو داشته باشه تا خشکسالی از بین بره .