چه باید کرد

سلام 

چند موضوع که این روزها ذهن من مشغول کرده 

اول اینکه من لیسانس نرم افزار هستم و حوضه فعالیتم شبکه و دروبین مدار بسته هست .  متاسفانه شرایط کاری مقداری پیچیده شده و داستان از این قرار که من یک سری جاها برای پشتیبانی داشتم که قراردادشون احتمالا تمدید نمیشه . یک هتل و چند فروشگاه لباس  و مشکل اصلی همین مجموعه فروشگاه هست . کسی من براش کار میکنم با شخص من مشکلی نداره و گفت که یک راه حلی پیدا میکنیم . غیر از این پیشتبانی ها این آقا در زمینه فروش و  اجرای پروژه هم با یک گروه دیگه از همکاران فعال هست من هم قبلا کارم  اجرای پروژ بود تا پشتیبانی و در واقع اوایل پارسال بود که بهم گفت چون از شریکم جدا شدم و اون کار پشتیانی رو انجام  می داد الان کسی نیست و لطف کن بیا کارها شما انجام بده و من هم بعد صحبتی که با هم داشتیم قبول کرد. مشکل اینجاست  اگر بخواد این پیشتیبانی هم کم بشه من عملا بیکار میشم و احتمالا بهم پیشنهاد بده که نصف هفته رو با بقیه بچه روی پروژه ها کار کنیم . به نظر شما چه کاری بهتره 

از طرف دیگه مدتی که صحبت ها و خواسته های پدرمو در مورد کار و شغلم از زبون دوستانم می شنوم . موضوع از این قرار که من به نسبت دوست های نزدیکم کار کردن خیلی دیرتر شروع کردم و الان 4 ساله میشه که عملا میرم سرکار و توی این چهار سال پیشرفت زیادی داشتم . اما پدر من از وسط ها دیگه کار کردن من قبول نداره و البته که شیوه زندگی منو هم قبول نداره . شغل پدر و بردارم سعید کشاورزی هست و توی این ایام امیر دوستم چندین بار بهم گفت که بابات اینطور گفته من زمین دارم و مسعود بیاد و کشاورزی کنه و برای خودش زعفرون بکاره و اینها . هر بار که این صحبت میشد من کناره گیری میکردم تا اینکه امیر به مجید ( دوست مشترک و صمیمی تر من ) میگه . دیشب مجید اومد دنبال من رفتیم بیرون چند دقیقه ای صحبت کردیم . مجید هم این موضوع رو دوباره مطرح کرد و من دلایل خودمو گفتم . من الان بیشتر از ده سال که از خانواده دور زندگی میکنم و پدر هنوز معتقد بر این که من به تخم مرغ زنده هستم در صورتی که من به ندرت تخم مرغ میخورم . پدر من شاید شرایط حاضر راضی به این باشه که مثلا ملک و املاک کشاورزی در اختیار من قرار بده و هیچ جای شکی نیست که درآمد یک سال کشاورزی بیشتر از درآمد یک سال حال حاضر من باشه اما من به بعد ها فکر میکنم . به اینکه من سعید دو نشم . پدر من به طور ناخواسته روی بچه ها و کمک بهشون به خصوص در خصوص کشاورزی منت ( واژه بهتری به ذهنم نرسید)  میذاره متاسفانه . داداش من حدود 20 ساله که کارش همین کشاورزی هست و در کنار پدر من از روز اول بوده و هست اما توی این بیست سال حتی یک بار هم اختیار تصمیم گیری نداشته از طرف دیگه صحبت هایی که من به گوش خودم بارها و بارها نسبت به سعید و خانمش از زبون پدرم شنیدم منو منع میکنه که بخوام این کار انجام بدم . سعید شاید تونست تحمل کنه اما من واقعا نمیتونم این جنس مسائل تحمل کنم . داستان مثل این می مونه که آدم مثلا یک میلیارد سرمایه داشته باشه اما هیچ اختیاری نسبت به این سرمایه نداشته باشه  و فقط اجرا کننده باشه . پدر من به شدت آدم لجبار و یک دنده ای هست و حرف کسی رو قبول نمیکنه . و از طرف دیگه من پدرم در اومد تا لیسانس گرفتم  . نمیخوام بگم خیلی سطح بالایی دارم اما همینقدر میدونم که گیلم خودمو از آب کشیدم بیرون به هر زحمتی که بود . حالا اگر بخوام برگردم زحمتهای این چند ساله میشه هیج و پوچ و برام یک شکست حساب میشه . به مجید گفتم که هیچ کس از آرامش و آسایش بدش نمیاد و هیچ جایی بهتر از زندگی تو خونه پدری نیست که همه چیز وقتی میای داخل اماده هست اما به چه قیمتی  . درسته اینجا من آسایش نداشتم خیلی وقته اما ارامش شو به هیچی نمیدم . پدرم توی مدتی که کار میکردم کمک کرده من منکر این نمیشم مثالی که بعضی از دوستان و همکاران به من میزنند اون چپ کردن ماشینم هست . من یک تیبا خریدم از روی پولهایی که کار کرده بودم شنبه خریدم و جمعه همون هفته ظهر چپ کردم. عصر جمعه ماشین بابا رو گرفتم اومدم مشهد و عصر فرداش ساعت 6 بعدظهر یک تیبای دیگه در خونه بابا بود. بابا ماشین دومی رو خرید و من اون اولی همونطوری بهش تحویل دادم . بازم میگم من منکر نمیشم اما از همون اوایل من دوست داشتم روی پای خودم وایستم هر چقدر سخت بود ولی این کار کردم و الان نمی تونم پشت کنم به زحمتهام 

و اما موضوع بعدی که خودش عامل اصلی تردید پدر من به شیوه زندگی و کارم شده، موضوع شدیدا عجیب ازدواج هست . از دیدگاه خانواده من یکی از عوامل خوشحال بودن من پول داشتنم هست اما ای دل غافل که اصلا  داشتن پول روی خوشحال بودن من اثر آنچنانی نداره حداقل اینو مطمئن هستم که شما چند نفر با این بخش صحبت من موافق هستید . خانواده فکر میکنند که من چون پول ندارم ازدواج نمیکنم گرچه این موضوع به هر سختی که بود حل کردم اما اون پیشنهاد بابا هم از یک جهت برای اینکه که منو از لحاظ مالی اوکی کنه و بگه بیا و ازدواج کن مثل همین چهار سال اخیری که من مقاومت کردم . شاید در این پست و پست خونه پدری پی به این بردید که بین منو خانواده ام و در صدر خانواده، پدرم کشمکش خاصی به راهه و علت تمام این مسائل ختم میشه به یک واژه ازدواج 

من ترجیحم برای ازدواج اینکه شروع یک زندگی باید و باید از روی علاقه شکل بگیره اما شرایط تا به الان به گونه ای پیش رفته که این اتفاق رخ نداده. اگر سال های قبل می خواستم این جمله رو تموم کنم به جای واژه علاقه از دوست داشتن و قبل تر از این دو از کلمه عشق استفاده می کدم . اما الان واقعا برام عشق خیلی غریب شده و خیلی خیلی دور . اینو بدون هیچ بزرگنمایی میگم واقعا دیگه نمیدونم مفهوم عشق چیه و یا اینکه اصلا رخ خواهد داد یا نه . روزهای عجیبی شده . سال های قبل زمان کافی داشتی تا پی ببری که عشقی نسبت به کسی داری اما الان اصلا به این نمی رسی که پی ببری به کسی علاقه داری یا نه . حرمت گذاشتن به آدمها و آشنا شدن باهاشون هر روز و هر روز کوتاه تر میشه مثل پست هاب  فضای مجازی ( به غیر از اینجا)، اون اوایل هر رسانه جمعی که بود متنها خیلی طولانی تر و مفید تر بود تا به الان، اگر متن و کپشن عکس یا فیلم بیشتر از سه خط ( منبای طول خط عرض موبایل شخص ) باشه طرف مقابل اصلا نمیخونه و رد میکنه 

عشق، علاقه ، محبت ، احترام ، اخلاق و هر هنجار دیگه ای که به ذهن شما می رسه و معنا دهنده این زندگی هست باید کمتر از اون سه خط باشه گرنه بذارید که رد بشیم. حالا این وسط برسیم به مقوله ازدواج من و پیشنهاد های خواهران بنده  و شوهران گرامشون 

منیر و مرتضی اون شب رو کردند به من میگن تو واقعا میخوای ازدواج کنی یا نه و بعد یکی از همکارهای مرتضی رو شروع کردن به معرفی که بیهوشی خونده و الان دوره آخر کارآموزی شو داری طی میکنه و بعد از تیر منتظر می مونه واسه طرحشو و احتمالا میاد مشهد. الان این خانم محترم توی یکی از بیمارستان های تربت مشغول به کار هست . نکته قابل توجه اینکه خونشون توی هفت تیر مشهد ( از بالا بالاهای شهر ) هست . می گفتن بیا و معرفیت کنیم و الباقی ماجرا 

حالا برای من سواله که واقعا این شکل آشنایی درسته یا نه به اون روش شکست خورده خودم پایبند باشم ؟  شما چی فکر میکنید 

بعد گیر کردم ذهنم جواب نمیده دیگه 

متنی رو به عنوان نصیحت روز  یکی از دوستان برام فرستاد  هی دارم تکرار میکنم 

اولش به آخرش فکر کن 

که مجبور نشی 

آخرش به اولش فکر کنی 

شاید خوندن این جمله شما رو هم به خنده بندازه اما تکرار که میکنی میبینی نه باید فکر کرد 

نظرات 3 + ارسال نظر
بهامین یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 08:52 ب.ظ

سلام
من به شخصه معتقدم ،شغلی که هر فرد قرار دنبال کنه با علاقه باشه ،واز این شاخه به اون شاخه پریدن اشتباه محضه.
درست زعفرون طلای سرخ لحاظ میشه و طبق گفته خودتون منبع درآمد بالایی داره اما اگر علاقمند به این حرفه نیستید ،وارد شدن بهش اشتباه .
میدونید وقنی علاقه نباشه تمام خستگی و مشکلات کار چند برابر میشه و حس خوبه را سلب میکنه.
البته ،بنظر من درخصوص نگرانی پدرتون میشه از این زاویه نگاه کنید که ،پدرتون بفکر شما و آینده شماست و آرزوی خوشبختی شمارا دارند،خیلی خیلی این توجه ونگاه قشنگه،سعی کنید به پدرتون از شرایط کاری و برنامه هاتون بگید و نگرانی ایشون را رفع کنید ،از این حرف پدرتون توجه به بفکر بودن برای شما هم ،لحاظ کنید.
ایشون فقط خوشبختی شمارا آرزو دارند.سعی کنید بهشون توضیح بدید و کمی خیالشون راحت کنید.

در خصوص روش آشنایی،من یه زمانی فقط فقط معتقد بودم یه نفر خودش منو ببینه و شناخت حاصل بشه و ... اما الان فکرم این سبک نیست ، یعنی در واقع معتقد به یک سبک شناخت نیستم ،چون این سبک معرفی و آشنا شدن ها هم میتونه شروع عشق و علاقه باشه و اینکه یادتون باشه شما ملزم نیستید حتما با دیدن این خانم ادامه بدین شناخت را ونظرتون مثبت باشه وحتی این هم یادتون باشه اون خانم هم ممکنه موافق نباشه و شاید بالعکس.
اما ازاینکه بشناسید و فرصت شناخت به خودتون بدید کار اشتباهی نیست بنظرم مگر اینکه طبق گفته های که شنیدن موردی باشه که برای شما خیلی مهمه ونمی تونید ازش فاکتور بگیرید و قوتی بدونید در شخصیت فردی که قرار بشناسید وجود داره.
عشق و علاقه و دووست داشتن با شناخت و دیدن شروع میشه،درسته علت این سبک شناخت ها اتفاق نیست،اما شاید به عشق و علاقه ختم بشه.
با یک جلسه حتی اگه دو نفری ازهم خوششون بیاد هیچ وقت نمیشه به نتیجه برسن،.
امیدوارم هم در کارو هم زندگی و ازدواج خوشبخت بشید.
پرسیدن های سوال واسه ازدواج و حرف های خانواده را از این سمت هم نگاه کنید فکر خوشبختی شما هستن.

+ببخشید خیلی کامنتم طولانی شد.

سلام اول اینکه من مشکل با کامنت طولانی ندارم اتفاقا خوشحال میشم
داستان همینه من علاقه ای به کشاورزی انچنان ندارم و واقعا نمی ت.نم زندگی مو بر پایه این شغل بذارم
من متوجه دلسوزی و نگرانی پدر و خانواده ام هستم اما خب سبک این دلسوزی موضوع اصلی و مشکل اصلی هست .
من قبلا توضیح میدادم اما کم کم پی بردم که من که مستقل زندگی میکنم هر چه کمتر بدونند بهتره به دو دلیل یک به دلیل دخالت دیگران و نه پدر و مادرم و دومین دلیل هم اینکه کمتر نگران باشند و غصه بخورند . حقیقت اینکه من تا دو سال پیش واقعا درامد آنچنانی نداشتم و واقعا مشکلات مالی داشتم به شدت هم کار می کردم در این حد واقعا شبها از خستگی بیهوش می شدم
در خصوص ازدواج هم من اصلا پسری نیستم که خیلی مردونه وار به این موضوع نگاه کنم حتی بلعکس من به شدت به نظر طرف مقابلم و اون خانم در هر شرایطی هم که باشه احترام میذارم و حتی قبل از اینکه بخوام به این فک کنم که شخص مورد نظر مناسب من هست یا نه به این فکر میکنم که من مناسبش هستم یا نه و اصلا می تونم در زندگی اون شخص جایگاهی داشته باشم یا نه
ادم احساسی هستم و اما می تونم اینو کنترل کنم و اینقدر فکر کردم و بالا و پایین کردم با خودم که تصمیم اشتباهی رخ نده
من فقط اگر تا به الان هم ازدواج نکردم همین موضوع بوده که نمیخوام تصمیم اشتباهی بگیرم

na30m دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 12:40 ب.ظ http://nasimeshqjonun.blogfa.com

در خصوص شغل فعلیتون شما با توجه به مهارتتون قطعا بیکار نمیمونید خیالتون تخت.. توکل به خدا..

در رابطه با کار اون چیزی رو انجام بدید که بهش علاقه دارید و فکر میکنم این طرز تفکر مخصوص باباهای تربتی هست چون دقیقاااا نمونه مشابه شما رو میبینم و از دوستان نزدیک هستن..

در رابطه با ازدواج ببین دوست عزیز .. رابطه به هر شکلی میتونه صورت بگیره.اما پسندیده تر اینه که از راه هایی مثل معرفی از طرف خونواده و دوستان انجام بشه..
اما خیلی ها هم تو دانشگاه و محل کار و غیره آشنا شدن و نتیجه به ازدواج ختم شده و خوشبختن..

فقط یه چیزی رو در نظر بگیرید.دختری که قراره باهاش آشنا شید از نظر فرهنگی .اجتماعی.اقتصادی.مذهب و تفکر در حد خودتون باشه..این هم کفو بودن مهم ترین مسئله در آشنایی هست

امیدوارم در همه مراحل زندگی و کارتون موفق و خوشبخت باشین


راسی آخر پست از خنده پوکیدم بابت اون نصیحت رور

نه بیکار که نمی تونم بمونم اصلا تو خون من نیست
یک روز که بیکارم خونم جوش میاد و داستان باباهای تربتی رو تابحال دقت نکردم اما تقریبا درست گفتید
دانشگاه که از ما گذشت و محل کار هم واقعا کسی نیست که باب میل باشه
مسلما من دختری انتخاب میکنم که هم سطح خانواده ام باشه
ممنون
اره والا باید بخندید

بهامین دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 05:03 ب.ظ http://notbookman.blogsky.com

امیدوارم بهترین تصمیم را بگیرید.
یادتون باشه نوع شناخت که سنتی باشه یا معرفی یا اینکه خودتون اون فرد را انتخاب کنید مهم نیست،مهم شناختن و پیدا کردن همسفر واقعی زندگیه .
مهم کشف گمشده زندگیتون.
واین نگاه و احساسی بودنتون قابل ارزشِ .
ان شالله خوشبخت بشید.

ان شاالله ازاین به بعد اوضاع کاری خوب و عالی داشته باشید
موفق باشید

ممنون از شما
نکته اصلی همین موضوعی ک شما میگی هست
الان که با نگاه بازتر و پخته تری به این موضوع نگاه میکنم واقعا اون روش شناخت خیلی مطرح نیست مهم همسفر بودن و همراه بودنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد