رفیق قدیمی

اره دیگه کافه چی اومد و کلی اتفاق خوب افتاد 

شب اول رفتیم کارتینگ ، بد نبود اما خیلی بهم نچسبید شاید چون خیلی تسلط نداشتم  مخصوصا سر پیچ ها . البته خوش گذرونی خوبی بود به امتحانش می ارزید 

وقتی برگشتیم تصمیم گرفتیم صبح بریم املت زغالی دستپخت حسین بخوریم . بانوی شرقی هم اومد 

صبح رفتم دنبال بانو شرقی و رفتیم سمت زشک . ی جایی نگه داشتیم رفتیم تو باغ حسین نمیتونستیم از درخت آلبالو بیاریم پایین . حسین عوضض شده بود در ذهن من نمیگنجید این کارها از حسین . ی کار دیگه ای هم که اتفاق افتاد باز شدن یخ بین من و بانو بود . حسین هم همش آتیش بازی کرد . هی هیزم اوردم هی سوزوند هی بازی کرد . بیخیال هم نمیشد . 

خلاصه کاری نداریم کلی گفتیم و خندیدیم تا املت زغالی ساعت 12 ظهر حاضر شد و خوردیم . ی سری اتفاق های دیگه هم افتاد ک نمیشه اینجا گفت 

با بانو کلی خندیدیم و خوش گذروندیم 

روز بعد تا عصر خونه بودیم فیلم دیدیم و حرف زدیم . ساعت 4 عصر افتادم دنبال چادر که بریم بوژان شب کمپ بزنیم . که رفتیم . وقتی رسیدیم ساعتای هشت شب بود . توی تاریکی حسین با خودم بردم . کلا به قول خودش کپ کرده بود ی جوری ترسیده بود که ترس توی چهره اش موج میزد . 

تقریبا ی ساعت رفتیم توی دره که کمپ زدیم . من میخواستم زودتر برسیم چون قاعده کمپ زدن اینکه قبل از تاریکی  چادر بزنی . ولی خب اینجوریشم خوبه دیگه 

رفتیم ک هیزم بیاریم حسین سیخ میاورد دیدم فایده ای نداره اینجوری خودم رفتم دنبال چوب . تا صبح 5 تا درخت سوزندیم . شب خیلی سردی بود مخصوصا توی چادر که من اسمشو گذاشتم یخچال .  یعنی پوکیدم از سرما  . ساعت 5:30 صبح از سرما از خواب بیدار شدم ب التماس داشتم زغال ها رو فوت میکردم ک روشن بشه . صبح هم رفتیم توی دره ک قرار بود به آبشار برسیم ک نرسیدم 

شب فوق العاده ای بود جز بهترین شب های زندگیم . البته ک بانوی شرقی هم می بود بهتر و  بهتر بود 

عکس ها رو میذارم اینجا 







نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 8 مهر 1397 ساعت 07:15 ب.ظ

سلام :)


اووووه حسابی خوش گذروندینا...

آفرین.. :)))

آخی.. بانوی شرقی کیه؟ از بلاگراست؟

چقد کافه چی با تصوراتم فرق داره

اره با تصورات همه فرق داره
نه جز بلاگرها نیست .
کسی جز شما بلاگر نیست اینجا بقیه میخونن نظر نمیدن

ŇãşíМ“̈́ یکشنبه 8 مهر 1397 ساعت 07:16 ب.ظ http://nasimeshqjonun.blogfa.com

عه فراموش کردم اسممو بزارم خخخخ

ŇãşíМ“̈́ یکشنبه 8 مهر 1397 ساعت 09:21 ب.ظ http://nasimeshqjonun.blogfa.com

خخخ چه تیکه باحالی انداختید

خلاصه خیلی مرسی تو لحظات خوبتون یاد منم کردید


چقد شما ازون موقع آ لاغر تر شدید

ŇãşíМ“̈́ یکشنبه 8 مهر 1397 ساعت 09:22 ب.ظ http://nasimeshqjonun.blogfa.com

خخخ چه تیکه باحالی انداختید

خلاصه خیلی مرسی تو لحظات خوبتون یاد منم کردید


چقد شما ازون موقع آ لاغر تر شدید

ŇãşíМ“̈́ یکشنبه 8 مهر 1397 ساعت 09:27 ب.ظ http://nasimeshqjonun.blogfa.com

میگم مستر حقدادی کافه چی رو چیکا کردیدش؟سالم برگشت؟هنو که بر نگشته کافه ش

بش بگید سفرنامه شو تو وبش بزاره..

[با توجه به نوع نوشتنش بگید روزی دو خط از سفرنامه شو بنویسه فیض ببریم ]

ŇãşíМ“̈́ یکشنبه 8 مهر 1397 ساعت 09:29 ب.ظ http://nasimeshqjonun.blogfa.com

راسی چرا اینقدر با نظر دهی وب من مشکل دارید؟ :|

وب خودتونم که همون مدلیه :| من خیلی وقتا باید دو بار بفرستم هی ارور میده برا رمز :/

[یه سوزن به خودتون بزنید یه جوالدوز به من زدین نزدینا ]

همه کامنت ها رو یکجا جواب میدم
اون وقت ها یکم چاق تر بودم . البته الان هم اضافه وزن دارم که نسبت به اون موقع کمتره
کافه جی سالمه و سالم هم رسیده . دلیل اینکه نرفته و سفرنامه دو خطی به قول شما رو ننوشته ک فیض ببری رو نمیدونم
جدی رمز میخواد ک نظر ثبت کنی . خب پس مساوی شدیم تو این موضوع خخخخ . چشم من به خودم جوال دوز میزنم نه به شما

[ بدون نام ] دوشنبه 9 مهر 1397 ساعت 07:37 ق.ظ

لحظه هایی که باهاتم بهترین لحظه هاس.مرسی که هستی

ممنون ک همچین حسی داره . فدای دلت

Baran دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت 07:57 ق.ظ http://haftaflakblue.blogsky.com/

به به،چه املت کم روغن وخوش رنگی؛نوش جون تون

املت زغالی که چهار ساعت طول کشید اماده بشه!! البته که بهانه املت بود مقصود گردش بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد