حافظ


در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند من چنینم که نمودم؛ دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه‌گاه رُخ او دیده‌ی من تنها نیست ماه و خورشید هم این آینه می‌گردانند
عهد ما با لب شیرین‌دهنان بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مُفلسانیم و هوای مِی و مُطرب داریم آه اگر خرقه‌ی پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپرّه اعمی نرسد که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گِلِه از یار؟ زهی لاف دروغ! عشقبازانِ چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به  نزهتگه  ارواح بَرَد بوی تو باد عقل و جان، گوهرِ هستی، به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد دیو بُگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان

بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند

نظرات 4 + ارسال نظر
آیــــــدا سه‌شنبه 24 مرداد 1391 ساعت 06:41 ب.ظ http://dokhtare-sooraty.blogfa.com

فال گرفتی این در اومده؟

نه

سایه پنج‌شنبه 26 مرداد 1391 ساعت 05:14 ب.ظ

یادمه حافظ همدم همیشگی عشاق بوده و هست
اینجا هم که رنگ و بوی حافظ گرفته

تا نظر شما چه باشد
عشقی در کار نیست سایه عزیز

آنا جمعه 27 مرداد 1391 ساعت 12:36 ق.ظ http://gong.blogsky.com

سلام
خیلی چسبید
شعرت

آنا جمعه 27 مرداد 1391 ساعت 12:38 ق.ظ http://gong.blogsky.com

سلام نسبت به چندین روز گذشته بهترم
خوبی ؟

حال همه ما اینجا خوب است

اما تو باور نکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد