به هر کس – هر جا ، کوله پشتی گرسنه اش را ارائه داد ، نصیحت بارش کردند!
کمال کوشش را کرد که به جای نان به روده هایش – به روده های گرسنه اش ، نصیحت بقبولانند !
هم روده ها خندیدند .....
هم نصیحتها....
با کوله پشتی پر از نصیحت و مشتی روده ی خالی ، به راه افتاد.
تصادفا ، به گورستانی رسید که در پهنه ی ماتمبارش ، مرده ای را با قهقه خاک می کردند !
وحشت کرد ... اولین بار بود می دید که مرده ای را با خنده به خاک میسپارند!
پیر مردی رهگذر راحتش کرد ، گفت : بی خیالش .... اون که تو تابوته ، دیوونن اینا هم که خاکش می کنن ، ساکنین دارالمجانینن !
وحشت نخست جای خود را به وحشت شکننده تری داد : ترسید جنون دیوانگان بر عقلش مستولی شود...
ناگهان ، به یادش آمد که یک کوله پشتی پر نصیحت است ! خندید !...
فکر کرده بود که برای جلو گیری از تسلط جنون ، از نصیحتها کمک خواهد گرفت .
هنگامی که کوله پشتی را باز کرد ، از نصیحتها اثری ندید ....
وقلبش – چون قطره اشکی دیده گم کرده ، به تک سینه اش فرو غلطید...
بیچاره نصیحتها ! بینوا نصیحتها ! همه از گرسنگی مرده بودند.....
سلام.
متاسفانه وبلاگم هک شده!
بابت همین برگشتم رو وبلاگ قبلیم و آپ هم کردم...
خوشحال میشم اینجا هم منو همراهی کنی...
باشه
تا حالا شنیدی بگن
طرف از گرسنگی مرده !؟
سلام
خوبی قاصدک ؟
هنوز منگم
هنوز گنگم
چرا خبری از تو نیست
باید صبور باشی مهربان
رفتی اما من پنجره را تا قیامت باز میگذارم مگر یک
روز از خم کوچه نمایان شوی
وبرایم دستی تکان دهی . . .
راستی قالب نو مبارک
مرسی عزیز