صلت

آیدا توهمی بیش نیست

توهمی غزل گونه

آری

براستی صلت کدام غزلی ای آیدا

صلتی توهم گونه

..

..

با من بگوید ای دوستان

چگونه صلتی خواهد بود؟




ََ : از ترجمه کردن رسیدم به این ، البته باید ترجمه ادامه پیدا کنه

ََ : اصلا امروز اعصاب ندارم، حالم از خودم بهم می خوره

ََ : راستی صلت یعنی جایزه ای که برای سرودن شعر میدن

کریسمس های بی تو بودن

هر بار از تنهاییم بیرون زدم / به درهای بسته خوردم


به آغوش هایی که در / شامپاین ِدیگری رزرو شده بود


شانه / خالی میکردم از گیلاس های پر


پایکوبی با پنجره / پشتم به جمع باشد


و رویم به شش در هشت ِ / عکست در کنتراست ِ گیلاسم


دیوار ، وعده گاه ِ دنجی بود


که بی اجازه ی مردی که دستهای تو را / به کمر زده است


سایه هایمان را یکی میکرد


هم / سایه میشدیم بی آنکه گلدان ِ کنار ِ پنجره ، اسم شبمان باشد


ادامه مطلب ...

ذکری از آیدا

 به دیار من بیا 

تا با تو

تنهایمان را  

سکوتمان را

با من بودنت را

با تو بودنم را

دوبل کنیم

....

....


آنگاه می توان شروع کرد

شروع برای پایانی تازه 

...

با تو

پایانی وجود نخواهد داشت

هر پایان با تو آغازی نو خواهد بود .

صخره

می بایست بنگارم 

خاطرات را

بر چهره بی تکرار صخره 

....

و در گوش صدفی خواندم :


آی دریا چهره صخره با تو

...

و صدف را به آب سپردم 

....

بی گمان او نیز تلخ خواهد شد.



سواحل نیلگون دریای عمان

برکه تو

گذشته:

داستان من و او

یک اشتباه بود

زیبا و تکرار نشدنی

....

حال :

ای عزیز دگران

فرصتی برایت نماند

اما برای من...خود می دانم اش.

...

آینده:

آیدا ای خواهد آمد

او در برکه تو خواهد غلطیدن

و چون تویی خواهد شد

اما از جنس آیدا ای!

او

چه کنم با او

نه توان ماندن داشت

نه درک جدایی

افسوس

چرا نشد؟

...

مگر "دوست داشتنی" وجود نداشت

مگر من

 گذشته و آینده خود را

بر  پایه او ننهادم

مگر او

همه امید و  وجودش را

بر پایه من ننهاده بود

 ...

مگر من

سکوی آرامش ام را 

او نمی پنداشتم

مگر او

راه نجاتش را

من نمی پنداشت 

...

چرا نشد ؟






ََ : واسه من یک جواب وجود  داره، 

از خونه ای که حق انتخابی وجود نداشته باشه منتفرم


علامت سوال

تبریک اجباری

به لطف سکوت

دیگر حرمتی برای سکوت نیز نمانده 

...

یک سوال بی جواب دیگر

یا یک جواب همراه با سکوت 



ََ : امشب با خاک یکسان شدم 

ََ : زبان سکوت هم حریفش نشد.

ََ : درد می دونی چیه؟ این که دیگه نمیشه کاری کرد ، دیگه من اون آدم  545 روز پیش نیستم 

ََ : البته چون تاریخ رفتنش خیلی رند بود تونستم حسابش کنم