یادگاری ۳

سلام

خوب اونی هم که می خواستم رفت خیلی راحتر از اونچه که بشه فکر کرد به حساب خودش خیلی خوب هم تمومش کرد، خودش شروع کرد خودش هم تموم کرد عیبی نداره زندگی خودشه من نمی تونستم به زور نگه اش دارم باهام خداحافظی هم کرد ، گله هم کرد که چرا جوابشو ندادم شماها بگید باید خداحافظی می کردم ، نمی دونم من فکر می کنم لازم نبود راستی این برگه های سررسیدی هست ککه خودش بهم داد، اینم بگو که سررسیدش پاره شده ، تکه تکه شده من تکه تکه اش نکردم خودش شد

ادامه مطلب ...

یادگاری ۲

امشب حس نوشتن اومد نمی دونم تا کی ولی اومد می دونی دلم می خواد بنویسم تا شاید بمونه دلم گرفته هم چی گرفته که نگو و بپرس چند سال حرفای دلم با دلم میگم و میشنوم ولی یه چند وفته که می خوام بنویسم اون شبم (چند شب پیش ) خواستم بنویسم ولی نتونستم یهنی انقدر بالا و پایین کردم تا شعر صفحه قبل (پست شب بارانی )نوشتم.

چند وقت دیگه کنکور دارم و همه زندگیم به این کنکور بستگی داره خودتون که می دونید منم حالا سعیمو می کنم تا شاید ......

ادامه مطلب ...

شبی بارانی

و رسالت من این خواهد بود 

که دو استکان چای داغ را 

از دویست جنگ خونین به سلامت بگذارنم

تا در شبی بارانی 

آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
 حسین پناهی

شبی بارانی

و رسالت من این خواهد بود 

که دو استکان چای داغ را 

از دویست جنگ خونین به سلامت بگذارنم

تا در شبی بارانی 

آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
 حسین پناهی

شبی بارانی

و رسالت من این خواهد بود 

که دو استکان چای داغ را 

از دویست جنگ خونین به سلامت بگذارنم

تا در شبی بارانی 

آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
 حسین پناهی

یادگاری

چند روز میشه که می خوام چند پست جدید بزارم با رنگ و بویی متفاوت 

تعدادشون به سه پست می رسه که به هم مربوط میشه

برای تغییر سبک نوشتار شرمنده 

زبان نیاز

برای بانو آنا 

عمری ست که فریادکنان

زبان نیاز را گشودی

و در حرمت سکوت

می گویی : بیا

بیا و پیدایم کن 

دوباره می خواهم ات

همچون همیشه

..

نیازت را به قاصدک بسپار

تا شاید او نیز با تو همراه شود

تا با او به این نوا گوش فرا دهی

" من درد مشــــــــــــــترکم

فریاد کن مرا "



ََ : نمی دانم چرا امروز باید در مورد شما می نوشتم ؟

گام بی سلام

و سلام آغاری بود

برای گفتن من

یا شنیدن تو 

که می داند؟

....

....

من گفتم 

تو گفتی 

من شنیدم

اما تو

نمی دانم

...

...

و تو رفتی من هنوز 

در خیال خویش با تو گام بر می دارم

گامهای همره با طنین 

[من دیگر سلام نخواهم کرد]



ََ : دیگه سپهر منو واسه سلام نکردن سرزنش نکن!!!!