هنوز کاملا در قبر زندگی جابجا نشده بودم که یکباره احساس کردم
دستی آشنا و مضطرب سنگ قبرم را می کوبد
لحظه ای بعد روح سرگردانم با دیدگان اشک آلود از لابلای خاک قبرم
به کنارم آمد
بدون هیچ گفتگو دستم را گرفت و از زیر خاک بیرونم کشید.
نگاهی به سنگ قبرم کرد و گفت:
ببین....این بشر دروغگو...حتی پس از مرگ تو هم... به حقیقت و آنچه
را که مربوط به توست پشت پا زده.
راست می گفت.
بروی سنگ قبرم نوشته بودند:
در سال هزار و سیصد و شصت و یک متولد و در سال هزار و سیصد و
هشتاد و سه مرد.
دروغ بود.
سال شصت و یک سالی بود که من مردم و زندگی من پس از سالها
مرگ تحمیلی در سال هشتاد و سه شروع شد.
سنگ قبرم را وارونه کردم تا حقیقت را بنویسم.
روحم این بار با خنده گفت:
فراموش کن این مسخره بازیها را.
به کسی چه مربوط که تو کی آمدی و کی رفتی...برو بخواب.
راست می گفت.
من هم خنده کنان رفتم و خوابیدم.
چه خوابی...چه خواب خوبی.
کاش همه می فهمیدند.
کاش همه می فهمیدند
( کارو )
توجهم را جلب کرد
زیبا
انتخابهای زیبا
سلام
امدم بگویم
عیدت مبارک
همراه با بهترین ارزوها
عالی بود