برای یک دوست

دوستی می گفت 

" به نظر من آدم با انسان فرق دارد. باید انسان باشیم. انسان موجودی ست که حلقه ای به نام انسانیت دارد."

آن که انسان است مهربانی، حس انسان دوستی و .. . دارد. 

می داند دوست و کمک  به او یعنی چه، 

او از رنج زندگی در میان این آدمیان گفت

 او از خدا گفت. 

حال حس شریعتی را هنگام نوشتن

 "خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است. چه رنجی می کشد ان کس که انسان است از احساس سرشار" 

را درک می کنم.



درد


       "ﭘﺴﺮﺍﻥ ﮐﺮﺍﮎ ﻭﺗﺮﯾﺎﮎ، ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺷﯿﺸﻪ ﻭ
ﻫﺮﺯﮔﯽ!!...
ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﺩﻕ ﻣﺮﮔﯽ !!... ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺳﮓ
ﺩﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﻥ

...ﺑﻨﻮﯾﺲ!!...
ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺎﯼ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺑﺎﺑﺎ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ!!...
ﺑﻨﻮﯾﺲ: ﺑﺎﺑﺎ ﺳﻬﻤﯿﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ
ﻧﺪﺍﺭﺩ!!...
ﺑﻨﻮﯾﺲ ﺗﻼﺵ ﺑﯽ ﺛﻤﺮ!!...
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺍﻟﮕﺎﻧﺲ ﺁﻣﺪ، ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺗﻮﻡ
ﺩﺍﺭﺩ!!...
ﺑﺎﺗﻮﻡ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ
ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ!!...
ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ، ﺑﻨﻮﯾﺲ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ
ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ!!...
ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﺟﻮﺍﺏ ﮐﺮﺩ، ﺣﺎﺝ
ﺭﺣﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻣﯿﺮﻭﺩ
ﺑﺎﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﻗﺒﺾ ﺁﺏ ﻧﺪﺍﺭﺩ!!...
ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﺑﻨﻮﯾﺲ: ﺑﺎﺑﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﺍﺭﺵ ﺭﺍ
ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ!!..."