ای توئی که مدتی ست با منی و آن که تازه بر این کلبه واژه پای نهادی
قرار نوشتن واژه هایی از جنس امید است
و برداشت شما خواننده محترم
می تواند تا آسمان هفتم تفکرتان باشد
ادامه...
در کدامین صفحه زندگانی رنگ روزهای من چنین تلخ گشت □□□□ دل فریاد می خواهد همراه با باران اشک دل خواهان سقوط از پرتگاه سکوت ست دل به دنبال انتحار با طناب هایی از جنس ناکامی □□□□ اینان تنها خیال پردازی احساس است در دوران خودکشی قلب ها.
بارها و بارها یقه ی احساسمان را می گیریم و تهدیدش می کنیم که مبادا... که مبادا دل ببندی دل بستن هایی از سر اشتیاق که بعدها تمام شوق زیستن را از تو می ستانند
من اگر باشم خودم قاتل قلبم می شوم مثل احساس هایی را که در نطفه خفه می کنم
بارها و بارها یقه ی احساسمان را می گیریم و تهدیدش می کنیم که مبادا...
که مبادا دل ببندی
دل بستن هایی از سر اشتیاق که بعدها تمام شوق زیستن را از تو می ستانند
من اگر باشم خودم قاتل قلبم می شوم
مثل احساس هایی را که در نطفه خفه می کنم
دل فریاد می خواهد
دل فریاد می خواهد
باید پرید از پرتگاه نگفتن ها
باید سقوط کرد
مدتیست همه خوشحالیهایم ته نشین شده
بی انصافی نکن
حالم را به هم نزن
معذورم آنا جان
عمق فاجعه عمیق است
نه بهانه گیر بودم، نه شکننده.
اما چند روزیست....
با هر اخمی، بغض می کنم.
و با هر زخم زبانی می گریم،
بی آنکه اشک بریزم پایم می لغزد،
و صدای سقوط خود را در اعماق وجودم می شنوم!
چه وصف زیبایی
انتخاب بجایی بود
با یاد تو زندگی کردن چقدر آسان است
نه خواب میخواهد
نه خوراک...!
حالم گرفته از این شهر
که آدم هایش همچون هوایش
" ناپایدارند "
گاهی آنقد پاک که باورت نمی شود
گاهی آنچنان آلوده که " نفست می گیرد " !!!
بیا شک ببریم
به پاکی
پاکی؟
جانا ز چه سخن می گویی
روزها همه در عمق فریادی خفته اند که کسی جرات آشکار کردنش را ندارد.
سرکوب می شود این نفس های بی صدای بی چاره....
خوب آمدی
من پرم از سکوتی که از فریاد هم بلند تر است...
درد همین نگفتن هاست