چه بی تابانه می خواهم ات
ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری !
چه بی تابانه تو را طلب می کنم !
بر پشت سمندی
گویی نو زین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربه ای بیهوده است.
بوی پیراهن ات
این جا
و اکنون.
کوه ها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضور مأنوس دست تو را می جوید .
و به راه اندیشیدن
یاس را
رج می زند.
بی نجوای انگشتانت
فقط.
و جهان از هر سلامی خالی است
شانه ات مجابم می کند
در بستری که عشق تشنگیست
زلال شانه هایت
همچنانم آتش می دهد
در بستری که
عشق
مجابش کرده است
ا.بامداد
پ ن:اجبارا هوای عشق قدیمی زد به سر
همچنانم آتش می دهد
تجربه های بیهوده ... فاصله