چه بی تابانه می خواهمت

چه بی تابانه می خواهم ات

ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری !

چه بی تابانه تو را طلب می کنم !

بر پشت سمندی

گویی نو زین

که قرارش نیست.

و فاصله

تجربه ای بیهوده است.

بوی پیراهن ات

این جا

و اکنون.

کوه ها در فاصله

سردند.

دست

در کوچه و بستر

حضور مأنوس دست تو را می جوید .

و به راه اندیشیدن

یاس را

رج می زند.

بی نجوای انگشتانت

فقط.

و جهان از هر سلامی خالی است



شانه ات مجابم می کند

در بستری که عشق تشنگیست

زلال شانه هایت

همچنانم آتش می دهد

در بستری که

عشق

مجابش کرده است


ا.بامداد



پ ن:اجبارا هوای عشق قدیمی زد به سر

نظرات 2 + ارسال نظر
همون که به مرگ فکر می کند شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 10:16 ب.ظ

همچنانم آتش می دهد

سپهر دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 05:33 ب.ظ http://www.acappuccino.blogsky.com/

تجربه های بیهوده ... فاصله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد