به جرم تنهایی قبل خواستن ات
آسمان دل
خالی از هر ستاره ای شد
حتی خورشید نیز رفت
...
..
.
گهگاهی
در ذهن نداشته ام
با سایه خویش خلوت می کردم
او نیاز در تاریکی دل محو شد
من زندانی خواستن ات
زندانبان : اشتباه تو
زندانی تن من زندان بان خود من اشتباه ........بودن من
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغباورم ناید که عاقل گشته ام گوئیا او مرده در من کاینچنینخسته و خاموش و باطل گشته امهر دم از آئینه می پرسم ملولچیستم دیگر. به چشمت چیستم ؟لیک در آئینه می بینم که. وایسایه ای هم زانچه بودم نیستمهمچو آن رقاصه ی هندو بنازپای می کوبم ولی بر گور خویشوه که با صد حسرت این ویرانه راروشنی بخشیده ام از نور خویشره نمی جویم به سوی شهر روزبی گمان در قعر گوری خفته امگوهری دارم ولی آن را زبیمدر دل مردابها بنهفته اممی روم اما نمی پرسم زخویشره کجا...؟منزل کجا...؟مقصود چیست ؟بوسه می بخشم ولی خود غافلمکاین دل دیوانه را معبود کیستاو چو در من مرد. ناگه هر چه بوددر نگاهم حالتی دیگر گرفتگوئیا شب با دو دست سرد خویشروح بی تاب مرا در بر گرفتآه...آری...این منم...اما چه سوداو که در من بود دیگر نیست. نیستمی خروشم زیر لب دیوانه واراو که در من بود. آخر کیست. کیست
مرسی آنا مرسی
مرا حبس ابد کنید، اگر زندانبانش اوست...
این پستت خیلی به دلم نشست.یه جورایی باهاش احساس نزدیکی کردم.مخصوصا اون قسمت:من زندانی خواستن اتزندانبان : اشتباه تو
اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست
شاید
همه در زندانیم انگار...
زندانی تن من
زندان بان خود من
اشتباه ........بودن من
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاقل گشته ام
گوئیا او مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام
هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر. به چشمت چیستم ؟
لیک در آئینه می بینم که. وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
همچو آن رقاصه ی هندو بناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
ره نمی جویم به سوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آن را زبیم
در دل مردابها بنهفته ام
می روم اما نمی پرسم زخویش
ره کجا...؟منزل کجا...؟مقصود چیست ؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
او چو در من مرد. ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت
آه...آری...این منم...اما چه سود
او که در من بود دیگر نیست. نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
او که در من بود. آخر کیست. کیست
مرسی آنا مرسی
مرا حبس ابد کنید، اگر زندانبانش اوست...
این پستت خیلی به دلم نشست.
یه جورایی باهاش احساس نزدیکی کردم.مخصوصا اون قسمت:
من زندانی خواستن ات
زندانبان : اشتباه تو
اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست
شاید
همه در زندانیم انگار...